سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
[ و به عبد اللّه پسر عباس در باره نظرى که داده بود و امام موافق آن نبود فرمود : ] تو راست که به من نظر دهى و اگر نپذیرفتم از من اطاعت کنى . [نهج البلاغه]
 
امروز: پنج شنبه 103 اردیبهشت 6

 

 بلاتشبیه و دور از جان؛ گذر در شبه خیابان های مصفای «باغ وحش ارم» آدمیزاد را به یاد اشل کوچکی از زندگی آدم ها می اندازد!

حیوانات بلند پروازی مثل عقاب در قفس های کوچک با سقف کوتاه حال خوبی ندارند و منزوی شده اند. حیوانات قدرت طلبی مثل شیرها هم در زندان تبدیل به موجوداتی غرغرو و پیر شده اند.
زندگی مثل زنبور در اطراف قفس شان وز وز می کند اما آنها بی انگیزه و سست اند. تنها ببر باغ وحش هم به حفظ سمت می کوشد و در ظاهر حفظ صلابت می کند.

برای بازدید کننده ها از پشت شیشه خط و نشان می کشد با این حال همه می دانند که ببر در قفس، چپ اش خالی است. ماهیت زیبای آهوها هم تغییر شکل داده. کثیف و ژولیده اند و دیگر رغبتی به زیبا ماندن ندارند!

در این میان شادترین قفس، قفس میمون هاست. شو اجرا می کنند و موز برمی دارند. فیل ها هم گرچه پشت شان مثل کویر ترک برداشته اما بی خیال اند و با خرطوم هایشان زمین را برای تکه های هندوانه جارو می کنند. خرگوش ها همچنان تولید مثل می کنند، خرس ها و شترها بی تفاوت و بدون پرسش، به خرس و شتر بودن ادامه می دهند...
 
اگر از بالا به این مجموعه نگاه کنیم آدم ها را در هیات حیوانات در قفس می بینیم. آن طور که پائولو کوئیلو در کتاب «برنده تنهاست» نوشت همه مان در تور زمان اسیر شده ایم. در این میان گویی قدرت طلب ها، بلند پرواز ها و زیباترها زودتر از بقیه با این گرفتاری رو به رو و از شوق زندگی خالی می شوند. 

لسان الغیب می گوید: سخت می گیرد جهان، بر مردمان سخت کوش. شاید راه نجات آن باشد که قدری کم تر فکر کرد، کم تر جنگید، محاسبه و تقلا کرد و شاید باید زندگی را تنها بر فعل و فرآیند زندگی قدر دانست و زندگی کرد.

 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 96/4/26 و ساعت 9:45 صبح | نظرات دیگران()

در ابتدای رابطه، لطفا این کارها را نکنید!

در ابتدای رابطه، هر فردی ممکن است که برای جذب توجه بیشتر طرف مقابل، تغییراتی به رفتار خود دهد. اما بهتر است که تحت هر شرایطی خود واقعی تان را به نمایش بگذارید. اگر به دنبال رابطه ای بلند مدت هستید، باید با طرف مقابل تان صادق باشید در غیر این صورت رابطه شما دوامی نخواهد داشت.
 اول هر رابطه عاشقانه ای عشق، نشاط و هیجان موج می زند طوری که شما هر زمان که شریک زندگی تان را می بینید، قند در دلتان آب می شود و شروع به رویاپردازی در مورد آینده می کنید.
 
اما چگونه این نوع احساس و هیجان را ثابت نگه دارید؟ اگر بخواهید که رابطه ای بلند مدت داشته باشید، باید از انجام برخی کارها خودداری کنید که در اینجا چند نمونه از آنها را به شما معرفی می کنیم.

رابطه 
ادا در آوردن

 
در ابتدای رابطه، هر فردی ممکن است که برای جذب توجه بیشتر طرف مقابل، تغییراتی به رفتار خود دهد. اما بهتر است که تحت هر شرایطی خود واقعی تان را به نمایش بگذارید. اگر به دنبال رابطه ای بلند مدت هستید، باید با طرف مقابل تان صادق باشید در غیر این صورت رابطه شما دوامی نخواهد داشت.
 
به عنوان مثال اگر سعی کنید که رفتاری را طبق خواسته طرف مقابل تان انجام دهید، نه تنها باید آن کار را تا همیشه ادامه دهید بلکه از آن پس رفتارهای بعدی تان نیز طبق آن تغییر خواهد کرد و در نهایت روزی می رسد که شما از خود واقعی تان بسیار دور شده اید. اما اگر سعی کنید که از ابتدای رابطه خود واقعی تان باشید، رابطه ای بادوام تر و حقیقی تر را تجربه خواهید کرد.
 
عجله داشتن
 

شاید طبیعی باشد که هم شما و هم طرف مقابل تان برای شروع یک رابطه رمانتیک عجله داشته باشید اما یادتان نرود که برای پیمودن هر مسیری باید مراحلی را پشت سر گذاشت. شما نیز باید قدم به قدم جلو روید تا شخصیت فرد مورد علاقه تان را در موقعیت های مختلف بشناسید و سپس برای آغاز یک رابطه جدی تصمیم بگیرید. به عنوان مثال هرگز قبل از این که خودتان او را به خوبی بشناسید، او را به خانواده و دوستان تان معرفی نکنید. بنابراین اگر می خواهید که رابطه ای مستحکم و همیشگی داشته باشید، صبوری را بیاموزید.
 
وابسته بودن
 
هر رابطه ای وابستگی می آورد اما این احساس با گذشت زمان بوجود می آید، به همین دلیل عاقلانه نیست که شما از همان ابتدا خودتان را وابسته نشان دهید و لحظه ای از او دل نکنید. اگر مدام به او زنگ بزنید یا بی وقفه در حال چت کردن با او باشید، به جای نزدیکی او را از خود خواهید راند. به بیان دیگر، اگر فضایی که او می خواهد را فراهم نکنید، این فضا تبدیل به فاصله ای میان شما می شود. بنابراین بسیار اهمیت دارد که استقلال و اعتماد به نفس خود را حفظ کنید.
 
درست است که با وجود فردی دیگر، زندگی شما جهت دیگری به خود می گیرد اما نباید از برنامه های کاری، ورزشی، هنری یا دوستانه خود بزنید. بهتر است به جای این که جهان خود را مطابق خواسته های طرف مقابل تان بسازید، او را سازگار با جهان خود کنید.
 
رابطه
 
مقایسه کردن
 
یکی دیگر از نبایدهای یک رابطه نوپا مقایسه کردن طرف مقابل با دیگران یا عشق قبلی زندگی تان است. با انجام این کار شما شرایط سخت تری را برای برقراری ارتباط خواهید ساخت. در واقع با مقایسه کردن او با افرادی که در گذشته در زندگی شما بوده اند، ثابت می کنید که هنوز هم درگیر گذشته تان هستید و همین امر کار شما را برای برقراری یک رابطه جدید سخت تر می کند. بنابراین نه تنها برای خوشحالی خود، بلکه برای شادی طرف مقابل و رابطه ای که در آن به سر می برید هر فرد را تنها با خودش مقایسه کنید.
 
دروغ گفتن
 
اگر به دنبال رابطه ای بلند مدت هستید، باید از همان ابتدا با طرف مقابل تان صادق باشید. در واقع صداقت پایه هر رابطه ای است و اگر شما اساس رابطه تان را بر دروغ بنا کنید، به زودی شکست خواهید خورد. به بیان دیگر، اگر می خواهید که رابطه ای سالم را آغاز کنید باید افکار واقعی خود را با شریک زندگی تان به اشتراک بگذارید. به عنوان مثال اگر تنها به این دلیل که بحثی میان شما بوجود نیاید، همیشه با او موافقت کنید، دیر یا زود بین شما فاصله ایجاد خواهد شد. گاهی همین بحث ها نیز برای رشد رابطه مفید است از این رو که با روش های حل مشکل یا چگونه درست صحبت کردن با یکدیگر آشنا خواهید شد.
 
جدی نگرفتن رابطه
 
یکی دیگر از اشکالاتی که افراد در ابتدای رابطه مرتکب می شوند، جدی نگرفتن رابطه است. همین که فکر کنید رابطه ای که آغاز کرده اید دوام نخواهد داشت، تاثیر منفی بر رفتارهایتان گذاشته اید. در واقع انتظارات ماست که بر رفتار و نوع رابطه مان تاثیر می گذارد. بنابراین به جای افکار منفی، ذهن و دلتان را باز بگذارید و اجازه دهید که رابطه راه خودش را برود. شما از آینده هیچ خبری ندارید.
 
کوتاه آمدن مدام
 
اگر برای نگه داشتن فرد مورد علاقه تان در رابطه مدام کوتاه بیایید، در واقع به خودتان بی احترامی کرده اید. شما نباید چشم هایتان را به روی تمام بدی های او ببندید. به عنوان مثال، اگر او به شما بی احترامی کرد، سعی کرد که شما را تحت کنترل خود در آورد یا فیزیکی و روحی شما را مورد اذیت و آزار قرار داد، سکوت نکنید و در مقابل این بی حرمتی ها بایستید.
رابطه
 
در واقع این رفتارها نشانه ای از شخصیت طرف مقابل تان است که هیچگاه تغییر نخواهد کرد. از خودتان بپرسید که آیا می توانید یک عمر آنها را تحمل کنید؟ بهترین راه برای شناخت کسی که می خواهید باقی عمر خود را با او بگذرانید، رفتارهای گذشته او می باشند. بنابراین فردی که با شما آنطور که لایقش هستید رفتار نمی کند را از همان ابتدا کنار بگذارید.
 
نگران بودن
 
طبیعی است که ما در شروع یک رابطه عاطفی، نگران باشیم اما نگرانی و استرس عواقب زیادی نه تنها برای خود فرد بلکه برای رابطه نیز به همراه دارد. علائمی چون سردرد، فشار خون بالا، اختلال خواب و کاهش وزن از نشانه های استرس اند که به طور مستقیم بر خود فرد و غیر مستقیم بر رابطه عاطفی تاثیر می گذارند. اگر شما در سلامت روحی و جسمی کامل به سر نبرید، دچار عصبانیت، افسردگی و نگاه منفی به اطراف تان خواهید شد. به همین دلیل اگر می خواهید که رابطه ای آرام داشته باشید که هم خود و هم شریک زندگی تان از آن لذت ببرد، نگرانی را دور بریزید و بگذارید سرنوشت خود آنچه به صلاح تان است را برایتان رقم زند.
 
 
منبع: برترین ها

 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 96/3/8 و ساعت 10:56 صبح | نظرات دیگران()

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند
چشمه سار طبع من دیگر نمی جوشد ولی
جویبار اشکم آهنگ روانی می کند
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند
ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
نای ما خامش ولی این زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می کند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می کند
سال ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
هر چه گردون می کند با ما نهانی می کند
دور اکبر خوانی ما طی شد اکنون یک دهن
از اجل بشنو که با ما شمر خوانی می کند
می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
شهریارا گو دل ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می کند


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 95/8/10 و ساعت 9:58 صبح | نظرات دیگران()

دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت

بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمی‌رمد مگر از توتیای گرد سیاهت

بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان کلاهت

جمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت

در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت

اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت

تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می‌کند به دوده آهت

کنون که می‌دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوه‌های سلاطین که می‌شود پَر کاهت

تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سر جهاد توی و خداست پشت و پناهت

خدا و بال جوانی نهد به گردن پیری
تو «شهریار» خمیدی به زیر بار گناهت


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 95/8/10 و ساعت 9:40 صبح | نظرات دیگران()

آنچه را نپاید دلبستگی را نشاید

 

جغدی روی کنگره‌های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می‌کرد. رفتن و رد پای آن را. و آدم‌هایی را می‌دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می‌بندند. جغد اما می‌دانست که سنگ‌ها ترک می‌خورند، ستون‌ها فرو می‌ریزند، درها می‌شکنند و دیوارها خراب می‌شوند. او بارها و بارها تاج‌های شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابه‌لای خاکروبه‌های قصر دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری‌اش می‌خواند؛ و فکر می‌کرد شاید پرده‌های ضخیم دل آدم‌ها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می‌شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدم‌ها آوازت را دوست ندارند. غمگینشان می‌کنی. دوستت ندارند. می‌گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیرشکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آواز‌‌خوان کنگره‌های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی‌خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدم‌هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند. خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می‌دهد و آدم‌ها عاشق دل بستن‌اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه‌ای! و آن که می‌بیند و می‌اندیشد، به هیچ چیز دل نمی‌بندد؛ دل نبستن سخت‌ترین و قشنگ‌ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره‌های دنیا می‌خواند. و آن کس که می‌فهمد، می‌داند آواز او پیغام خداست که می‌گوید: آن چه نپاید، دلبستگی را نشاید.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در سه شنبه 94/7/28 و ساعت 6:13 عصر | نظرات دیگران()

زیر گنبد کبود ? قصه گوی عاشقی زندونی بود
قصه هاش قصیده بود
غصه هاش رسیده بود
خطی خطی رو جزو ء هاش
پاپتی شاه وگداش
همه سردرگم وگیج
همه پوچ وهمه گیج
زیر گنبد کبود ? قصه گوی عاشقی زندونی بود
تو تموم قصه هاش لابلای غصه هاش
رنگ افتابش پریده است
پشت رستمش خمیده است
کوچه هاش پس کوچه دارند
اما هیچ رهگذری نیست
بس که دیواراش بلندند کسی چشمش به دری نیست
قصه گو ? قصه را وا داد
همه را تو قصه جا داد
روی چشماشو گرفت
اما چشماش کو ر نمیشد
همه رو توقصه جا داد
اما قصه ش جور نمی شد
شهر قصه رو شلوغ کرد
پراز راست ودروغ کرد
قصه گو قصه را وا داد
همه روتو قصه جا داد
تک سوار ? اسبشو رو بردن
پهلون حقش رو خوردن
ارزوی مادر را رو جوونا به خاک سپردن
تک سوار پای پیاده
پهلون حقش رو داده
دیوقصه شون مهربون
پریهاش ابرو کمون
نه اسارتی به راه
نه اسیری ته چاهه
زیر گنبد کبود قصه گوی عاشقی زندونی بود
همه رو توقصه جا داد
اما قصه اش جور نمی شد
خنجرهاش برنده نیستند
ببرهاش هم درنده نیستند
باغچه ها بی باغبون
کفترهاش بی اب ودون
عاشق ها خونه به دوش
درکمین می فروش
شهر قصه رو شلوغ کرد
پر از راست ودروغ کرد
الــغـــــــــــــــــــــــــــرض آخر کار
توی زنــــــــــــــــــــدون پای دار


 نوشته شده توسط مجید کمالو در سه شنبه 93/9/25 و ساعت 7:25 صبح | نظرات دیگران()

انسانهای اولین گروه منشی ها، دستیاران و همراهانی ماهر هستند. شخصیت آنان بسیار پر تحرک است،ولی این تحرک به نفع آنان نیست.به هر حال آنها افرادی سودمند،علاقمند،کاملأ بی آزار و تا حدی کاردان،شوخ ومؤدب، ملایم و ظریف و به زبان دیگر خوبترین و دلپسند ترین مردمی هستند که می توان تصورش را کرد. فقط عیب بزرگی دارند .نمی توانند به تنهایی کار کنند. همواره به کسی نیازمندند که آنان را هدایت کند.با راهبری صحیح ،هر اندازه که این راهبری سخت و خصومت آمیز باشد،کارهای شگفت آوری انجام می دهند اما به تنهایی از دست رفته اند. انسانهای دومین گروه اصلاَ خوب و دلپسند نیستند . آنها حقیر،انتقامجو،حسود و بی تحرک اند. فقط درباره خود حرف می زنند و معمولاَ می خواهند که دیگران معیارهای آنان را بپذیرند.دایماَ ابتکار عمل را در دست می گیرند حتی اگر این امر برای آنها مطبوع نباشد. در هر وضعیتی کاملاَ ناراحت اند و هرگز نمی توانند احساس آرامش کنند. نا مطمئن هستند و هرگز راضی نیستند.هر چه  نامطمئن تر باشند ،بیشتر نا مطبوع اند. عیب مهلک آنان این است که فقط برای آنکه راهبر شوند، حاضرند دست به جنایت زنند.

سومین گروه انسانهایی هستند که نه خوب و نه دلپسند اند و نه بد ونا مطبوع. به کسی خدمتی نمی کنند و خود را نیز به کسی تحمیل نمی کنند. بیشتر بی اعتنا و بی تفاوت اند. عقاید مبالغه آمیزی درباره خود دارند که فقط از توهمات و افکار واهی و پوچ ناشی می شود. اگر در هیچ امری خارق العاده نباشند در یک چیز هستند: انتظار می کشند تا واقعه ای روی دهد. پیوسته در انتظارند که کشف وفتح شوند و با سهولت حیرت آوری می توانند تصوراتی بیافرینند که امور بزرگ و بلاتکلیفی دارند و قول می دهند که کاری انجام دهند ولی هرگز کاری نمی کنند، زیرا در واقع چنین امکاناتی را ندارند.

ما موجودات ساده ای هستیم هر یک از ما به یکی از این سه نوع تعلق دارد تمام عمر در یکی از این سه دسته می مانیم بی آنکه امیدی به دگرگونی یا رستگاری داشته باشیم.

مشکل ما این است که خود را خیلی جدی می گیریم. این سؤال که تصویر ما و اعمالمان به چه گروهی تعلق دارد ،فقط بر اساس خود بزرگ بینی ماست. اگر اینقدر خود بزرگ بین نباشیم ،در آن صورت برایمان فرقی نمی کند که به چه دسته ای تعلق داریم.  


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 93/5/19 و ساعت 8:36 صبح | نظرات دیگران()

نذر کرده ام

 

یک روزی که خوشحال تر بودم

بیایم و بنویسم که

زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید

و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد


یک روزی که خوشحال تر بودم

می آیم و می نویسم که

این نیز بگذرد

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و

آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است


یک روزی که خوشحال تر بودم

یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست

زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر


یک روزی که خوشحال تر بودم

نذرم را ادا می کنم

تا روزهایی مثل حالا

که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان

و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد

و

هیچ آسیاب آرامی بی طوفان....


مهدی اخون ثالث 

 


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 92/10/30 و ساعت 8:15 صبح | نظرات دیگران()

-   ذهنی که تحت فشار گذشته قرار دارد، ذهنی اندوهگین است.

-  هنگامی که ذهن انباشته از تصورات مربوط به گذشته است و حال را تحت شعاع قرار می دهد، هیچ حساسیتی وجود ندارد. پس ذهن دیگر نه سریع است و نه انعطاف پذیر و نه هشیار.

-   اگر انسان به تشویش خو بگیرد، معنایش این است که ذهنش سنگ شده، درست مانند کسی که آنقدر به زیبایی اطراف خود خو گرفته و عادت کرده که دیگر به آن کوچکترین توجهی نمی کند. در نتیجه انسان بی تفاوت، خشن و سنگ دل و ذهنش سنگ تر و کرختر شده است.

-   برای درک یک حقیقت، باید به آن نگاه کنیم. نه اینکه از آن بگریزیم. اکثر ما از زندگی کردن به اندازه ی مردن وحشت داریم، ما از اقوام، از عقیده عمومی، از دست دادن شغل، از عدم امنیت و صدها چیز دیگر هراسانیم.

حقیقت ساده این است که ما می ترسیم، نه اینکه از این یا از آن می ترسیم. حالا چرا ما قادر نیستیم با این حقیقت روبرو شویم؟

شما تنها در زمان حال می توانید با واقعیت روبرو شوید و اگر هرگز به واقعیت اجازه ندهید که در زمان حال باشید، آنهم بدلیل اینکه همواره در حال فرار از آن هستید، هیچگاه قادر نخواهید بود با آن روبرو گردید، زیرا ما شبکه کاملی از گریزها را ساخته و در دام عادت به فرار کردن هستیم.

-   اکثر ما به زندگی، بی اعتنا و بی توجه هستیم و مطابق با محیطی که در آن بزرگ شده ایم، واکنش نشان می دهیم و چنین واکنش هایی تنها، به اسارتها و شرطی شدن های بیشتر منجر می گردد. اما لحظه ای که شما تمام توجه خود را معطوف به شرطی شدن خویش می کنید، در می یابید که از اسارت گذشته، کاملا رها شده اید و این مسئله به کلی در شما از بین رفته است.

-   اگر می خواهید زیبایی یک پرنده، یک حشره، یک برگ یا شخصی را با همه ی پیچیدگی هایش درک کنید، ناگزیرید تمامی توجهتان را که در واقع همان « هشیاری» است به آنها معطوف کنید و زمانی می توانید همه ی توجهتان را متمرکز کنید که به آن پدیده اهمیت بدهید، در واقع این نیز بدین معنا است که واقعاً دوست داشته باشید و علاقمند باشید که بفهمید نتیجتاً تمامی قلب و ذهن خود را معطوف می کنید و می فهمید. یک چنین مرحله ای از « توجه» انرژی یکپارچه است. در چنین ساحتی از «هشیاری» تمامیت شما در یک لحظه آشکار می شود.

-   در صورت از بین رفتن درد، لذت و ترس ( که معنی آن عدم نشاط و شادی نیست، زیرا شادی با لذت کاملا فرق می کند) ذهن در ساحت دیگری عمل می کند که در آن نه « تضاد» وجود دارد و نه آرزوی « دیگر بودن».

یافتن لذت و سپس تغذیه و تداوم بخشیدن به آن یک خواسته و تقاضای اساسی و مهم زندگی بشمار می آید و بدون آن هستی، پوچ، احمقانه و بی معنی به نظر می رسد.

سوال این است چرا زندگی نباید توسط لذت هدایت شود؟ به این دلیل ساده که لذت بی هیچ تردیدی درد، رنج، حرمان، اندوه،ترس، خشونت و عصیان ناشی از ترس را به وجود می آورد.

اگر مایلید این گونه زندگی کنید، همین کار را بکنید، به هر جهت اگر انسانهای دنیا نیز به همین شیوه زندگی می کنند. اما اگر مایلید از غم رهایی پیدا کنید، ناگزیرید تمامیت ساختار لذت را درک کنید.

درک لذت به معنای انکار و نفی آن نیست. بدیهی است ذهنی که در تمام مدت در حال جستجو لذت است، باید سایه آنرا که رنج است نیز نصیب خود بیند. اگرچه ما از سویی در جستجوی لذت هستیم و از طرفی می کوشیم تا از رنج اجتناب بورزیم. اما این دو غیر قابل تفکیک اند.

-   ما بدون وجورد حافظه در زندگی روزمره قادر به انجام کاری نیستیم. حافظه در حیطه خود باید کاردان و قابل کاربرد باشد. اما ساحاتی از ذهن وجود دارد که در آن حافظه جایگاه بسیار کوچکی را به خود اختصاص می دهد.

ذهنی که توسط حافظه فلج نشده باشد، برخوردار از رهایی واقعی است.

-   وقتی که تضاد و کشمکش در میان باشد، شما نسبت به هیچ درگیری ای با همه ی وجودتان واکنش عملی نشان نمی دهید و این کیفیت سردرگمی، لذت و محنت به ارمغان می آورد.

-  ارتباط بین موجودات بشری بستگی به شکل گیری تصاویر و مکانیزم دفاعی دارد. هر یک از ما در تمامی روابطمان تصویری را در ورد دیگری در ذهن می سازیم ( همانطور که طرف مقابل نیز تصویری از ما در ذهن دارد.)

در نتیجه دو تصویر با یکدیگر در ارتباطند، نه دو موجود بشری.

هنگامی که تصاویر وجود دارند، ارتباطی واقعی بین دو انسان یا بسیاری از انسانها عملاً تمام شده است.

بدیهی است ارتباطی که بر پایه ی این تصاویر بنا شده است هیچگونه آرامش و صلحی را در روابط به ارمغان نخواهد آورد، زیرا که این تصاویر موهوم هستند و انسان نیز قادر نیست در موهومات انتزاعی بسر برد، گو اینکه همه ما مدام این کار را می کنیم، یعنی با ایده ها، تئوریها، سمبلها و تصاویر موهوم ذهنی با دیگران و نیز با خود در ارتباطیم. تصاویری که به هیچ وجه واقعیت ندارند. همه ی ارتباط های ما چه ارتباط با مسئله مالکیت و چه ارتباط با ایده ها یا انسانها، اساساً بستگی به این شکل گیری تصویری دارد و از این رو در همه ی ارتباط های ما، تضاد و تردید همواره وجود خواهد داشت.

میدانیم زندگی یعنی همین ارتباطات، در غیر این صورت اصلا زندگی وجود ندارد، حالا اگر این زندگی بر اساس انتزاعات، ایده ها یا فرضیات ذهنی باشد، در نتیجه جبراً ارتباطی به ارمغان می آورد که بیشتر ارتباط در میدان نبرد است.

در همه ارتباط هایمان خواه با کسانی که با آنها صمیمی هستیم و خواه با همسایه یا جامعه، این تضاد وجود دارد- تضادی حاکی از تناقض، مرحله ای از تقسیم، جدایی و دوگانگی. با مشاهده خود و ارتباط هایمان با جامعه می بینیم که در همه سطوح بودن ما، تضادی نهفته است- تضادی فرعی یا اصلی که واکنش های تصنعی یا نتایج ویران کننده و مخربی را ببار آورد.

بشر تضاد را به مثابه جنبه فطری و ذاتی زندگی روزمره پذیرفته است. رقابت، حسادت، حرص، طمع و تهاجم را به عنوان شیوه و طریقه ی طبیعی زندگی به رسمیت شناخته است- هنگامیکه ما چنین شیوه ای را به رسمیت می پذیریم، در واقع ساختار جامعه را همانگونه که هست پذیرفته ایم یعنی در چهارچوب قراردادی « قابل احترام بودن » به زندگی خود ادامه می دهیم. این چهارچوب همان دامی است که اکثر ما در ان گرفتار آمده ایم، زیرا اکثر ما مایلیم به شدت مورد احترام واقع شویم.

اغلب ما با داده های جامعه، احساس پُری و توانگری می کنیم. یعنی با آنچه که جامعه در ما آفریده است که عبارت باشد از حرص، رشک، خشم، تنفر، حسادت و اضطراب، احساس دارایی و توانایی می کنیم.

-   شما مفهومی از آنچه که باید باشید یا چگونه باید عمل کنید، در ذهن دارید ولی در حقیقت تمام مدت بر خلاف آن عمل می کنید. پس می بینید که آن قوانین، اعتقادها و ایده ها، ناگزیر هم باید منجر به دورویی یا زندگی مزورانه شود. این خود ایده آل است که باعث به وجود آمدن ضد « آنچه که هست » می شود پس اگر بدانید که چگونه « با آنچه که هستید » باشید بعداً لزومی به ضد صفات ندارید.

-  یکی از دلایل اصلی تناقض، گیجی و تضاد است. ذهنی که گیج است در هر کاری که کند و در هر سطحی که باشد، باز هم گیج باقی خواهد ماند. هر عملی که از گیجی سر بزند، منجر به گیجی بیشتری می شود. این مسئله به روشنی خطر آنی جسمانی است. باید از عمل کردن همراه گیجی باز ایستاد. بنابراین بی عملی، عملی کامل است.

-  رنج های ناشی از سرکوبی و قوانین بی رحم ناشی از وفادار ماندن به یک الگو، هیچیک منجر به درک حقیقت نمی شوند. برای وصول به حقیقت، ذهن باید کاملاً عاری از کدورت آشفتگی و انحراف باشد.

-   لذت از رنج غیر قابل تفکیک و جدایی ناپذیر است.

جوانان امروز همچون تمامی جوانان، بر علیه جامعه عصیان کرده اند و این به نوبه خود امری است خوب و پسندیده. اما عصیان رهایی نیست، زیرا عصیان شماف یک نوع واکنش است و آن واکنش، الگوی خاص خود را می سازد و شما را نیز در آن الگو اسیر می کند. شما واکنش تازه را چیز جدیدی می پندارید. اما این طور نیست، این یک چیز قدیمی است، منتها در یک قالب متفاوت.

رهایی تنها زمانی وجود دارد که شما « می بینید » و « عمل می کنید ». از طریق عصیان، هرگز نمی توان به رهایی واصل شد. دیدن، عمل کردن است و عمل کردن مانند زمانی که متوجه خطری می شوید، آنی و فوری است.

در نتیجه جای بحث، تردید و فکر باقی نمی ماند. خطر، عمل را ایجاب می کند و بنابراین دیدن عمل کردن و رها شدن است.

آزادی، یک ساحت ذهنی است، نه آزادی از چیزی، به عبارتی دیگر یعنی داشتن احساس آزادی، یعنی آزادی برای شک و تردید و پرسش درباره ی تمامی چیزها و نتیجتاً آنچه انچنان سخت و نیرومند و فعال که هر شکل از وابستگی، بندگی، انطباق و پذیرش را به دور افکند.

چنین آزادیف مستلزم تنهایی کامل است. آما آیا ذهنی که درون فرهنگی تا بدین اندازه متکی به محیط و تمایلات خود پرورش یافته، هرگز به آن آزادی که به معنای خلوت نشینی کامل و بدون هیچ پیشوا، سنت و مقامی است دست خواهد یافت؟

شما هرگز تنها نیستید، زیرا سرشار از خاطرات، تمامی شرطی شدنها و همه غرولندهای دیروز هستند. ذهن شما هرگز از ان همه آشغال هایی که جمع کرده پاک و منزه نشده. برای تنها بودن، شما می بایست با گذشته، مدفون شوید و بمیرید. وقتی که شما تنها هستید آنهم کاملا تنها، یعنی نه متعلق به خانواده ای هستید نه متعلق به ملت، فرهنگ یا قاره ای خاص، آنزمان آن احساس بیگانه و شخص خارجی بودن پدیدار می شود. انسانی که کاملا در این راه تنهاست انسانی است معصوم و خود این معصومیت است که ذهن را از اندوه رها و پاک می سازد.

-  اگر شما نزدیک یک رودخانه زندگی می کنید، پس از گذشت چند روز، دیگر صدای آب را نمی شنوید و یا اگر تصویری در درون اتاق خود داشته باشد که هر روز آنرا ببینید، پس از گذشت یک هفته دیگر آنرا نمی بینید. این امر در مورد کوهستانها، دره ها، درختان و همچنین اقوام، شوهر و زنتان نیز صادق است. اما برای زندگی کردن با چیزی مانند حسادت، رشک یا اضطراب باید به هیچ وجه با آن بیعت نکرد و آنرا نپذیرفت.

شما همانگونه که مواظب یک درخت نونهال تازه کاشته شده هستید و از آن در برابر خورشید و طوفان حمایت می کنید، باید مراقب این احساس ها نیز باشید. نه آنکه محکوم یا توجیهشان کنید.

-   ما فکر می کنیم تغییرات در ما بر اثر مرور زمان به وجود می آید و نظم درونی کم کم و روز به روز می تواند در ما پدیدار شود. اما زمان، نظم یا آرامش به ارمغان نمی آورد، بنابراین ما باید فکر کردن و اندیشیدن تدریجی را متوقف کنیم. این بدین معناست که هیچ فردایی برای وصول به آرامش وجود ندارد و ما ناگزیریم که در حال به آرامش در آییم.

هر جا خطری واقعی وجود دارد، زمان ناپدید می شود، آیا این طور نیست؟ تنها اعمال فوری و آنی واقعیت دارند. اما ما خطر بسیارس از مسائل خود را نمی بینیم، و بنابراین زمان را به مثابه وسیله ای برای پیروزی و غلبه بر آنها اختراع می کنیم. زمان، فریب دهنده ای بیش نیست، بدین جهت که هیچ کاری برای کمک به ما در راه تغییر خود نمی کند.

زمان حرکتی است که انسان آنرا به گذشته، حال و آینده تقسیم کرده است و مادامی که این تقسیم بندی وجود دارد، ذهن بشر، همواره در تضاد خواهد بود.

فرضاً شما دیروز یا هزاران دیروز پیش عاشق شده اید، یا همدلی داشته اید که شما را ترک کرده و ان خاطره در شما باقی مانده است. و اکنون دارید به آن لذت می اندیشید، یعنی به عقب می نگرد و آرزو و امید برگشت به آن خاطره را دارید، بنابراین فکر که دفعات متعدد آنرا مرور کرده است باعث به وجود آوردن آنچه که ما به آن اندوه می گوئیم، می شود و در نتیجه به زمان تداوم می بخشد.

-   کشف این مسئله که « هیچ چیز» دائمی نیست از اهمیت بسزایی برخوردار است. زیرا تنها در آن صورت است که ذهن رها گشته و شما قادر به دیدن خواهید بود، دیدنی که در ان وجدی عظیم نهفته است.

-  اکثر ما از مردن می هراسیم زیرا نمی دانیم که زندگی کردن چه مفهومی دارد، ما می دانیم چگونه زندگی کنیم، ما می دانیم چگونه زندگی کنیم، در نتیجه نمی دانیم که چگونه بمیریم. مادامی که ما از زندگی می ترسیم، از مرگ نیز هراسان خواهیم بود. انسانی که از زندگی نمی هراسد، از عدم امنیت کامل نیز دچار وحشت و هراس نمی شود. زیرا او درک کرده است که دروناً و رواناً هیچ امنیتی وجود ندارد. زمانی که امنیتی نباشد، حرکتی بی پایان وجود خواهد داشت و از ان پس مرگ و زندگی یکسان خواهد بود. انسانی که بدون تضاد زندگی می کند، انسانی که با زیبایی و عشق بسر می برد، از مرگ نمی هراسد زیرا عاشق بودن یعنی « مردن ».

-  برای اکثریت ما نسانها عشق، مفهوم و معنای آسودگی، امنیت و ضمانتی در جهت تدام بخشیدن به ارضاء عاطفی برای ما بقی زندگی است. « آیا این واقعاً عشق است؟ » وقتی به درون خود نگاه می کنید، تشخیص می دهید آنچه که همواره به عنوان عشق راجع به آن فکر می کرده اید، نه تنها به هیچ وجه عشق نبوده، بلکه فقط استثمار و ارضاء نفس دو جانبه بوده است.

من می گویم، در عشق هیچ فردا و دیروزی وجود ندارد. وقتی مرکزی نباشد، عشقی وجود ندارد.

-   نگاه کردن یا گوش کردن یکی از مشکل ترین کارها در زندگی است. نگاه کردن و گوش کردن یکی است. اگر چشمان شما با نگرانی هایتان قادر به دیدن نیستند و به عبارتی کورند، نمی توانند زیبایی غروب آفتاب را ببینند.

اکثر ما تماس با طبیعت را از دست داده ایم. تمدن، تمایل به سوی هر چه بیشتر شدن شهرهای بزرگ دارد و ما نیز هر چه بیشتر و بیشتر انسانهای شهری می شویم، ما در اثر زندگی در آپارتمانهای شلوغ و داشتن فضای کوچک برای نگاه کردن به آسمان غروب و صبح، تماس با زیبایی های بیشماری را از دست می دهیم. نمی دانم آیا متوجه شده اید که چه تعداد کمی از ما به طلوع یا غروب خورشید یا به مهتاب و انعکاس نور آن در آب نگاه می کنیم.

ما در اثر عدم تماس با طبیعت، ناگزیر تمایل به سوی پیشرفت دادن ظرفیت های روشنفکرانه پیدا کرده ایم. ما تعداد زیادی کتاب می خوانیم، به موزه ها وکنسرت های متعددی می رویم، تلویزیون تماشا می کنیم و خلاصه سرگرمی های بسیارس داریم.

ما بی وقفه از اید های مردم دیگر نقل قول کرده، فکر کرده و راجع به هنر صحبت می کنیم. چرا ما این چنین به هنر وابستگی داریم. آیا این خود شکلی از فرار نیست؟

-  به عقیده من یکی از مشکلات بزرگ ما، ندیدن خودمان به طور واقعی، روشن و واضح است. منظور از دیدن، صرفاً دیدن چیزهای خارج از وجودمان نیست، بلکه منظور دیدن زندگی درونمان نیز هست.

-  تنها ذهنی که به یک درخت، یا به ستارگان یا به تلألوی آب یک رودخانه با واگذاری و تسلیم خود نگاه می کند، می داند زیبایی چیست. هنگامی که ما عملاً در حال دیدن هستیم، در ساحت عشق قرار داریم.

-   زیبایی با تسلیم کامل مشاهده کننده و مشاهده شونده، تحقق پیدا می کند و تنها زمانی، تسلیم کامل خود و جود دارد که سادگی و زهد کامل وجود دارد. منظور زهد منبعث از « ساده بودن » است، سادگی که تواضع و فروتنی به تمام معنا است.

-   آیا وقتی شما عاشق هستید، مشاهده کننده ای نیز وجود دارد؟ وقتی مشاهده کننده ای وجود دارد که عشق، آرزو و لذت است. هنگامیکه آرزو و لذت با عشق آمیخته نشده باشد، در آن حال عشق شدید و نیرومند است.

آن حالت مانند زیبایی، هر روز چیزی کاملاً نو است. نه دیروز دارد و نه فردایی.

-  ما تنها زمانی قادر هستیم در تماس مستقیم با تمام زندگی باشیم که بدون هیچ تصویر یا پیش زمینه ی فکری به آن نگاه کنیم.تمامی ارتباطات ما واقعاً تصوری و خیالی هستند. به عبارتی همه ی روابط ما براساس یک تصویر، پایه گذاری شده، تصویری که توسط تفکر،شکل گرفته است. وقتی من درباره شما یک نصویر دارم و شما نیز تصویری درباره ی من دارید، طبیعتاً ما به هیچ وجه یکدیگر را همانگونه که هستیم، نمی بینیم بلکه آنچه ما می بینیم، تصوراتی است که درباره ی یکدیگر شکل داده ایم، تصوراتی که مانع از برقراری رابطه می شوند و به همین علت نیز ارتباطات ما به سوی خطا می رود.

در واقع آن تصاویرند که در تماس و ارتباط با یکدیگر هستند.این تصاویر هستند که مانع ارتباط و صمیمیت و همدلی واقعی ما با یکدیگر می شوند.

دو انسانی که مدتهای مدید با یکدیگر زندگی کرده اند، تصویری از یکدیگر دارند که مانع ارتباط برقرار کردن واقعی بین آنها می شود. اگر ما ارتباط ( رابطه) را درک کنیم، قادریم همیاری و تعاون داشته باشیم. اما همکاری یقیناً نمی تواند از طریق تصاویر، سمبولها و مفاهیم ایدئولوژیکی به وجود آید. تنها زمانی که ما ارتباط حقیقی بین یکدیگر را درک کنیم، امکان عشق ورزیدن و عاشق شدن وجود دارد. زمانی که ما تصاویری در ذهن داریم یعنی اینکه، عشق نفی شده است. در نتیجه درک این مسئله آنهم عملاً و نه عقلاً در زندگی روزمره ی تان بسیار مهم است، درک این مسئله که چگونه درباره ی زن یا شوهرتان، درباره همسایه، فرزند، کشورتان، راهنمایانتان، سیاستمدارانتان، خدایتان تصاویری ساخته اید.

شما هیچ چیز جز مشتی تصاویر ندارید.

این تصاویر بین شما و آنچه که می بینید فضا و فاصله ای را آفریده اند و در نفس همین « فاصله» تضاد وجود دارد. آیا امکان رهایی از این فضای فاصله ای که خود آفریده ایم، وجود دارد، آنهم نه امکان رهایی در بیرون از خویش، بلکه رهایی از درونمان. به عبارت دیگر رهایی از فضا و فاصله ای که ذهن ما را در تمامی ارتباط هایمان، تکه تکه کرده است.

صرف توجه شما نسبت به این مسئله، انرژی زیادی است که حلال این مشکل و مسئله است. وقتی شما با همه وجود « توجه» می کنید، یعنی توجه نسبت به تمتمی آنچه که در ذهن شما می گذرد، در آن صورت مشاهده کننده ای وجود ندارد.

تنها، حالت « توجه» وجود دارد، حالتی که خود انرژی ای کامل است و آن « انرژی کامل » والاترین شکل « هوش » است. طبیعتاً در آن ساحت ذهنی، ذهن می بایست کاملا ساکت باشد و آن سکوت و آرامش هنگامی به وقوع می پیوندد که « توجه » کاملی حضور داشته باشد نه آرامش نظام یافته ای، آن سکوت کامل که در آن مشاهده کننده و مشاهده شونده یکی است، والاترین شکل یک ذهن مذهبی است. اما آنچه که در آن ساحت اتفاق می افتد، با واژه قابل توصیف نیست. برای درک چنین ساحتی، شما خود، باید در بطن آن شناور شوید.

-   شما هرگز فاصله بین خود و ستارگان، بین خود و زن یا شوهرتان یا بین شما و دوستتان را نخواهید فهمید زیرا شما هرگز بدون تصویر ذهنی نگاه نکرده اید و به همین علت نیز نمی دانید زیبایی یا عشق چیست؟ شما درباره یزیبایییا عشق صحبت می کنید و درباره ی آنها بسیار می نویسید، اما هرگز عشق و زیبایی را نشناخته ایدبه جز، در لحظات نادری از وا نهادن خود. تا زمانی که مرکزی وجود دارد که در اطراف خود، فاصله هایی را می آفرینند، نه عشق وجود خواهد داشت و نه زیبایی. وقتی مرکز و محیط دایره ای وجود نداشته باشد، عشق وجود دارد و هنگامی که عاشق هستید، زیبا هستید

دوست داشتن یا عدم دوست داشتن رنگی، چیزی، شی ای و یا شخصی، نتیجه فرهنگ تعلیم و تربیت، دوستان، سیرت ها، صفات ممیزه ی اکتسابی و ارثی من است و در حقیقت از آن مرکز است که من، مشاهده و قضاوت می کنم،  از این رو « مشاهده کننده » جدا از آن چیزی است که مورد مشاهده قرار می گیرد.

-  اگر تفکر به احساس تداوم نبخشد، احساس سریعاً نابود خواهد شد.

-   فکر آنچنا زرنگ و حیله گر است که همه چیز را برای متقاعد ساختن خویش تحریف می کند. فکر در طلب خویش برای کسب لذت، اسارت و بندگی خود را دستی دستی به جان می خرد. فکر، مولد دو بینی در تمامی روابط مان است: یعنی از طرفی در ما عصیان و لجاج به وجود می آورد که به ما لذت می بخشد و از طرفی دیگر موجد آرزو و اشتیاق برای ملاطفت و صلح و آرامش در ماست. این جریان همواره سراسر زندگی ما را در بر گرفته است. فکر نه تنها باعث دو بینی، احولیت و تناقض در ما شده است، بلکه به خاطرات بی شماری را که از لذت و رنج داشته ایم جمع آوری کرده و خود از همین خاطرات دوباره زائیده می شود.

بنابراین فکر « گذشته » است و همیشه کهنه.- واقعیت یک جدل و چالش همواره تازه است. اما از آنجایی که هر درگیری ریشه در موضوعات گذشته دارد، پاسخ های ما اغلب واکنشی است و نتایج آن نامتناسب با موضوعی است که در زمان حال می گذرد، لذا ما، در هر جدل و بحثی، وارث یک سلسله سوء تفاهم، تناقض، تضاد، احساس بدبختی و استیصال هستیم.

اگر انسان مایل باشد چیزی را به طور روشن، واضح و دقیق ببیند، می بایست ذهنش بسیار آرام و بدون تمامی تعصبات، فریب، گفتگوها، تجسم ها و تصاویر باشد. برای دیدن، تمامی این پرده ها باید کنار روند، زیرا تنها در سکوت محض است که شما قادر به مشاهده شروع فکر خواهید بود نه زمانی که در حال جستجو، پرسش یا در انتظار گرفتن پاسخ هستید.

-   ما در تمام طول زندگی خود وقت وانرژی بسیار زیادی را هدر داده و سعی می کنیم تا افکار خود را کنترل کنیم. نزد خود می اندیشیم « این فکر خوبیست، من می بایست بیشتر به آن بپردازم » یا اینکه « آن فکر زشتی است و من باید آنرا سرکوب کنم ». در تمام مدت، بین یک فکر با فکر دیگر، بین یک آرزو با آرزوی دیگر، بین یک لذت که لذت های دیگر راتحت الشعاع قرار می دهد و همان لذتهای دیگر، نبردی وجود دارد. اما اگر هوشیاری نسبت به شروع فکر وجود داشته باشد، در آن صورت در فکر، هیچ تناقضی نخواهد بود.

-  اساساً در زندگی ما انسانها، خلوت گزینی، محدوده ی بسیار کوچکی را به خویش اختصاص داده است. حتی زمانیکه تنها هستیم زندگیمان تحت تأثیر انواع نفوذها و پر از دانسته ها، خاطره ها، تجربه ها، اضطرابها، بدبختی ها و تضادهائیست که باعث منگی و کرخی هرچه بیشتر ذهن می گردد. در واقع باید اذعان کرد که در یک چنین حالتی، ذهن در جریان روتین و یکنواختی عمل می کند. آیا ما هرگز تنها هستیم؟ یا اینکه همواره بارهای سنگین دیروز را با خویش حمل می کنیم؟ داستان نسبتاً زیبایی هست درباره ی دو راهب که از دهکده ای به سوی دهکده دیگری می رفتند. در میان راه به دختر جوان و زیبایی بر می خورند که کنار رودخانه نشسته بود و گریه می کرد. یکی از راهبان به سوی دختر رفته، از او می پرسید « خواهرم برای چه گریه می کنی؟ » دختر پاسخ می دهد: « آیا خانه ای که آنسوی رودخانه است می بیند؟» من امروز صبح به این طرف رودخانه آمدم و در عبور از آن دچار مشکلی نشدم، اما حالا آب رودخانه بالا آمده و من نمی توانم برگردم، ضمناً قایقی هم نیست.

راهب رو به دختر کرده و می گوید « آها، خوب این که مسئله ای نیست » سپس دختر را در بازوان گرفته و به آنسوی رودخانه می برد و بر می گردد. راهبان به راه خویش ادامه می دهند. پس از گذشت چندین ساعت دوست راهب از او می پرسید؟ « برادر ما عهد که هرگز به زنی نزدیک نشویم، آنچه که تو انجام دادی گناه وحشتناکی بود آیا با دست زدن به یک زن دچار احساس لذت نشدی؟» راهب دیگر پاسخ می دهد « من او را چند ساعت پیش همانجا رها کردم اما تو هنوز او را با خود حمل می کنی، اینطور نیست؟»

ما دائم همین کار را می کنیم. همواره در حال حمل بارهای گوناگونیم. ما هیچ وقت با گذشته نمی میریم، هیچ وقت گذشته را پشت سر نمی گذاریم، فقط زمانی که با معطوف کردن توجه و هشیاری کامل « ذهن» خود به مسئله ای، آن را حل و فصل می کنیم، یعنی آنرا همراه خود به دقایق بعد یا فرداهای بعد حمل نمی کنیم، خلوت ما و تنهایی ما تحقیق پیدا می کند. در آنصورت حتی اگر در خانه یا اتوبوسی پر سر و صدا باشیم، لاجرم خلوت و تنهایی خویش را حفظ کرده ایم، خلوتیکه نشان دهنده ذهنی است با نشاط و معصوم.

داشتن سکوت و خلوت درونی از اهمیت زیادی برخوردار است، زیرا این امر به منزله داشتن آزادی در جهت بودن، رفتن، عمل کردن و پرواز است. گذشته از اینها، خیر، فقط در خلوت ذهن قادر به گُل کردن است، همانطور که تقوی وقتی گل می کند که رهایی دست می دهد. ممکن است ما آزادی سیاسی داشته باشیم ولی دروناً آزاد نباشیم، در نتیجه سکوت و خلوتی وجود ندارد. نه تقوی و نه هیچ کیفیت متعالی دیگری بدون وجود این خلوت پهناور درونهر انسان قادر به رشد و عملکرد نیست. خلوت و سکوت، لازم و ضروری هستند. زیرا وقتی که ذهن، تحت نفوذ قرار نگرفته، تعلیم نیافته و نامحصور در تجربه های متنوع باشد، فقط در آن حال می تواند به کیفیتی کاملاً نو و جدید دست یابد. انسان می تواند بی واسطه ببیند که فقط در حالت سکوت و آرامش ذهن، امکان روشن شدگی وجود دارد.

-  ما در دوران کودکی برای « بدست آوردن» و « نائل شدن» تربیت شده ایم – سلولهای مغز هم طالب و آفریننده این الگوی « بدست آوردن» به منظور کسب امنیت فیزیکی هستند- اما امنیت روانی در حیطه ی « بدست آوردن» یا « داشتن» نیست. ما در تمامی روابط، طرز نگرش و فعالیت های خویش، خواستار امنیت هستیم، اما عملا چیزی به نام امنیت وجود خارجی ندارد. با تشخیص این امر که هیچ شکلی از امنیت در هیچ رابطه ای وجود ندارد و هیچ چیز ابدی و همیشگی نیست، طرز نگرش کاملاً متفاوتی نسبت به زندگی پیدا می کنیم.

البته داشتن امنیت خارجی، مانند سرپناه، پوشاک و خوراک، اساسی و ضروری است اما همین امنیت بیرونی، با طلب کردن امنیت روانی نابود می شود.

خلوت و سکوت در جهت رفتن به ماورای محدوده ی خودآگاهی لازم است، اما چگونه ذهنی که تا ابد این چنین در تعلق به خویشتن فعال است، قادر است که آرام بگیرد.

-  زمانیکه ذهن شیوه ی جذابی داردکه می خواهد خود را در آن گم کند، هنوز هم ذهنی ساکت و آرام نیست. مثل اینکه به یک بچه اسباب بازی جالبی داده شود، بچه تا مدتی آرام و قرار می گیرد. اما پس از آن، اسباب بازی را کنار گذاشته، شروع به شیطنت خواهد کرد. ما همه اسباب بازی های خاص خود را داریم، اسباب بازی هایی که ما را مجذوب خویش کرده و فکر می کنیم که آرام گرفته ایم، اگر به انسانی، شکل خاصی از اشتغال را- مانند اشتغال به علم و یا اشتغال به ادبیات یا اشتغال به هرچه فکر کنید- اهدا کنید، اینها نیز هرکدام به نوبه ی خود اسباب بازی به شمار می آیند، مشغولیتی که او را جذب خویشتن می کند، بدون اینکه هنوز ذهنش آرام گرفته باشد.

-   یک ذهن زنده، ذهنی است آرام، ذهنی است که نه مرکزی دارد و نه مکانی و نه زمانی. یک چنین ذهنی نامحدود است، یک چنین ذهنی تنها حقیقت و تنها واقعیت موجود می باشد.

-   ما هر روزه حوادث هولناکی را می خوانیم یا می بینیم که در جهان رخ می دهند، مسائلی که ناشی از خشونت موجود در بشر است. امکان دارد شما بگویید که « من قادر نیستم در این باره کاری انجام دهم » یا احتمال دلرد بگویید که « من چگونه جهان را تحت نفوذ خویش قرار دهم؟» در صورتیکه من معتقدم، شما به طرز فاحشی قادر هستید جهان را تحت نفوذ خود قرار دهید، به شرط آنکه در شما احساس خشم و عصیان وجود نداشته باشد یا به شرط آنکه عملاً هر روز یک زندگی آرام را بگذرانید. یعنی زندگی ای را که بر پایه رقابت یا فزون خواهی یا بر مبنای احساس حسادت و غبطه، استوار نباشد، یعنی زندگی که در آن دشمنی، آفریده نمی شود. زیرا همواره شعله های کوچک می توانند تبدیل به آتشی عظیم شوند.

ما دنیا را توسط اعمال خود مرکز بینانه، تعصبات، تنفرات و ملی گرائی هایمان به سوی این هرج و مرج و آشفتگی فعلی آن سوق داده ایم و زمانیکه می گوییم نمی توانیم در این باره کاری انجام دهیم، آشفتگی درونی مان را به عنوان امری اجتناب ناپذیر پذیرا شده ایم. ما جهان را به شبکه هایی، متلاشی کرده ایم و بدیهی است که مادامی که ما خود، شبکه شبکه و تکه تکه هستیم،  روابطمان با دنیا نیز پاره پاره و شکسته خواهد یود. اما اگر هنگام عمل، بطور کامل فقط « عمل» کنیم، در آنصورت روابط ما با جهان دستخوش انقلابی عظیم خواهد شد.

-   اگر شما خود را همانگونه که هستید، بشناسید، در آن حال کل ساختار تلاش انسان و حیله هایی که به کار می گیرد و ریاکاریها، سالوس بازیها و جستجویش را درک می کنید. برای انجام چنین کاری می بایست، صداقت بی رحمانه با خود داشت. هنگامی که شما بر طبق قواعد خود عمل می کنید، صادق نیستید زیرا وقتی مطابق با آنچه که فکر می کنید « باید باشید» در حال عمل کردن هستید، در حقیقت آنچه را که « واقعاً هستید» نشان نمی دهید.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در سه شنبه 92/9/12 و ساعت 8:29 صبح | نظرات دیگران()

آنگاه زنی گفت: با ما از شادی و اندوه بگو.

و او پاسخ داد: شادی شما همان اندوه بی نقاب شماست

چاهی که خنده های شما از آن بر می آید،چه بسیار که با اشک های شما پُر میشود. وآیا جز این میتواند بود؟ 

هر چه اندوه درون شما را بیشتر بکاود، جای شادی در وجود شما بیشتر می شود. . . مگر کاسه ای که شراب شما را در بر دارد همان نیست که در کوره ی کوزه گر سوخته است؟؟؟   . . . مگر آن نِی که روح شما را تسکین میدهد، همان چوبی نیست که درونش را خراشیده اند...؟؟؟؟

هرگاه شادی میکنید، به ژرفای دل خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه ی شادی به جز سرچشمه ی اندوه نیست. . . و نیز هرگاه اندوهناکید باز در دل خود بنگرید تا ببینید براستی گریه ی شما از برای آن چیزی نیست که مایه ی شادی شما بوده است.

پاره ای از شما میگویید:‏((شادی برتر از اندوه است.)) وپاره ای دیگر می گویید:((نه، اندوه برتر است.)). . . اما من بشما میگویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند.

این دو با هم می آیند،و هر گاه شما با یکی از آنها سر سفره می نیشینید،به یاد داشته باشید که آن دیگری در بستر شما خفته است.

براستی ،شما همچون ترازویی میان اندوه و شادی خود آویخته اید. . . فقط آنگاه که خالی هستید در یک ترازو آرام می مانید.

هرگاه که خزانه دار شما را برمیدارد تا زر و سیم خود را اندازه بگیرد، شادی و اندوه شما ناگزیر زیر و زَِبََر می شود. . .  




 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 92/9/11 و ساعت 4:49 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 18
مجموع بازدیدها: 241461
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه