کمالو مجید
برق نوری روانه زمینیان میکند و لختی بعد رعدی بر سینه آسمان میکوبد و سپس زمین به رعشه می آید .
رحمتش را ندا می دهد که های ، خلایق ؛ به هوش باشید : آنکه نمی شنود ، به چشم ببیند ، برقم را . آنکه نمی بیند ، به گوش بشنود ، رعدم را . آنکه کور و کر است ، به لرزه دریابد ، طنینم را . هیهات بر آنکه هم می بیند و می شنود و هم به درون در می یابد و خود را محروم از رحمت میکند !!! اما عجبا !؟ تعدادی، به خانه هجوم می برند . عده ای کثیر به زیر طاقی پناهنده می شوند .بعضی به زیر چتر سنگر میگیرند و ... اندکی خود را به سوی آسمان میگشایند و " او " را در شکل باران در آغوش میکشند ، من نیز چنین کرده و جسم خاکی ام را به زیر رحمتش میکشانم . قطره قطره باران میبارد . غبارها را میشوید و آلودگیها را به زمین مادر می سپارد . زمین نیز پذیرای این ناپاکی هاست و میپذیرد اراده " صاحب آسمان " را . طرات باران دَرَم نفوذ میکند و این تَل خاکی پیکرم را بتدریج حل کرده به روی زمین جاری میسازد . و آنچه از من باقی می ماند ، روح و جانم است . که باز : برق نور و طبل رعد و رعشه زمین ؛ نوید رحمت میدهد که هر آینه میبارم ، پس آغوش بگشایید و پذیرا باشید . الهی ، الهی ،الهی ،
این بار از روح و جانم چه می ماند ؟؟؟؟؟
آیا در عمق زمین نفوذ می کنم ؟؟؟
و یا به اعماق آسمانت پر می کشم ؟