کمالو مجید
ایستاده ام
بربلندای عمیق معناها
پرواز عقابی در اوج را می اندیشم
کوه محکم است و ستبر
زمین زیر پایش محکوم است
اما عقاب
در قله
حاکم است
و “زندگی” معنا می گیرد
نگاهم روی برگی زرد و نارنجی می نشیند
کسی روی دلش پا می گذارد
می شکند اما
صدایش شور انگیز است
قصه پرداز است
و “عشق” معنا می شود
در اعماق شفاف اقیانوس
غوطه ورم
خرده سنگی بی رمق
در آغوش صدف
خواب مروارید می بیند
و ارزش رویای چیزی خرد
با “حقیقت” معنا می شود
گوشم آزرده است
از صدای سائید ن دندانه ها
به روی تن بی آزار درخت
می ساید و می درد
تا به مویی برسد
ضعیف است و کهن
اما
باز هم ایستاده
نفس می کشد
و سر آخر با زور
برزمین می افتد
و “استقامت ”
به معنایی بس شگرف دست می یابد
****
و تو
نگاهت را حکم کن
تا آینه وار بنگرد
بر تمامی معناها
و آنگاه
زندگی کن