سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دانش به فراوانی آموختن نیست، بلکه نوری است که در دل آنکه خدا هدایتش را بخواهد، می تابد . پس هرگاه در پی دانش بودی، ابتدا جوهره بندگی را در جانت بجوی و با به کار بستن دانش آن را به دست آور و فهم را از خدا بطلب تا به تو بفهماند . [امام صادق علیه السلام]
 
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 8

 "عشق من! پاییز آمد مثل پار :: باز هم، ما باز  ماندیم از بهار احتراق لاله را دیدیم ما :: گل دمید و خون نجوشیدیم ما باید از فقدان گل، خونجوش بود :: در فراق یاس، مشکی پوش بود یاس بوی مهربانی می دهد :: عطر دوران جوانی می دهد یاس ها یادآور پروانه اند :: یاس ها پیغمبران خانه اند یاس ما را رو به پاکی می برد :: رو به عشقی اشتراکی می برد یاس در هر جا نوید آشتی است :: یاس دامان سپید آشتی است در شبان ما که شد خورشید؟ یاس :: بر لبان ما که می خندید؟ یاس یاس یک شب را گل ایوان ماست :: یاس تنها یک سحر مهمان ماست بعد روی صبح، پرپر می شود :: راهی شبهای دیگر می شود یاس مثل عطر پاک نیتست :: یاس استنشاق معصومیتست یاس را آیینه ها رو کرده اند :: یاس را پیغمبران بو کرده اند یاس بوی حوض کوثر می دهد :: عطر اخلاق پیمبر می دهد حضرت زهرا دلش از یاس بود :: دانه های اشکش از الماس بود داغ عطر یاس زهرا زیر ماه :: می چکانید اشک حیدر را به چاه عشق محزون علی یاس است و بس :: چشم او یک چشمه الماس است و بس اشک می ریزد علی مانند رود :: بر تن زهرا: گل یاس کبود گریه آری گریه چون ابر چمن :: بر کبود یاس و سرخ نسترن گریه کن حیدر! که مقصد مشکلست :: این جدایی از محمد مشکلست گریه کن زیرا که دخت آفتاب :: بی خبر باید بخوابد در تراب این دل یاس است و روح یاسمین :: این امانت را امین باش ای زمین گریه کن زیرا که کوثر خشک شد :: زمزم از این ابر ابتر خشک شد نیمه شب دزدانه باید در مغاک :: ریخت بر روی گل خورشید، خاک یاس خوشبوی محمد داغ دید :: صد فدک زخم از گل این باغ دید مدفن این ناله غیر از چاه نیست :: جز تو کس از قبر او آگاه نیست گریه بر فرق عدالت کن که فاق :: می شود از زهر شمشیر نفاق گریه بر طشت حسن کن تا سحر :: که پر است از لخته خون جگر گریه کن چون ابر بارانی به چاه :: بر حسین تشنه لب در قتلگاه خاندانت را به غارت می برند :: دخترانت را اسارت می برند گریه بر بی دستی احساس کن! :: گریه بر طفلان بی عباس کن! باز کن حیدر! تو شط اشک را :: تا نگیرد با خجالت مشک را گریه کن بر آن یتیمانی که شام :: با تو می خوردند در اشک مدام گریه کن چون گریه ی ابر بهار :: گریه کن بر روی گلهای مزار مثل نوزادن که مادر مرده اند :: مثل طفلانی که آتش خورده اند گریه کن در زیر تابوت روان :: گریه کن بر نسترن های جوان گریه کن زیرا که گل ها دیده اند :: یاس های مهربان کوچیده اند گریه کن زیرا که شبنم فانی است :: هر گلی در معرض ویرانی است ما سر خود را اسیری می بریم :: ما جوانی را به پیری می بریم زیر گورستانی از برگ رزان :: من بهاری مرده دارم ای خزان زخم آن گل در تن من چاک شد :: آن بهار مرده در من خاک شد ای بهار گریه بار نا امید :: ای گل مایوس من! یاس سپید‏".


 نوشته شده توسط مجید کمالو در شنبه 91/2/9 و ساعت 12:21 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 17
مجموع بازدیدها: 241495
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه