کمالو مجید
آی آدمها،که بر ساحل نشسته شاد و خندانید؛
یکنفر در آب دارد میسپارد جان
یکنفر دارد که دست و پای دایم میزند
روی این دریای تند و تیزو سنگین که میدانید
آنزمان که مست هستند
از خیال دست یابیدن به دشمن
آنزمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوان را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آنزمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند...
در چه هنگامی بگویم؟
یکنفردر آب دارد میکند بیهوده جان،قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید،
نان بسفره جامه تان بر تن،
یکنفر در آب میخواهد شما را،
موج سنگین را بدست خسته میکوبد،
بازمیدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتانرا ز راه دور دیده،
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابیش افزون
میکند زین آبها بیرون
گاه سر ، گه پا...
آی آدمها!
او ز راه مرگ این کهنه جهان را بازمیپاید،
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج میکوبد بروی ساحل خاموش؛
پخش میگردد چنان مستی بجای افتاده بس مدهوش
میرود، نعره زنان! این بانگ باز از دور میآید،
آی آدمها!
و صدای باد هر دم دلگزاتر؛
در صدای باد، بانگ او رهاتر!
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها،
آی آدمها!!!