در آزمون درسیمدرسه شیوانا یکی از شاگردان نتوانست نمره قبولی را بدست آورد و نفر آخر شد. او ازاین بابت خیلی ناراحت بود. مضاف بر اینکه بقیه شاگردان نیز سربه سرش می گذاشتند ودائم او را نفر آخر صدا می زدند. او غمگین و ناراحت به درختی گوشه حیاط مدرسه تکیهداده بود و به دیوار روبرو خیره شده بود. شیوانا ناراحتی شاگردش را دید. نزد اورفت و کنارش روی زمین نشست و از او پرسید: "از اینکه نفر آخر شدی خیلی ناراحتی!؟" شاگرد گفت: "آری استاد! هیچ فکر نمی کردم آخرین نفر شدن اینقدر سخت باشد. بخصوصاینکه دلیل این کوتاهی هم نه به خاطر نفهمیدن درس بلکه به خاطر تنبلی و بازیگوشی بود. این حق من نبود که نفر آخر شوم. ولی به هر حال تنبلی کار خودش را کرد و آناتفاقی که نباید بیافتد افتاد." شیوانا گفت: "همیشه در هر آزمونی یک نفر هست کهکمترین نمره را می گیرد و نفر آخر می شود. آن یک نفر از این بابت همیشه خیلی غصه دار می شود و برای مدتی احساس ناخوشایندی را در وجود خود حس می کند، که حسناخوشایند برای بعضی حتی غیر قابل تحمل و عذاب آور است. تو اکنون با نفر آخرشدننگذاشتی که این حس بد سراغ بقیه دوستانت در مدرسه برود. پس از این بابت تو به یکیاز بچه های ضعیف این مدرسه کمک کردی. شاید اگر اینجوری به مساله نگاه کنی، ناراحتیتقابل تحمل تر شود. در اوج شکست هم همیشه می توان دلیلی برای آرامتر شدن پیدا کرد. مهم این است که این دلیل را خودت پیدا کنی و نگذاری غم بیش از حد بر وجودت غلبهکند. بلکه برعکس شکست تلنگری شود برای اینکه با انگیزه ای چند صد برابر قبل تلاش کنی." شیوانا این را گفت و از کنار شاگردش دور شد. شاگرد هنوز آنجا نشسته بود،اما دیگر مثل قبل زیاد ناراحت نبود!
نوشته شده توسط مجید کمالو در سه شنبه 90/4/21 و ساعت 2:39 عصر | نظرات دیگران()