کمالو مجید
گویند در دربار پادشاهی وزیر بسیار صادق و درستکاری بود
تمام سعی وکوشش خود را صرف راحتی مردم کرده و از خلاف کاری دیگر وزیران هم جلوگیری میکرد که باعث ناراحتی آنها میشده.
هر نقشه ای میکشیدند که بتوانند او را پیش پادشاه بدنام کنند که باعث اخراج او از دربار شود میسر نمی شد.
بعد از نیمه شب یکی از وزیران به قصد رفتن دستشوئی از اطاقش خارج میشد
که متوجه آن وزیر در انتهای راهرو شده با کنجکاوی و آهسته او را دنبال کرد
تا دید او وارد اطاقی شد
که از آن کسی استفاده نمی کرد و یواشکی در را پشت سر خود قفل کرد. از سوراخ کلید نگاه کرد و دید آن وزیر رفت سراغ صندوقی و باز کرده
و محتویات آن را نگاه میکند. بسرعت به اطاق خود باز گشت و صبح زود بقیه وزیران را بیدار کرده جریان را تعریف کرد.
همه پیش سلطان رفته و گفتند که آن وزیر صندوقی در اطاقی مخفی کرده و طلا و جواهرات را از دربار دزدیده و توی آن مخفی میکند.
پادشاه با ناباوری و شناختی که از او داشت به اصرار آنها وزیر را احضار کرده به اتفاق سراغ صندوق رفتند و دستور داد آنرا باز کند.
در صندوق که باز شد غیر از یک جفت کفش و جوراب ولباسی پاره چیزی نیافتند. شاه با تعجب دلیل نگه داشتن آنها را پرسید و او در جواب گفت :
قربان اینها لباس ها و کفش و جورابی هستند
که من با آنها به پایتخت آمده بودم . آنها را نگه داشتم و هر شب به آنها سر زده و نگاه میکنم تا فراموش نکنم کی بودم و از کجا به کجا رسیده ام