کمالو مجید
اینکه چرا کودکان میترسند مورد توجه بسیاری از صاحبنظران رشد کودک و روانشناسان بوده است. برخی از محققان عوامل زیستی را به عنوان علت برخی از ترسها عنوان کردهاند و برخی دیگر عوامل روان شناختی، عوامل خانوادگی و سایر عوامل را مطرح کردهاند. در برخی اوقات ترسی که کودک از خود نشان میدهد به یک نیاز روانی ارتباط دارد. مثلا کودکی که ترس از مدرسه را نشان میدهد ممکن است از لحاظ روانی وابستگی زیادی به پدر یا مادر خود داشته باشد و ترس او در واقع ریشه در این وابستگی او دارد.
گاهی اوقات یک تغییر در شیوه زندگی مثل تغییر محل سکونت ، جدا شدن از والدین و... به صورت ترس از تاریکی ، ترس از حیوانات و غیره خود را نشان میدهد. بنابراین میتوان گفت برخی از ترسهای مشخص و معین کودک میتواند ریشههای روانشناختی داشته باشد و مستقیما با موضوع آن ترس مرتبط نباشد. در برخی اوقات این خانواده است که مشکل ترس را در کودک بوجود میآورد. ممکن است کودک ترس از یک مساله خاصی را در محیط خانواده یاد گرفته باشد. مثلا مادری که از عنکبوت میترسد این ترس خود را به کودک منتقل میکند. این اتفاق بر اساس فرایند یادگیری صورت میپذیرد. بطوری که والدین در آموزش اکثر رفتارها به عنوان الگو و سرمشق کودک هستند.
کودکی که نیاز به احساس امنیت دارد با مشاهده رفتار و حالات والدین و خانواده خود شروع به شناسائی محیط ها و موقعیتهای امن از ناامن مینماید. و در این راستا کاملا متکی بر آنهاست. بنابراین آنچه رفتار مادر نشان میدهد برای او الگو و اساس رفتارش است. کودک با مشاهده رفتارهای مختلف میآموزد که چه چیزی ترسناک است و چه چیزی ترسناک نیست. گاهی اوقات ترس کودک ناشی از شیوه های زیستی غلط والدین است. والدینی که برای وادار کردن کودک به انجام کاری او را تهدید میکنند و یا از چیزی میترسانند. مثلا مادر به کودک خود میگوید اگر شلوغی کنی میروم و دیگر بر نمیگردم. یا برای وادار کردن به او خوردن دارو او را از آمپول میترساند. فشار روانی که به این طریق والدین به کودکان خود وارد میکنند ، میتواند به صورت ترسهای مختلف خود را بروز دهد. در کودکان ناراحتیها و اضطرابهای روانی اغلب با مواردی از قبیل ترس و... مشخص میشوند.
از جمله عوامل دیگر شرایطی است که کودک در محیط پیرامون ممکن است با آنها مواجه شود، مثل دیدن تصادف دو اتومبیل و دزد و... همینطور است تماشای فیلمهای ترسناک و وحشت انگیز که با تاثیری که روی قدرت تخیل کودک میگذارد موجب وسعت یافتن این صحنهها و شاخ و برگ داده شدن آنها در ذهن کودک میشود و ترس و وحشت زیادی را در کودک ایجاد می کند.
در وهله اول باید به سن کودک توجه داشت. برخی از ترسها در سنین خاصی طبیعیتر هستند. بنابراین اگر چنین ترسهایی بیش از دو سال دوام داشته باشند حتما به توجه و درمان نیاز دارند. اصولا یک ترس عادی نباید چنین مدت زمانی طول بکشد و گاه بدون نیاز به مداخلات درمانی به تدریج کاهش پیدا کرده و بالاخره از بین میرود. همینطور برای تشخیص ترسهای غیر عادی باید به نوع ترس نیز توجه داشت.
هر چند گاهی اوقات کودکان از چیزی میترسند ولی این ترس چندان وحشتزا نیست و مشکل خاصی در عملکرد روزانه کودک ایجاد نمیکند و واکنش ترس در او چندان شدید و ناهنجار نیست. اما زمانیکه نوع ترس کودک غیر عادی است و نیاز به مداخلات درمانی دارد واکنش کودک به عامل ترس بسیار شدید است. کودک بسیار وحشت زده میشود و رفتارهایی از خود نشان میدهد که اغلب خارج از کنترل دیگران است.
روان شناسان برای کاهش ترسهای کودکان راههای زیادی را توصیه میکنند. آنها در وهله اول به والدین توصیه میکنند که در رفع مشکل کودک عجولانه عمل نکنند. تعجیل و شتابزدگی آنها در کاهش ترس کودک میتواند به جای درمان ، اضطراب و ترس او را افزایش دهد. این ترس معمولا بتدریج از بین میرود و لازم است والدین با خونسردی و آرامش اقدام به کاهش این ترسها نمایند. توصیه بعدی روان شناسان این است که هرگز کودکان را به خاطر ترسی که دارند تحقیر و سرزنش نکنیم. هر چند دلیل ترس از نظر ما بزرگترها کاملا غیر منطقی و نامعقول به نظر میرسد اما خود کودک چنین احساسی ندارد و نمیتواند غیر منطقی بودن ترس خود را درک کند و سرزنش به او کمکی نخواهد کرد.
حتی زمانیکه کودک تحت نظر یک متخصص یا روان شناس درمان میشود، اگر عامل اصلی ایجاد کننده ترس هنوز حضور داشته باشد چندان فایدهای نخواهد کرد. مثلا زمانیکه خود مادر از تاریکی میترسد، هر چند کودک حمایتها و درمانهایی را از روانشناس و مشاور خود دریافت میکند، اما الگویی که در خانه از رفتار مادر میپذیرد الگویی قویتر است که نتایج یک درمان ثمر بخش را از بین میبرد. بنابراین لازم است علل اساسی ترس کشف و مرتفع شوند.
بازی موقعیت مناسبی است که ترس کودک را از بین ببریم. مثلا کودکی که از آمپول میترسد، میتوانیم یک بازی خوب ترتیب بدهیم که در آن کودک آمپول زدن را تمرین کند. در مراحل دیگر میتوان از روشهای خاص رفتار سازمانی که توسط روانشناسان استفاده میشود بهره جست. با مراجعه به یک روانشناس و درمانهای رفتاری او میتوان اقدام به حل مشکل کودک نمود.
به زمان می سپارمت
به خدا می سپارمت
به آبی آسمان و به ابر سپید
به بیکران محبت،به وفا می سپارمت
به سبزی برگ درختان و شادی نسیم
به نم نم باران،به بهاران می سپارمت
به بی نیازی سرو بلند و به کاج
تو را به رود روان می سپارمت
به روشنی نور مهتاب در دل شب
به روز و به آفتاب سوزان می سپارمت
به آرامش دریا،تلاطم موج
تو را به یک پری مهربان می سپارمت
به خشکی صحرا و به رقص سراب
تو را به چشمه جوشان می سپارمت
به تلخی زهر و به تیزی خار
تو را به شراب و پرنیان می سپارمت
به باد سرکش و به گرد و غبار
تو را به خشم طوفان می سپارمت
تو را به ترس دوری و به سختی فراق
تو را به اشتیاق وصال می سپارمت
به اشک و به آه و به عشق و به آرزو
فقط به یکی،به خدا می سپارمت
حتی ممکن است بحث و مشاجره زیادی هم بینتان نباشد اما باز هم بیشتر مثل 2غریبه با یکدیگر هستید تا 2دوست صمیمی و نزدیک. آیا این عالی نیست که بتوانید با نوجوانتان در ارتباط باشید؟ و آیا خوب نیست که شروع به نابود کردن دیوارهای بینتان کنید و نزدیکی و اعتماد را جایگزین آنسازید؟
شما بهعنوان والدین نمیتوانید فرزندتان را مجبور کنید که همه حرفها و کارهایش را با شما در میان بگذارد زیرا اگر به شما اعتماد نداشته باشد حتی با زور و اجبار هم نمیتوانید از او حرف بکشید.
شما میتوانید به جای اعمال زور و خشونت، محیطی صمیمی را در خانهتان بهوجود آورید و رابطه نزدیکی با او برقرار کنید تا فرزندتان بداند که میتواند مشکلاتش را با شما در میان بگذارد و از این بابت احساس امنیت و آرامش کند. مقاله زیر به شما در این زمینه کمک میکند.
رابطه بین والدین و نوجوانان باید بهصورتی باشد که نوجوان بداند بیشتر از اینکه والدین برایش سخنرانی کنند، به حرفهایش گوش میدهند. این رابطه بهوسیله گفتوگوهای دوطرفه و نصیحتهای والدین و بحثهای مشارکتی پر میشود و قرار نیست که فقط والدین صحبت کنند و متکلم وحده باشند.
بنا براین گفتهها، شما چگونه میخواهید فرایند ارتباط با نوجوانتان را آغاز کنید؟ در اینجا بعضی پیشنهادها را مطرح میکنیم که شما میتوانید با استفاده از آنها حداقل 5 دقیقه ازوقتتان را در روز، به افزایش سازگاری و توافق با نوجوانتان اختصاص دهید:
نظارهگر کارهایی که انجام میدهد، باشید:
یکی از مهمترین کلیدهای ارتباطی شما با فرزندان نوجوانتان این است که موارد تأثیرگذار روی آنها یا چیزهایی که توجهشان را بهخود جلب میکند را بیابید. ببینید که آنها بیشتر وقتشان را کجا سپری میکنند؟ شاید پسرتان بیشتر وقتش را برای بازی با دوستانش صرف میکند یا از طریق اینترنت با دوستانش در ارتباط است.
شاید دخترتان با دوستانش که در تیم ورزشی مدرسهشان هستند، بیشتر در ارتباط است و وقتش را با آنها میگذراند. از طریق مشاهده و زیر نظر گرفتن فرزندتان میتوانید اطلاعات مهمی درباره او جمعآوری کنید که این اطلاعات میتواند در آینده برای تبادل نظر و مذاکره بسیار مفید باشد.
در رابطه با علایقش، اطلاعات کسب کنید:
وقتی شما دریافتید که فرزندتان چه چیزهایی را دوست دارد و چه چیزهایی روی جلب کردن توجهش تأثیرگذار است، در مورد آن مسائل بیشتر بیاموزید و اطلاعات بیشتری کسب کنید و سپس مذاکره درباره آنها را شروع کنید.
بهترین راه برای یادگیری در مورد بعضی چیزها این است که از فرزندتان سؤالاتی در مورد اینکه چه چیزهایی را دوست دارد بپرسید؛ البته به این شرط که سؤالهایتان بدون تهدید و بدون ترساندن آنها باشد.
مطمئن باشید که با مطرح کردن سؤالات بدون تهدید اطلاعات بیشتر و مفیدتری به دست خواهید آورد، به جای اینکه از او بخواهید کارهایش را برای شما توجیه و دلایلش را اثبات کند؛ برای مثال جای اینکه بپرسید چرا به فلان سایت علاقه داری؟ سعی کنید بگویید: این سایت واقعا جالب است. میتوانی اطلاعات بیشتری از این سایت در اختیار من قرار دهی؟
سؤال اول میتواند دلیلی باشد مبنی بر اینکه نوجوانتان در برابر عکسالعمل شما حالت تدافعی بهخود بگیرد و نیاز به توجیه چیزهایی که از آن لذت میبرد را داشته باشد.
اما سؤال دوم در واقع باعث ایجاد ارتباط صمیمی و نزدیک بینتان میشود و سبب میشود نوجوانتان بداند که سرگرمیاش قانونی و صحیح است و ببیند که علاقه شما برای یادگیری هر چه بیشتر سرگرمیها و علایقش، حقیقت دارد. هر فردی طبعا دوست دارد که وقتش را برای بیان علایقش صرف کند. برای جوانان و نوجوانان، این مطرح کردن علایق، باعث میشود احساس کنند که باهوشند و بالغ شدهاند. علاوه بر این، همه ما دوست داریم وقتمان را با افرادی سپری کنیم که علایق و خواستههای مشترکی با ما دارند.
مشوق نوجوانتان باشید:
سالهای نوجوانی فرزندتان را به دقت زیر نظر بگیرید و مراحل آن را به خاطر بسپارید. به مرور زمان متوجه خواهید شد که مهارت قضاوت و داوری آنها و همچنین تفکراتشان در حال پیشرفت است و این موضوع از پیشرفت ذهنی آنها نشأت میگیرد و باید این مرحله را پشت سر بگذارند.
نوجوانان اشتباهاتی را مرتکب میشوند که بعضی از آنها عمدی است ولی باید بپذیریم که بسیاری از اشتباهاتشان نیز غیرعمدی است. بدون شک نوجوانان این اشتباهات سهوی را مرتکب خواهند شد، که در این بین والدین وظیفه دارند اشتباهات فرزندشان را در این مرحله از زندگی، خنثی کنند و از بین ببرند.
تصمیماتی را که اتخاذ میکنند ممکن است از نظر شما بیمعنا باشد و اشتباهاتی که مرتکب میشوند برای شما میتواند بسیار خستهکننده و طاقتفرسا باشد. اما هنگامی که مشکلاتشان رفع و اشتباهاتشان خنثی شد، نوجوانان نیاز به مشوق دارند. آنها نیاز دارند بدانند که شما با آگاهی از وجود ضعفها و ناتوانیهایشان، باز هم ارزش زیادی برایشان قائل هستید.
مورد تشویق قرار دادن نوجوانان انواع مختلفی دارد؛ از قبیل بهصورت شفاهی بیان کردن، در آغوش گرفتن، نوشتن یک یادداشت محبتآمیز، آرامش دادن و میزان صدای والدین و... اینها تنها نمونههای کوچکی هستند که شما میتوانید فرزندانتان را بهوسیله آنها تشویق کنید. همین تشویق کردنها باعث میشود که فرزندانتان سعی کنند کارهای خوب و مثبت بیشتری انجام دهند و مجددا از طرف شما مورد تشویق قرارگیرد. درواقع تشویقهای شما انگیزهای برای انجام کارهای خوب آنهاست.
در رسیدن نوجوانتان به اهدافش با او مشارکت داشته باشید:
برای بسیاری از نوجوانان، ارزش و اهمیت رابطهای که با والدینشان دارند بسیار بیشتر از ثروت و دارایی آنهاست؛ به این معنا که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند که رابطهشان را با ثروت یا هر چیز با ارزش دیگری جایگزین کنند. بنابراین، شما والدین عزیز سعی کنید در دنیای فرزندتان سهیم شوید.
اگر شما از چیزهایی که توجه آنها را بهخود جلب میکند، مطلعید، از طریق این آگاهی راهی بیابید که بتوانید در انجام دادن علایق فرزندتان با او مشارکت داشته باشید؛ حتی اگر واقعا از انجام آن کارها لذت نمیبرید، برای دلخوشی او و نشان دادن صمیمیتتان حتما این کارها را انجام دهید.
اکثر نوجوانان برای اهداف و آرمانهای اجتماعیشان ارزش بسیاری قائلند و تمایل دارند که کارهایی در این رابطه انجام دهند. یک مؤسسه یا سازمان گروهی محلی بیابید که نیاز به داوطلبانی داشته باشد و نوجوانتان را به همراهی با این گروه دعوت کنید. راههای سنجیده و حسابشدهای را بیابید تا بهوسیله آن بتوانید فرزندتان را بیشتر تحت نظر قرار دهید و از نزدیک با او در ارتباط باشید.
برای کمک به بهبود روابطتان اشتیاق داشته باشید:
اغلب، والدین و نوجوانان با یکدیگر روابط خوبی دارند و میتوانند با هم سازگاری داشته باشند اما گاهی اوقات روابط بینشان شکرآب میشود و برای کمک، به یک مشاور نیاز پیدا میکنند و به کسی احتیاج دارند که خارج از این رابطه باشد و با بصیرت و آگاهی کامل وارد این بحث شود و بهصورت کاملا بیطرف و دلسوزانه به حل مشکلاتشان بپردازد.
برای کمک گرفتن از مشاور رغبت نشان دهید و حتما در نظر داشته باشید که از یک مشاور قابل و شایسته برای حل مشکلتان استفاده کنید و این مشاور ترجیحا متخصص روابط بین والدین و فرزندان باشد که در این صورت میتواند بهطور اساسی مشکل را حل کرده و ریشهکن کند. وقتی که میخواهید به مشاور مراجعه کنید، حتیالامکان با تفاق همدیگر به دفتر کار مشاور بروید، زیرا این کار باعث میشود که نوجوانتان کمتر احساس کند که علت اصلی ایجاد مشکل، خودش بوده است.
در مورد شما چطور؟ آیا شما از علایق فرزندتان آگاهی دارید؟ آیا شما میدانید که چه چیزهایی بیشتر توجه نوجوانتان را جلب میکند؟ آیا شما زمانی را برای یافتن اطلاعات بیشتر در مورد فرزندتان اختصاص میدهید؟ چه موقع وقت این را پیدا میکنید که فقط 5 دقیقه در روز را به نوجوانتان اختصاص دهید؟
روزی یک مرد ثروتمند، پسربچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید :
" نظرت درباره مسافرتمان چه بود؟ " پسر پاسخ داد :
" عالی بود پدر ! " پدر پرسید : " آیا به زندگی آنها توجه کردی ؟ " پسر پاسخ داد : " بله پدر ! " و پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟ "
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : " فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزئینی داریم و آنها ستارگان.
با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسربچه اضافه کرد : " متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم ! "
بی تو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم،همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،شدم آن عاشق دیوانه که بودم.در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید،عطر صد خاطره پیچید:یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ماه فروریخته در آبشاخهها دست برآورده به مهتابشب و صحرا و گل و سنگهمه دل داده به آواز شباهنگیادم آید: تو به من گفتی:«از این عشق حذر کن!لحظهای چند بر این آب نظر کن،آب، آئینه عشق گذران است،تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛باش فردا، که دلت با دگران است!تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن! »با تو گفتم: «حذر از عشق!؟ - ندانمسفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،نتوانم!روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم... »باز گفتم که: «تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! »اشکی از شاخه فرو ریختمرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت...اشک در چشم تو لرزید،ماه بر عشق تو خندید!یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدمپای در دامن اندوه کشیدم.نگسستم، نرمیدم.رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم،نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!...
امان از راه بی عـابــر
امان از شهر بی شاعـر
امان از روز بـی روزن
امان از اینهمه رهـــزن
امان از بـاد بــی بــاده
امان از ســـرو افـتـاده
امان از تـیغ بـی دردان
به جای بوسه بر گردن
امان از سایه ی بی سر
بـــر این درگــاه دردآور
امان از نـاتــمـام تـــــو
امان از نـاتــمــام مـــن
امان از روز بی رویا
امان از شام مرگ آوا
امان از جای صد دشنه
مـیان چــین پــیــراهـــن
امان از شعله ی آخـر
هـجوم باد و خاکـستر
که از پروانه ی پرپر
اجاق شب نشد روشن
ببار ای خــوب ِ دیروزی
بر این بازار خودسوزی
که این غمخانه ی بی می
نــدارد آب ِ مــرد افـکـــن
برقـصانم غزل بانو
بـچـرخـانم غزل بانو
میان گـفـتن و خـفـتـن
میان مـاندن و رفـتـن ! ...
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
چه رنجی از محبتها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاه آشنا دراین همه چشم
ندیدم و ندیدیم و ندیدم
سبکباران ساحلها ندیدند
به دوش خستگان باریست دنیا
مرا در موج حسرتها رها کرد
عجب یار وفاداریست دنیا
شمالی بوی بارون داره کوزت
بزار مکتب بره طفل رفوزت
نرو خوش باش و قلک خالی بفروش
بزار بارو زمین، بردارش از دوش
کمک کن تا خرابا رو بسازیم
برای ساختنش جون منم روش
برای ساختنش جون منم روش
همه دنیا فدای تاری از موش
طنابو پاره کن، زنجیرو بنداز
بزن باز از سر نو زیر آواز
تمام شالی کارا رو خبر کن
همه دریاها رو زیر و زبر کن
بدون فردا دیگه آزادی داریم
هزارتا ده به ده آبادی داریم.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
مادربزرگی که به سوی قبله درازش کرده بودند ، نمی شناخت. هیچ کس جز دخترش. من آن جا نبودم. بعد آن جا بودم. دستانش را گرفتم. به اسم صدایم کرد. با آن صدایی که هنوز مثل دستانش سرد نبودند. مادر که ضجه ای نزد. پس من چرا این همه غروب داشتم؟
من آن جا نبودم اما بعد آن جا بودم. سرم را روی پایش که گرفت ، آرام شدم .
- ایه من اؤلم سن نینرسن؟
چیزی از وجودم پاره شد. داشتم روی پایش به همین فکر می کردم. سکوت کردم. درونم اما می گریست. از خواب که پریدم به عرق نشسته بودم. حالا دیگر چشمانم همراهی می کردند با درونم .
من آن جا نبودم بعد آن جا بودم. بالای سر پیر شیر زنی که سینه اش بالا نمی آمد .
سینه اش گرم بود. بوی خدا را می داد. بوی آسمان می داد. بوی عشق می داد. نفس که می کشید انگار بهترین لالایی بود برایم.
دستان نرمت را روی صورتم حس می کنم. صورتم آن موقع ها اندازه ی کف دستت بود. آب به صورتم می زدی. دستانت بوی خدا را می داد. بوی نمازی که با تمام وجود و احساست خوانده بودی. بوی سیب سرخ می داد.
سینه اش حرکتی نداشت ، لبان من بود که روی پیشانی اش نشست. شسته بودند پیکر مقدس اش را. فقط صورتش از لای سفیدی کفن پیدا بود. صورتی که از کفنش هم سپید تر بود.
ترانه های آذری ات ، هنوز در سرم می چرخند و می چرخیدی با آن چادر گل گلی ات در صبح هایی که شیطان ما را تا آن موقع ، خوابانده بود. کسی که خدا را دوست دارد و خدا دوستش دارد ، سحرخیز است و فقط شیطان می خواهد شما تا الان بخوابید.
حالا ، غبار دوری ما سال ها نشسته روی سنگ قبرت و من دلم جرعه ای بوسه می خواهد از دستانت. دست هایی که بوی خدا می داد ، دست هایی که نارنجی بود و تو چقدر خندیدی وقتی پرسیدم لبو خوردی؟ دست هایی که تمام قلبت را درونشان داشتند. دست هایی که از مهر بی نظیرت قصه ها می گفتند.
بوی کافور بود که در فضای کوچک و تنگ آن جا طنین انداز بود. مادرم که ضجه نزد. من آن جا بودم ، آن جا ماندم.
درونم نمی گریست. می سوخت ، شعله می کشید. فریاد می کشید ، نعره می زد اما سکوت بود. چشمانم کوره ی آتش بودند. هنوز جواب سوالم را نداده بودی.
هنوز هم آن جا مانده ام ، همه رفتند ، حتی تو هم انگار آن جا نیستی. اما من مانده ام آخر هنوز جواب سوالم را نداده ای:
- هارداسان باشووا دُلانئم؟ هارالارداسان؟