سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
[ و طلحه و زبیر بدو گفتند با تو بیعت مى‏کنیم به شرط آنکه ما را در خلافت شریک کنى ، فرمود : ] نه ، لیکن شما شریکید در نیرو بخشیدن و یارى از شما خواستن ، و دو یارید به هنگام ناتوانى و به سختى درماندن . [نهج البلاغه]
 
امروز: سه شنبه 103 آذر 6

داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند
 
مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید

-          جرج از خانه چه خبر؟
-
خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد  .
-
سگ بیچاره! پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
-
پرخوری قربان.
-
پرخوری؟ مگر چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
-
گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
-
این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
-
همه اسب های پدرتان مردندقربان.
-
چه گفتی؟ همه آنها مردند؟
-
بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.
-
برای چه این قدر کار کردند؟
-
برای اینکه آب بیاورند قربان!
-
گفتی آب؟ آب برای چه؟
-
برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان.
-
کدام آتش را؟
-
آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
-
پس خانه پدرم سوخت؟ علت آتش سوزی چه بود؟
-
فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد قربان!
-
گفتی شمع؟ کدام شمع؟
-
شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
-
مادرم هم مرد؟
-
بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت ودیگر بلند نشد قربان.
-
کدام حادثه؟
-
حادثه مرگ پدرتان قربان!
-
پدرم هم مرد؟
-
بله قربان... مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
-
کدام خبر را؟
-
خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت وحالا بیش از یک سنت در این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان؛
 
خواستم خبرها راهر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!


 نوشته شده توسط مجید کمالو در چهارشنبه 90/3/18 و ساعت 5:17 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 220
بازدید دیروز: 136
مجموع بازدیدها: 245871
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه