کمالو مجید
باز چشمان من باز است
و به چشمان بسته ی تو فکر می کنم
چه زیبایی دلنشینی داری وقتی که در خوابی
تو چشم می بندی و تورا خواب می برد
و دریای چشم تو
مرا به زیر آب می برد
نمی دانم که دریاست یا سراب این نگاه تو
فقط بدان که مرا به لحظه های ناب می برد
درون چشم تو حلقه ای از اشک جمع می شود
زمین عذاب می شود
زمان خراب می شود
تمام آرزوی من به آب می شود
گلایه ای ندارم ای نگار من
تو شاد باش که لحظه های شاد تو بدون من
برای من که بی تو ام
پر از شراره های آفتاب می شود