سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آن که دورى سفر را یاد آرد ، خود را براى آن آماده دارد . [نهج البلاغه]
 
امروز: سه شنبه 103 خرداد 1

     قورباغه هایی که زنده زنده آب پز شدند  : چند قورباغه را در ظرفی پر از آب جوش انداختند، آنها خیلی سریع از آب جوش به بیرون پریدند و خودشان را نجات دادند. وقتی همین قورباغه ها را در ظرف آب سرد قرار دادند و آرام آرام آب را به جوش رساندند همه آنها در آب جوش کشته شدند چون نتوانستند عکس العملی به همان سرعت نشان دهند  .

نتیجه  : ما می توانیم تغییرات ناگهانی را بفهمیم و متقابلآ عکس العمل نشان دهیم اما وقتی این تغییرات در دراز مدت انجام می شوند وقتی متوجه می شویم که دیگر خیلی دیر است. یادمان باشد، نه عادت های بد یک شبه وجود کسی را فرا می گیرد و نه کسی یک شبه فرد دیگری می شود، همه چیز پله پله انجام می شود. مهم این است که گرم شدن آب را احساس کنید .


موش های شناگری که غرق شدنداین بار تعدادی موش های صحرایی که بعضی آنها می توانند 80 ساعت مداوم شنا کنند آماده شدند. محققان قبل از اینکه آنها را در آب بیاندازند با کلک این باور غلط را در موش ها به وجود آوردند که آنها گیر افتاده اند. خیلی از موش ها تنها پس از چند دقیقه بعد از شنا کردن غرق شدند. نه چون نمی توانستند شنا کنند، بلکه چون فکر می کردند گیر کرده اند ناامید شده و دست از شنا کردن برداشتند و غرق شدند.

نتیجهوقتی همه چیز به آن طور که می خواهیم پیش می رود ما هم با حداکثر توان مان تلاش می کنیم. اما بعد از اینکه سر و کله مشکلات بزرگ و کوچک پیدا می شود ناامید شده و دست از تلاش کردن بر می داریم، با وجود اینکه توان انجام آن را داریم.


سگ هایی که یاد گرفتند تلاش نکنندتعدادی سگ در اتاقی قرار گرفتند که زمین آن می توانست شوک الکتریکی خفیفی به سگ ها وارد کند. دکمه ای روی دیوار اتاق بود که با فشرده شدن جریان را قطع می کرد. وقتی شوک وارد شد سگ ها بالا و پایین پریدند تا بالاخره یکی از سگ ها دکمه را زد و جریان قطع شد. سگ ها یاد گرفتند با زدن آن دکمه آن شوک ناخوشایند قطع می شود.

روی نصف گروه اول سگ ها همین آزمایش دوباره تکرار شد اما این بار دراتاق دیگری که دکمه ای الکی داشت و با زدن آن هیچ اتفاقی نمی افتاد و جریان همچنان ادامه داشت. بعد از این مراحل سگ هایی که در اتاق دوم بودند به اتاق اول (با کلید سالم) بازگردانده شدند و آزمایش تکرار شد. این بار هیچ کدام شان حتی سعی نکردند که دکمه را فشاردهند.

نتیجههیچ کس با نامیدی به دنیا نمی آید، بلکه ما بعد از اینکه چند بار شکست می خوریم «شکست خوردن» را یاد می گیریم و حتی به خودمان زحمت تلاش کردن نمی دهیم. اگر به مشکلی برخورده اید، مهم نیست دفعه چندم است که زمین خورده اید، باز هم بلند شوید و برای حل آن تلاش کنید. ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید!


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/3/22 و ساعت 8:40 صبح | نظرات دیگران()

یک روز زندگی

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته وعصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت وگریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن  .”

لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز… با یک روز چه کار می توان کرد؟ …” خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید”، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن  .”

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید، اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم  .”

آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند  ….

او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما … اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد او در همان یک روز زندگی کرد. فردای آن روز فرشته ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!”

 

زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است. امروز را ازدست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟ 


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/3/22 و ساعت 8:40 صبح | نظرات دیگران()

 

 استاد پرسید : آیا خداوند هر جیزی را که وجود دارد ، آفریده است ؟ دانشجویی
شجاعانه پاسخ داد : بله .
استاد پرسید : هر چیزی را ؟

پاسخ دانشجو این بود : بله هر چیزی را .

استاد گفت : در این حالت ، خداوند شر را آفریده است . درست است ؟ زیرا شر
وجود دارد .

برای این سوال ، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند . استاد از این فرصت حظ
برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند که ایمان و اعتقاد فقط یک
افسانه است .

ناگهان ، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت : استاد ، ممکن است که
از شما یک سوال بپرسم؟

استاد پاسخ داد : البته .

دانشجو پرسید : آیا سرما وجود دارد ؟

استاد پاسخ داد : البته ، آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید ؟

دانشجو پاسخ داد : البته آقا ، اما سرما وجود ندارد . طبق مطالعات علم
فیزیک ، سرما عدم تمام و کمال گرماست . و شئی را تنها در صورتی میتوان
مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد . و این گرمای یک
شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد . بدون گرما ، اشیاء بی حرکت هستند
، قابلیت واکنش ندارند . پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را ساخته ایم
تا فقدان گرما را توضیح دهیم .

دانشجو ادامه داد : و تاریکی ؟

استاد پاسخ داد : تاریکی وجود دارد .

دانشجو گفت : شما باز هم در اشتباه هستید ، آقا . تاریکی فقدان کامل نور
است . شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید ، اما تاریکی را نمی
توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را نشان می دهد که
در آن طبق طول امواج نور ، نور می تواند تجزیه شود . تاریکی لفظی است که
ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم .

و سرانجام دانشجو پرسید : و شر ، آقا ، آیا شر وجود دارد ؟ خداوند شر را
نیافریده است . شر فقدان خدا در قلب افراد است ، شر فقدان عشق ، انسانیت
و ایمان است . عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند . آنها وجود دارند .
فقدان آنها منجر به شر می شود .

و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند .


نام این دانشجو آلبرت انیشتین بود

 


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/3/22 و ساعت 8:40 صبح | نظرات دیگران()

  

در کلاسی کهنه و بی رنگ و رو

پشت میزی بی رمق بنشسته بود

دخترک اسب نجیب چشم را

در چمنزار کتابش بسته بود

در دل او رعد و برق دردها

ذهن او ابری تر از پاییز بود

فکر دیشب بود ، دیشب تا سحر

بارش باران شب ، یکریز بود

سقف خانه چکه می کرد و پدر

رفت روی بام تعمیری کند

شاید از شرم زن و فرزند خویش

رفت بیرون بلکه تدبیری کند

وقت پایین آمدن از پشت بام

نردبان از زیر پایش لیز خورد

دخترک در فکر دیشب غرق بود

ناگهان دستی به روی میز خورد

بعد آن هم سیلی جانانه ای

صورت بی جان دختر را نواخت

رنگ گل های نگاهش زرد بود

از همین رو رنگ و رویش را نباخت

لحن تندی با تمام خشم گفت

" تو حواست در کلاس درس نیست "

بعد هم او را جریمه کرد و گفت

" چاره کار شماها ترس نیست "

درس آن روز کلاس دخترک

شعر باران بود ، یادم مانده است

نام شاعر رفته از یادم ، ولی

اهل گیلان بود، یادم مانده است

شب سر بالین بابا ، دخترک

" باز باران با ترانه " می نوشت

سقف خانه اشک می بارید? او

" می خورد بر بام خانه " می نوشت


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/3/22 و ساعت 8:38 صبح | نظرات دیگران()

یک جراح استخوان می گوید: به نظر من یک سری اعمال و حرکات وجود دارد که مغز انسان قادر به انجام نیست و یا اینکه برای آنها برنامه ریزی نشده است. تست زیر این نکته را ثابت‌می‌کند

 

تست زیر نمونه‌ی از حرکاتی است که با انجام آن مغز درگیر و گیج می‌شود  .

حتی اگر بارها و بارها این عمل را انجام دهید، مغز با سردر گمی زیاد همان نتیجه را نشان خواهد داد و‌ هیچ تغییری بوجود نخواهد آمد یعنی شما نمی‌توانید، با سعی و تمرین مداوم پای تان را با هوش کنید. چرا که مغز شما از قبل برنامه ریزی شده است

  این تست بسیار هیجان انگیز تنها چند ثانیه طول می‌کشد. باور کردنی نیست،ولی کاملا صحت دارد. همین حالا آن را امتحان کنید

 در حالیکه مقابل مانیتورتان نشستید (هر جای دیگر مانند؛ صندلی، مبل  .  ..) پای راستتان را کمی بالا آورید و در جهت عقربه‌های ساعت بچرخانید در همین حال با دست راست شماره 6 را در هوا بنویسید(عدد 6 را از بالایش شروع کنید یعنی حرکتی در خلاف عقربه های ساعت) مسیر چرخش پای شما تغییرکرد نه؟  !!

یعنی پای شما خلاف عقربه‌های ساعت شروع به چرخیدن کرد. درسته؟

 

هنوز دانشمندان علتی برای این عکس العمل مغزپیدا نکرده‌اند. در نتیجه هیچ‌کاری برای تغییر آن نمی‌توان انجام داد. جالب بود نه؟!!.... شما می‌توانید بارها و بارها این آزمایش را انجام دهید و بارها و بارها همان نتیجه را مشاهده کن


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/3/22 و ساعت 8:38 صبح | نظرات دیگران()

حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده‌اید که دنده عقب می‌رفته که به ماشین یک کانادایی می‌زند و پلیس که می‌آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می‌کند و می‌گوید ” لابد راننده کانادایی مست است که مدعی‌ شده شما دنده عقب می‌رفتید

 

!”
حالا اتفاق جالب‌تری در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ??? کیلومتر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش را متوقف می کند. پلیس می‌آید کنار ماشین و می‌گوید  :
گواهینامه و کارت ماشین!” اصفهانی با لهجه غلیظی می‌گوید:” من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست .
من صاحَب ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم، شوما منا گرفتین.”
مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده بیسیم می‌زند به فرمانده‌اش و عین قضیه را تعریف می‌کند و درخواست کمک فوری می‌کند.
فرمانده اش هم میگوید که او کاری نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می‌رساند و به راننده اصفهانی می‌گوید:
آقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش را از توی جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده. فرمانده می‌گوید: کارت ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده از جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده.
فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می‌دهد راننده در صندوق عقب را باز کند. اصفهانی در را باز میکند و فرمانده می‌بیند که صندوق هم خالی است.
فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی می‌گوید:” پس این مأمور ما چی میگه؟!”
اصفهانی می‌گوید: “چی میدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می‌خواد بگد من داشتم ??? تا سرعتمی‌رفتم؟


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/3/22 و ساعت 8:35 صبح | نظرات دیگران()



آموزش زبان ترکی در 3 ثانیه
  

   


1- هرگاه حرف ب ساکن قبل از ر بیاید جای آنها عوض می شود:

        کبریت   ****   کربیت                                   تبریز     ***     تربیز



2- حرف گ در اول کلمه ق و در سایر موقعیتها ج ادا میشود:

   گازوئیل     ***  قازوئیل       تگرگ     ***  تجرج 



3- گاه حرف ه در آخر کلمه به ی و در برخی انواع گویش به صدای او تبدیل میشود:

 گوجه فرنگی    ***  قوجی فرنجی (یا همان گیرمیز بادمجان)   

   ماهی تابه ***     مایتابو

  

4- صدای ق به صدای گ و حرف گ در اول کلمه با صدای ق ادا می شود. در برخی موارد ق حذف میشود:

 قند   ***    گند             

گلابی ***       قلابی

آقای رئیس   ***  آی رئیس


 
5- گاه حرف ی بعد از حرف با صدای کسره با صدای و تلفظ میشود:

مدیر    ***    مدور



6- بعد از حروفی که در کلمه با صدای کسره ادا میشوند یک ی اضافه میشود:

 مثال   ***   میثال

ابتدا ***    ایبتیدا

چراغ ***    چیراگ



7- حرف ک هیچگاه با صدای ک ادا نشده و بسته به موقعیت حرف در کلمه، موقعیت کلمه در جمله و نوع وضع عصبی گوینده، محل تولد گوینده، وضع آب و هوا و ... 
 با صداهای(ش خ چ ق) ادا شده و گاهاصلا ادا نمی شود:

  

من به تک تک سوالات شما پاسخ خواهم ***   من بی تشتچ سوالات شما پاسخ خواهم داد.

 مرتیکه کثافت درست رانندگی کن        ***       مرتیچه چثافت درست رانندجی قن  

سلام آقای دکتر  ***              سلام آی دتر

زبان بیسیک          زبان    ***بیسیخ

چکار می کنی؟        ***      چخار موقونو ؟

8- معمولا افعال در حالت اول شخص به صورت دوم شخص بیان میشوند.

من با شما نبودم      ***         من به شما نبودی !

9- ضمیر ملکی متصل دوم شخص به صورت سوم شخص بیان میشود:

حالت خوبه ؟       ***      حالش خوبی


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/3/22 و ساعت 8:34 صبح | نظرات دیگران()

زن ها

اگر یک زن سیگار بکشد-1:
  ...در امریکا به او می گویند :زنیکه سیگاری
در ایران به او می گویند : زنیکه معتاد ... خیابانی لجن!
و در عربستان او را سنگسار می کنند!
?-اگر یک زن برای برابری حقوق زن و مرد تلاش کند:
در امریکا به او می گویند : فمنیست
در ایران به او می گویند :.....خانم
و در عربستان او را سنگسار می کنند!
3-اگر جسد زنی در یکی از میدان های شهر و درون یک کیسه پلاستیکی پیدا شود:
در امریکا : احتمالاً او یک زن خیابانی و بی خانمان بوده.
در ایران:احتمالاً شوهر غیرتی اش او را کشته
در عربستان: صد در صد بر اثر جراحات وارده ناشی از سنگسار به قتل رسیده است!
4-زنان:
در امریکا اجازه دارند در پزشکی ، حقوق ، مهندسی و … تحصیل نمایند.
در ایران اجازه دارند در پزشکی ، حقوق ، مهندسی و …. به شرط تفکیک جنسیتی تحصیل نمایند
در عربستان اجازه دارند از بین بی سوادی و سنگسار یکی را برگزینند!
5- مادر:
در امریکا: مادر و پدر مسئول نگه داری و تربیت و بزرگ کردن فرزندان هستند.
در ایران: مادر مسئول نگه داری و تربیت و بزرگ کردن فرزندان است.
در عربستان:فرقی نمی کند که مادر مسئول چیست چون در هر صورت سنگسار می گردد.
6- اگر زنی بخواهد از شوهرش جدا شود:
در امریکا:درخواست طلاق می دهد و نیمی از سرمایه شوهرش به او میرسد( زمان بین درخواست طلاق و اتمام مراحل قانونی:دو هفته)
در ایران:در خواست طلاق می دهد و در صورتی که هیچ ادعایی نسبت به نفقه و مهریه نداشته باشد میتواند از همسرش جدا گردد(زمان بین درخواست طلاق و اتمام مراحل قانونی: ?? الی ?? سال!)
در عربستان:درخواست طلاق میدهد و شوهرش اجازه دارد او را سنگسار کند
7-یک دختر ?? ساله:
در امریکا نیازی به اجازه کسی برای انجام کارهایش ندارد.
در ایران تنها برای دست شویی رفتن و تنفس نیازی به اجازه کسی ندارد!
در عربستان اصولاً هیچ اجازه ای ندارد!!!
8-تبریک میگم شما پدر شدید.بچتون یه دختره
در امریکا:Oh God Thanks
در ایران: خاک بر سرت حلیمه! بازم دختر زاییدی؟!؟!
در عربستان: نعم؟البنت؟ لا لا لا! أنا بد بخت! سنک سار یا زنده فی القبر هذه الدختر!


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/3/22 و ساعت 8:33 صبح | نظرات دیگران()

رقم اول بارکد اجناس



 
اگر دوست ندارید جنس چینی
 
بخرید به بارکد آن جنس دقت کنید،
 
اگر سه رقم اول بارکد آن محصول
 
شماره های 690 تا 695 باشد آن محصول
 
چینی است

  Everyone
  needs to read this completely through. SCARY!!!

  471 is
  Made in  Taiwan

  00-13: USA & Canada

  20-29: In-Store Functions

30-37: France 

 40-44: Germany

  45: Japan (also 49)

  46: Russian Federation

 471: Taiwan

474: Estonia

475: Latvia 

  477: Lithuania

 479: Sri Lanka

  480: Philippines

482: Ukraine 

484: Moldova 

 485: Armenia

486: Georgia 

487: Kazakhstan 

489: Hong Kong 

49: Japan (JAN-13) 

50: United Kingdom 

520: Greece 

528: Lebanon 

529: Cyprus 

531: Macedonia 

535: Malta 

539: Ireland 

54: Belgium & Luxembourg 

560: Portugal

569: Iceland
>
> 57:
> Denmark
>>
> 590:
> Poland
>
> 594:
> Romania
>
> 599:
> Hungary
>>
> 600
> & 601: South Africa
>
> 609:
> Mauritius
>
> 611:
> Morocco
>>
> 613:
> Algeria
>
> 619:
> Tunisia
>
> 622:
> Egypt
>>
> 625:
> Jordan
>
> 626:
> Iran
>
> 64:
> Finland
>>
> 690-695: China
>
> 70:
> Norway
>
> 729:
> Israel
>
>
> 73:
> Sweden
>
> 740:
> Guatemala
>
> 741:
> El Salvador
>>
> 742:
> Honduras
>
> 743:
> Nicaragua
>
> 744:
> Costa Rica
>>
> 746:
> Dominican Republic
>
> 750:
> Mexico
>
> 759:
> Venezuela
>>
> 76:
> Switzerland
>
> 770:
> Colombia
>
> 773:
> Uruguay
>
>
> 775:
> Peru
>
> 777:
> Bolivia
>
> 779:
> Argentina
>
>
> 780:
> Chile
>
> 784:
> Paraguay
>
> 785:
> Peru
>
>
> 786:
> Ecuador
>
> 789:
> Brazil
>
> 80
> - 83: Italy
>>
> 84:
> Spain
>
> 850:
> Cuba
>
> 858:
> Slovakia
>
> 859:
> Czech Republic
>
> 860:
> Yugoslavia
>
> 869:
> Turkey
>
>
> 87:
> Netherlands
>
> 880:
> South Korea
>
> 885:
> Thailand
>
>
> 888:
> Singapore
>
> 890:
> India
>
> 893:
> Vietnam
>
>
> 899:
> Indonesia
>
> 90
> & 91: Austria
>
> 93:
> Australia
>
>
> 94:
> New Zealand
>
> 955:
> Malaysia
>
> 977:
> International Standard Serial Number for Periodicals (ISSN)
>>
> 978:
> International Standard Book Numbering (ISBN)
>
> 979:
> International Standard Music Number (ISMN)
>
> 980:
> Refund receipts
>
>
> 981
> & 982: Common Currency Coupons
>
> 99: Coupons


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/3/22 و ساعت 8:33 صبح | نظرات دیگران()

داستان پدری روستایی، و پسرش

روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟ پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و نمیدانم   .

در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند    که با صندل چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد،  پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت، هر دو خیلی‌ متعجب تماشا میکردند که ناگهان ، دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره‌ای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ?? ساله مو طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت  پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا

 


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/3/22 و ساعت 8:32 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 49
بازدید دیروز: 105
مجموع بازدیدها: 242081
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه