سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
من پیشواى مؤمنانم و مال پیشواى تبهکاران [ و معنى آن این است که مؤمنان پیرو منند ، و تبهکاران پیرو مال چنانکه زنبوران عسل مهتر خود را به دنبال ] . [نهج البلاغه]
 
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 29

پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فروافتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
عشق بورزم
برآنم که باشم، در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند من‌اند
کسانی که ستایش انگیزند
تا دریابم، شگفتی کنم
بازشناسم، که‌ام؟
که می‌توانم باشم؟
که می‌خواهم باشم؟
تا روزها بی‌ثمر نماند
ساعت‌ها جان یابد
لحظه‌ها گرانبار شود
هنگامی که می‌خندم
هنگامی که می‌گریم
هنگامی که لب فرو می‌بندم.
***
در سفرم به سوی تو
به سوی خودم
که راهی است ناشناخته،
پُرخار ، ناهموار
راهی که باری در آن گام می‌گذارم
که قدم نهاده‌ام و سر بازگشت ندارم

***
بی‌آنکه دیده باشم شکوفایی گل‌ها را
بی‌آنکه شنیده باشم خروش رودها را
بی‌آنکه به شگفت در‌آیم از زیبایی حیات

اکنون می‌توانم به راه افتم
اکنون می‌توانم بگویم که زندگی کرده‌ام


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/12 و ساعت 3:4 عصر | نظرات دیگران()

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!!


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/12 و ساعت 2:51 عصر | نظرات دیگران()

بهترین باش

 

اگرنمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی

بوته ای در دامنه ای باش

ولی بهترین بوته ای باش که در کناره راه می روید

اگر نمی توانی درخت باشی ،بوته باش

 

اگر نمی توانی بوته ای باشی، علف کوچکی باش

و چشم انداز کنار شاه راهی را شادمانه تر کن

اگر نمی توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش

ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه!

 

همه ما را که ناخدا نمی کنند، ملوان هم می توان بود

در این دنیا برای همه ما کاری هست

کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر

و آنچه که وظیفه ماست ، چندان دور از دسترس نیست

 

اگرنمی توانی شاه راه باشی ، کوره راه باش

اگر نمی توانی خورشید باشی، ستاره باش

با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند

هر آنچه که هستی، بهترینش باش

خداوندا بر من ببخشای و در دیوان عمل لغزشهای مرا نادیده بگیر. تو بهتر از من میدانی که چه کرده ام و چه گفته ام  و آنچه را که گذشت روزگار از خاطر و پرده فراموشی پنهانش را که داشته است به حساب من مگذار.

خداوندا همی خواهم اگر تسلیم هوای نفس شوم  و بار دیگر توبه خویش بشکنم تو همچنان بار دیگر قلم بخشایش بر ناشایستگی های من فرو کشی و بار دیگر پوزش مرا بپذیری .

 الهی اکنون پیشانی عجز به درگاه تو بر خاک میگذارم و از همه این تباهی ها به توبه می گرایم .

خداوندا چشم ما گاهی به ناروا گشوده شود و به ناروا به هم آید.

خداوندا زبان ما احیانا از منطقه حق و وجدان بدان سو رود و حقایق را باژگون ادا نماید .

خداوندا در قلب ما تمایلات پنهانیست که اگر روزی وجود خارجی یابد و مفهوم بی رنگ آن رنگ صداقت و مصداق گیردجنایتی بزرگ اتفاق خواهد افتاد.

خداوندا کلمات یاوه بسیار باشد که آن را نشناسیم و از ادای آن پرهیز نتوانیم کرد.

خداوندا اکنون از چشمکهای ناروای چشم و انحراف ناستوده ی زبان و امیال نا هنجار قلب و سخنان یاوه به آستان تو پناه میاورم واز تکرار آنچه ناپسند باشد پوزش میخواهم


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/12 و ساعت 2:30 عصر | نظرات دیگران()

برق نوری روانه زمینیان میکند و لختی بعد رعدی بر سینه آسمان میکوبد و سپس زمین به رعشه می آید .

رحمتش را ندا می دهد که های ، خلایق ؛ به هوش باشید :   آنکه نمی شنود ، به چشم ببیند ، برقم را .  آنکه نمی بیند ، به گوش بشنود ، رعدم را .  آنکه کور و کر است ، به لرزه دریابد ، طنینم را .   هیهات بر آنکه هم می بیند و می شنود و هم به درون در می یابد و خود را محروم از رحمت میکند !!! اما عجبا !؟ تعدادی، به خانه هجوم می برند . عده ای کثیر به زیر طاقی پناهنده می شوند .بعضی به زیر چتر سنگر میگیرند و ... اندکی خود را به سوی آسمان میگشایند و " او " را در شکل باران در آغوش میکشند ، من نیز چنین کرده و جسم خاکی ام را به زیر رحمتش میکشانم .  قطره قطره باران میبارد . غبارها را میشوید و آلودگیها را به زمین مادر می سپارد . زمین نیز پذیرای این ناپاکی هاست و میپذیرد اراده " صاحب آسمان " را . طرات باران دَرَم نفوذ میکند و این تَل خاکی پیکرم را بتدریج حل کرده به روی زمین جاری میسازد . و آنچه از من باقی می ماند ، روح و جانم است . که باز :        برق نور و               طبل رعد و                              رعشه زمین ؛                                            نوید رحمت میدهد  که هر آینه میبارم ، پس آغوش بگشایید و پذیرا باشید . الهی ، الهی ،الهی ،

  این بار از روح و جانم چه می ماند ؟؟؟؟؟   

 

آیا در عمق زمین نفوذ می کنم ؟؟؟

 

و یا به اعماق آسمانت پر می کشم ؟

 

 

 

 

  

  

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/12 و ساعت 12:21 عصر | نظرات دیگران()

عقاب وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند در لبه یک صخره به انتظار یک اتفاق می نشیند !
میدانید اتفاق چیست ؟!
گردبادی که از رو به رو بیاید !
عقاب به محض اینکه این آمدن گردباد را حس کرد بالهای خود را میگشاید و اجازه می دهد تا باد او را با خود بلند کند .
به محض اینکه طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد ، این پرنده بلند پرواز سر خود را به سوی آسمان بلند میکند و عمود بر طوفان می ایستد و مانند گلوله توپی به سمت بالا پرتاب می شود .
او آنقدر با کمک باد مخالف اوج میگیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قله مورد نظر در بالاترین نقطه کوهستان ماوا میگزیند
خوب به شیوه عقاب برای بالا رفتن دقت کنید . او منتظر حادثه می ماند . حادثه ای که برای مرغهای زمینی یک مصیبت و بلاست .
او منتظر طوفان مینشیند تا از انرژی پنهان در گردباد به نفع خود استفاده کند.
وقتی طوفان از راه میرسد عقاب به جای زانوی غم در گرفتن و در کنج سنگها پناه گرفتن ، جشن میگیرد و خود را به بالاترین نقطه وزش باد میرساند و از آنجا سنگین ترین ضربات گردباد را به نفع خود به کار میگیرد .
عقاب از نیروی مهاجم به نفع خویش استفاده میکند.
او نه تنها از نیروی مخالف نمی هراسد ، بلکه منتظر آن نیز مینشیند ، چرا که میداند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که می تواند او را به فضای بالاتر پرتاب کند .
انرژی اوج ، به رایگان به کسی داده نمیشود.اساساً در قانون بقای طبیعت تقلای بقای نیروهای منفی ایجاب میکند که تعداد نیروهای مخالف در زندگی همیشه بیشتر از جریان موافق شما باشد .
پس اگر قرار است نیروی کمکی برای صعود شما نیروی کمکی برای صعود شما حاصل گردد ، قاعدتاً باید این نیرو از سوی مخالفین شما تامین شود
بنابراین وقتی اتفاقی خلاف میل شما رخ میدهد ، به جای عقب نشینی و سرخوردگی و واگذار کردن میدان ، بلافاصله عقاب گونه جشن بگیرید و این رخداد نا خوشایند را به فال نیک گرفته و سعی کنید تا در لابه لای این حادثه به ظاهر نا مطلوب ، خواسته و طلب مورد نظر خود را پیدا کنید و با استفاده از نیروی مخالف ، خود را به خواسته خویش نزدیک سازید
نیروئی که قرار است باعث صعود شما در زندگی شود توسط همان کسانی فراهم می شود که الان مخالف جدی شما هستند و قصد نابودی شما را دارند
این شما هستید که باید منتظر فرصت باشید و با تامل و آمادگی و صبر و تدبیر به موقع از این نیرو برای بالا رفتن و اوج گرفتن استفاده کنید .
پس هرگز از وجود سختی و زحمت و نیروی مخالف در زندگی و کار و تحصیل و.. خود گله مند نباشید .
اینها مخازن انرژی پرواز شما هستند و اگر نباشند شاید هرگز صعودی در زندگی شما حاصل نگردد .
به جای دست روی دست گذاشتن و از وجود مشکلات و مخالفت ها گله کردن ، کمی چشم دل خود را باز کنید و به حکمت پنهان در مصیبت ها و سختی های زندگی بیاندیشید
خالق هستی با هیچ موجودی حتی بدترین مخلوقات عالم هم دشمنی ندارد و اگر اتفاقی رخ میدهد که به ظاهر آزار دهنده و نا خوشایند است ،
شک نکنید که او در هر چه رقم میزند خیر و برکت و سعادت پنهان است
این ما هستیم که باید شجاعت رویارویی با جریانهای مخالف را داشته باشیم و در وقت صحیح بالهای خود را بگشائیم و چرخش صعود خود به سمت بالا را تجربه کنیم


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/12 و ساعت 11:44 صبح | نظرات دیگران()

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
.
.
.
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند.
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
.
.
.
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/12 و ساعت 11:38 صبح | نظرات دیگران()

در پشت چار چرخه فرسوده ای، کسی
خطی نوشته بود:
«من گشته ام، نبود!
تو دیگر نگرد، نـیـسـت!
»
این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.

چون دوست در برابر خود می نشاندمش
تا عرصه بگوی و مگو می کشاندمش،

- در جستجوی آب حیاتی؛ در بیکران این ظلمت آیا؟
در آرزوی رحم، عدالت، دنبال عـشـق؟
دوسـت ؟
...
ما نیز گشته ایم
«و آن شیخ با چراغ همی گشت... »
آیا تو نیز چون او «انسانت آرزوست؟»
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.

هرگز
«نگرد! نیست»
سزاوار مرد نیست ...


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/12 و ساعت 11:28 صبح | نظرات دیگران()

یک مرکز خرید شوهر وجود داشت که زنان می توانستند به انجا بروند
ومردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد این مرکز پنج طبقه داشت وهرچه به طبقات با لا تر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر می شد.اما اگر در طبقه ای دری را باز کنند یا باید ان مرد را انتخاب کنند یا اگه طبقه بالاتر رفتند دیگه حق برگشت ندارن وهر شخص فقط یک بار می تواند از این مرکز استفاده کند.
 
روزی دو تا دختر به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را انتخاب کنند .
در اولین طبقه بر روی در نوشته شده بود :این مردان شغل و بچه های دوست داشتنی خواهند داشت دختر که تابلو را خوانده بود گفت خوب بهتر از بیکار بودن وبچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینم بالاتری ها چگونه هستند ؟پس رفتند.
 
در طبقه دوم بر روی در نوشته بود این مردان شغلی با حقوق زیاد بچه های دوست داشتنی وچهره زیبا دارند دختر گفت هوم م م طبقه بالا چه جوریه ...؟
 
طبقه سوم :این مردان شغلی با حقوق زیاد بچه های دوست داشتنی وچهره زیبا دارند ودر کار خانه هم کمک می کنند دختر :وای ... چقدر وسوسه انگیز ولی بریم بالاتر و دوباره رفتند.
 
طبقه چهارم :این مردان شغلی با حقوق زیاد وبچه های دوست داشتنی دارند دارای چهره زیبا می باشند همچنین در کار خانه هم کمک می کنندوهدف های مالی در زندگی دارند دختر ها بوجد آمدند دختر :وای چقدر خوب پس چه چیزی ممکنه در طبقه آخر باشد.....؟
 
پس به طبقه آخر رفتتند آنجا نوشته شده بود :این طبقه برای این است که به شما دخترها ثابت کنند که هیچ چیز شما را راضی نمی کند دختر ها راضی شدنی نیستند
وحق استفاده از این مرکز را ندارید.
بعد آسمون را آفرید گفت : این هم قشنگه
بعد از اون مرد را آفرید و گفت : تو هم قشنگی
 
 در آخر زن را آفرید و گفت : مشکلی نیست آرایش می کنه


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/12 و ساعت 11:16 صبح | نظرات دیگران()

دخترجوانی ازمکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل می شود.پس از دوماه، نامه ای ازنامزدمکزیکی خوددریافت می کند به این مضمون:

 

 

 

 «لورای عزیز، متأسفانه دیگرنمی توانم به این رابطه ازراه دورادامه بدهم وباید بگویم که دراین مدت ده بار به توخیانت کرده ام ومی دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من راببخش وعکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست

 

باعشق:روبرت

 

 

 

دخترجوان رنجیـده خاطرازرفتارمرد، ازهمه همکاران ودوستانش می خواهدکه عکسی ازنامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به اوقرض بدهند وهمه آن عکس ها راکه 56 تا بودند باعکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون:

 

 

 

«روبرت عزیز، مراببخش، اماهرچه فکرکردم قیافه تورا به یادنیاوردم، لطفاً عکس خودت راازمیان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/12 و ساعت 11:14 صبح | نظرات دیگران()

 


خـوشحالی یک وضعیت خاص ذهـنـی اسـت. هـر فـردی درزنـدگی خـود روزهـایی را تجربه   نموده که برایش خوشایندنبوده است. اما ناخرسندی مزمن میتواند سلامتی، شغل و روابط شما را تحت تاثیر قرار دهد. بجز هـرگونه مشکـلات پزشکی یا افسردگی های بلندمـدت که نیازمند تجویزهای طبی و مساعدت حرفه ای می باشند، می توانـیـد مـیزانخوشحالی خود را کنترل نمایید.

بـه خـوشـحال بـودن فـکر کـنـیــد تا احساس و ظاهر بهتری بدست آورید. دراین قسمت نکته هایی وجود دارند که شمارا در این کار یاری می نمایند:

 
خوش بین باشید

بـه زنـدگی با دیـدی مثـبـت نگـاه کـنـید تـا خـود را بـه دلیل احساس انرژی و خوشحالی بسیار زیادی کـه نصیبتان خواهـد شد، متعجب سازید. بـه یاد داشته باشید که افراد شاد و مثبت بیشتر می توانند دیگران را مجذوب خود کنند.

دید وسیعی داشته باشید

اجازه ندهید مسائل کوچک شما را آشفته نمایـد. بـرای رسیـدن بـه هـدف خـود پـایدار و مـقاوم باشید، خـواه آن هـدف ریاست، پرداخت رهن و یا یک ازدواج طولانی مدت باشد. در ایـن راه بـا موانـعی مواجه خواهید شد؛ به سرانجام و پـاداش تلاشـتان فکر کـرده و از ناخرسندی بخاطر مسائل کم اهمیت دوری نمایید.

 
سپاسگزار باشید

از دیگران قدردانی کنید. از همکار خود بخاطر کمکش به شما تشکر کرده و بدلیل موفقیت در انـجـام کـارش بـه او تـبریک بـگویید. بـه خدمتکاری که صبحانه شما را برایتان می آورد کـلمـه ای محـبت آمیـز بیان کنید. به شخص درمانده ای کـه در خـیـابان از مـقـابـلـش رد میشوید، چند سکه کمک نموده و از اینکه زندگی مسرت بخشی دارید شکرگزار باشید.

 
از زندگی لذت ببرید

به کارهایی مبادرت نمایید که از انجام دادن آنها لذت میبرید: اتومبیلتان را بـشوییـد، بـه برخی تعمیرات جزئی در منزل بپردازید، تلویزیون تماشا کنـیـد، خرید بروید. برای خود یک اولویت قائل شده و آنچه را که دوست دارید انجام دهید.

 
از جسم خود مراقبت نمایید

خوب بخورید و ورزش کنید. به باشگاه رفته و کمی بدوید یـا در یـک بازی ورزشی شرکت کنید. هـمراهی نمودن یـک تـیم به عنـوان یـک عضـو و بیرون رفتن با هم تیمی ها بعد از بازی، برای جسم و فکر شما مفید خواهد بود.

 
برنامه های خود را تغییر دهید

برنامه های روزانه خود را عوض نموده تا انرژی جـدیدی پیدا کنید. مرز مشخصی بین کار و تـفریح ایـجاد نـمایید. بـرای فـعالیتهای ســرگرم کننده و یا تفکر در محیطی آرام از خانه خارج شوید.

 
با مردم در تماس باشید

آیا به خاطر می آورید زمانـی کـه یک دوست قدیمی بطور غیر منتظره با شما تماس گرفت چه احساسی داشتید؟ برای یکی از آشنایان ایمیلی ارسال نمـوده یا با افراد فامیل و یا دوستان قدیمی خود تماس گرفته و از حال آنها باخبر شوید.

 
خلاق باشید

روزنه ای برای انرژی خلاق خود بیابید. این ممکن است شـامـل کـاردسـتـی، باز سازی، نقاشی، ترسیم کاریکاتور، نویسندگی و یا حتی باغداری باشد. مهم نیست که چــقدر مشغله داشته باشید و یا تا چه اندازه در آخر هفته احساس بی حالی می کـنـیـد، اگـر زمـانی را برای انـجـام فـعـالیت های خلاق اختصاص دهید، احساسی شادتر و سالم تر خواهید نمود.

برای خود همدمی پیدا کنید

تقسیم نمـودن تجربیات با کسی که به او عشق می ورزید، خوشحالی شما را افزایش خـواهـد داد. عـشـق مـطلق باعث بوجود آمدن احـسـاس امنیت، رضایت و شادمانی در شما می گردد. روابط جنسی مشروع نیز میتواند بـرای ذهـن و جسم شما اثرات بسیار مفیدی داشته باشد.

با کسی صحبت نمایید

یکی از دوستان خود را برای هم صحبتی و بیان احساسات و عقاید خود انتـخـاب کـنید. او در مـورد شما قضاوت ننموده و مشکلات شما را حل نخـواهد کرد. وی بـه حـرفهایـتـان گوش می دهد چرا که می داند شما نیز همین کار را برایش انجام خواهید داد.

تخیل کنید

آرزوها و بلند پـروازی های خود را یادداشت نموده و به تدریج آنها را واقعیت بخشید آنگاه همیشه چـیزهایی بـرای انــتظار کشیدن، و جایی برای متمرکز کردن انرژی خود خواهید داشت.

 
بخشنده باشید

شاید زمان آن فرا رسیده باشد که کسـی ( یـا خودتان ) را بخاطر چیزی که اتفاق افتاده و یا گفتـه شـده مـورد بـخشایـش قـرار دهــید. اتفاقات و اشتباهات گذشته را پـذیرفته و فراموش کنید. بدانید که نمیـتوانید زمان را بـه عـقب برگردانید. شادمانی خود را با از یاد بردن نومیدی ها و شکستهای گذشته دوباره بدست آورید.

نگران نباشید، خوشحال باشید

در دنـیای واقعی نمی توانیم از دیگران انتظار داشته باشیم تا برای ما شادمانـی ایـجـاد کنند. خوشحالی حالتی از ذهن است که کاملا میتواند تحت کنترل شما باشد.

محیط پیرامون خود را به گونه ای مهیا سازید که فرصتـهایـی بـرای شناختن و لذت بردن از جنبه های مثبت و خوشایند زندگی را فراهم آورد. برای شاد بودن تلاش کنید.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/12 و ساعت 10:16 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 65
مجموع بازدیدها: 241848
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه