کمالو مجید
که بس دور است بین ما
که این سو پیرمردی با سپیدی های مو
و هزاران با مردن، رنج بردن
با خمی در قامت از این راه دشوار
که این سو دست ها خشکیده
دل مرده
به ظاهر خنده ای بر لب
و گاهی حرف های پیچ در پیچ و هم هیچ
و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز
وای بر من گر تو آن گمکرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که آن سو نازنینی، غنچه ای شاداب و صد ها آرزو بر دل
دلی گهواره ی عشقی
که چندی بیش نیست شاید
و از بازیچه بودن سخت بیزار است
وای بر من گر تو ان گمکرده ام باشی
که بس دور است بین ما
به عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است