• وبلاگ : كمالو مجيد
  • يادداشت : واي بر من گر تو آن گم کرده ام باشي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام آرام ...

    ميخواستم بخشي از اين شعر رو بذارم در وبلاگم اما هر چه ميگردم نميدونم نام نويسنده اش چيه..اگر ميدونيد برام نامش رو ايميل کنيد تا نام نويسنده هم ذکر شه لطفا

    ممنون تو ام

    دلتون دريا

    پاسخ

    سلام اين شعر سروده ي مسعود فرد منش هست و سياوش قميشي با صداي بسيار خوبش اون رو خونده.
    بگذار ، که بر شاخه اين صبح دلاويز

    بنشينم و از عشق سرودي بسرايم .

    آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ،

    پر گيرم ازين بام و به سوي تو بيايم

    خورشيد از آن دور ، از آن قله پر برف

    آغوش کند باز ،

    همه مهر ،

    همه ناز
    پاسخ

    ديدي!ديدي شبي در حرف و حديث مبهم بي‌فردا گُمَت کردم ديدي در آن دقايقِ دير باورِ پُر گريه گُمَت کردم ديدي آب آمد و از سَرِ دريا گذشت و تو نيامدي! آخرين روزِ خسته،همان خداحافظِ آخرين، يادت هست!؟سکه‌ي کوچکي در کف پياله با آب گفتگو مي‌کرد،پسين جمعه‌ي مردمانِ بي‌فردا بود،و بعد، صحبتِ سايه بود، سايه و لبخندِ اين و آن.تمامِ اهاليِ اطراف مامشغول فالِ سکه و سهمِ پياله‌ي خود بودند،که تو ناگهان چيزي گفتي گفتي انگار همان بهتر که رازِ مادر پچ پچِ محرمانه‌ي روزگار … ناپيدا!گفتي انگار حرفِ ما بسيار و وقت ما اندک وآسمان هم باراني‌ست … راستي هيچ مي‌داني من در غيبت پُر سوالِ توچقدر ترانه سرودم چقدر ستاره نشاندم چقدر نامه نوشتم که حتي يکي خط ساده هم به مقصد نرسيد؟!رسيد، اما وقتيکه ديگر هيچ کسي در خاموشيِ خانه خوابِ بازآمدنِ مسافرِ خويش را نمي‌ديد …

    کسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد

    ومن با آن که مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد

    هنوز آشفته ي چشمان زيباي توام برگرد

    ببين که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

    ومن بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد

    کسي از پشت قاب پنجره آرام وزيبا گفت:

    تو هم در پاسخ اين همه بي وفائيها بگو

    در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

    و من در حالتي ما بين اشک و حسرت و ترديد

    کنار انتظاري که بدون پاسخ

    ومن در اوج پائيزي ترين ويراني يک دل

    ميان غصه اي از جنس بغض کوچک يک ابر

    نمي دانم چرا؟ شايد به رسم عادت پروانگيمان باز

    براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت

    "دعاکردم"

    پاسخ

    مي نگرم دور دست را آنگاه که ديدمت و ديدي مرا همراه شديم در کوچه باغي سبز و بي پروا مي رفتيم....رفتي و من ماندم ماندم در تاريکي به انتظارآنگاه که آفتاب برآمد تورا در کنار خود يافتم و اينک نمي دانم اين ظلمات است که مرا از ديدنت بازداشته است يا نيستي ديگرمن هنوز سراسيمه در کوچه باغ مي گردم امروز خيلي دلتنگ بودم..هر سو که مي روم به نشاني هاي تو دلتنگ مي شوم با اين بهانه و نشانه ها که همه جا ردي از توست براي من -- زنده ام!!