سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ایمانِ کسی برای خدا خالص نمی شود، تا آن که خداوند، نزدش از خودش، پدرش، مادرش ، فرزندانش، خانواده اش و هر آنچه از مردم دارد، محبوب تر باشد . [امام صادق علیه السلام]
 
امروز: سه شنبه 103 آذر 6


فکر یکى از اعمال ذهنى بشر و شگف انگیزترین آنها است. ذهن، اعمال چندىانجام مى‏دهد.ما در اینجا فهرست وار آنها را بیان مى‏کنیم تا عمل فکر کردنروشن شود و تعریف فکر مفهوم مشخصى در ذهن ما بیاید.
1- اول عمل ذهن تصویر پذیرى از دنیاى خارج است. ذهن از راه حواس با اشیاءخارجى ارتباط پیدا مى‏کند و صورتهائى از آنها نزد خود گرد مى‏آورد. حالت ذهن از لحاظ این عمل حالت‏ یک دوربین عکاسى است که صورتها را بر روى یک فیلم منعکس مى‏کند. فرض کنید ما تاکنون به اصفهان نرفته بودیم و براى اولین بار رفیتم و بناهاى تاریخى آنجا را مشاهده کردیم،از مشاهده آنها یک سلسله تصویرها در ذهن ما نقش مى‏بندد. ذهن ما در این کار خود صرفا«منفعل‏»است‏ یعنى عمل ذهن از این نظر صرفا «قبول‏» و «پذیرش‏» است.
2- پس از آنکه از راه حواس، صورتهائى در حافظ خود گرد آوردیم، ذهن مابیکار نمى‏نشیند،یعنى کارش صرفا انبار کردن صورتها نیست، بلکه صورتهاى نگهدارى شده را به مناسبت هائى از قرارگاه پنهان ذهن به صحفه آشکار خودظاهر مى‏نماید نام این عمل یادآورى است،یادآورى بى حساب نیست، گوئى خاطرات ذهن ما مانند حلقه‏هاى زنجیر به یکدیگر بسته شده‏اند، یک حلقه که بیرون کشیده مى‏شود پشت‏سرش حلقه دیگر، و پشت‏سر آن، حلقه دیگر ظاهر مى‏شود و به اصطلاح علماء روانشناسى، معانى یکدیگر را «تداعى‏» مى‏کند.شنیده‏اید که مى‏گویند: الکلام یجر الکلام، سخن از سخن بشکافد، این همان تداعى معانى وتسلسل خاطره ها است.
پس ذهن ما علاوه بر صورت گیرى و نقش پذیرى که صرفا «انفعال‏» است و علاوه بر حفظ وگرد آورى، از «فعالیت‏» هم برخوردار است، و آن این است که صور جمع شده را طبق یک سلسله قوانین معین که در روانشناسى بیان شده است به یادمى‏آورم. عمل «تداعى معانى‏»روى صورت‏هاى موجود جمع شده صورت مى‏گیرد بدون آنکه دخل و تصرفى و کم و زیادى صورت گیرد.
3- عمل سوم ذهن تجزیه و ترکیب است. ذهن علاوه بر دو عمل فوق یک کار دیگرهم انجام مى‏دهد و آن اینکه یک صورت خاص را که از خارج گرفته تجزیه مى‏کند، یعنى آن را به چندجز تقسیم و تحلیل مى‏کند، در صورتى که در خارج به هیچ وجه تجزیه‏اى وجود نداشته است. تجزیه‏هاى ذهن چند گونه است. گاهى یک صورت را به چند صورت تجزیه مى‏کند،وگاهى یک صورت را به چند معنى تجزیه مى‏کند. تجزیه یک صورت به چند صورت، ماننداینکه یک اندام که داراى مجموعى از اجزاء است، ذهن در ظرفیت‏خود آن اجزاء را از یکدیگرجدا مى‏کند و احیانابا چیز دیگر پیوند مى‏زند. تجزیه یک صورت به چند معنى مثل آنجا که خط رامى‏خواهد تعریف کند که به کمیت متصل داراى یک بعد، تعریف مى‏کند یعنى اهمیت‏خط را به سه جزء تحلیل مى‏کند: کمیت، اتصال، بعد واحد. و حال آنکه در خارج سه چیز وجود ندارد، و گاهى هم ترکیب مى‏کند، آن هم انواعى دارد،یک نوع آن این که چندصورت را با یکدیگر پیوند مى‏دهد مثل اینکه اسبى باچهره انسان تصویر مى‏کند. سر و کارفیلسوف با تجزیه و تحلیل و ترکیب معانى است، سر و کار شاعر یا نقاش با تجزیه و ترکیب صورتها است.
4- تجرید و تعمیم. عمل دیگر ذهن این است که صورتهاى ذهنى جزئى را که بوسیله حواس دریافت کرده است، تجرید مى‏کند یعنى چند چیز را که در خارج همیشه با هم اند، و ذهن هم آنها را با یکدیگر دریافت کرده، از یکدیگر تفکیک مى‏کند. مثلا عدد را همواره در یک معدود و همراه یک شى‏ء مادى دریافت مى‏کند، ولى بعد آن را تجرید و تفکیک مى‏کند.بطورى که اعداد را مجزا از معدود تصور مى‏نماید. از عمل تجرید بالاتر عمل تعمیم است.
تعمیم یعنى اینکه ذهن صورتهاى دریافت‏شده جزئى را در داخل خود بصورت مفاهیم کلى در مى‏آورد مثلا از راه حواس، افرادى از قبیل زید و عمرو و احمد و حسن و محمود را مى‏بیند ولى بعدا ذهن از اینها همه یک مفهوم کلى وعام مى‏سازد به نام «انسان‏».
بدیهى است که ذهن هیچگاه انسان کلى را بوسیله یکى از حواس ادراک نمى‏کندبلکه پس ازادراک انسانهاى جزئى یعنى حسن و محمود و احمد، یکى صورت عام وکلى از همه آنهابدست مى‏دهد.
ذهن در عمل تجزیه و ترکیب، و همچنین در عمل تجرید و تعمیم روى فرآورده‏هاى حواس دخل و تصرف مى‏کند، گاهى به صورت تجزیه و ترکیب و گاهى بصورت تجرید و تعمیم.
5- عمل پنجم ذهن همان است که مقصود اصلى ما بیان آن است، یعنى تفکر واستدلال که عبارت است از مربوط کردن چند امر معلوم و دانسته براى کشف یک امر مجهول و ندانسته.در حقیقت فکر کردن نوعى ازدواج و تولد و تناسل درمیان اندیشه‏هاست. به عبارت دیگر:تفکر نوعى سرمایه گذارى اندیشه است براى تحصیل سود و اضافه کردن بر سرمایه اصلى،عمل تفکر خود نوعى ترکیب است اماترکیب زاینده و منتج بر خلاف ترکیب‏هاى شاعرانه وخیال بافانه که عقیم ونازا است.
این مسئله است که باید در بار ارزش قیاس مورد بحث قرار گیرد که آیا واقعا ذهن ما قادر است از طریق ترکیب و مزدوج ساختن معلومات خویش به معلوم جدیدى دست بیابد و مجهولى را از این راه تبدیل به معلوم کند یا خیر، بلکه یگانه راه کسب معلومات و تبدیل مجهول به معلوم آن است که از طریق ارتباط مستقیمبا دنیاى خارج بر سرمایه معلومات خویش بیفزاید، از طریق مربوط کردن معلومات را درون ذهن نمى‏توان به معلوم جدیدى دست‏یافت.
اختلاف نظر تجربیون و حسیون از یک طرف، و عقلیون و قیاسیون از طرف دیگر درهمین نکته است. از نظر تجربیون راه منحصر براى کسب معلومات جدید تماس مستقیم با اشیاء ازطریق حواس است. پس یگانه راه صحیح تحقیق در اشیاء«تجربه‏» است. ولى عقلیون وقیاسیون مدعى هستند که تجربه یکى از راههاى است. از طریق مربوط کردن معلومات قبلى نیز مى‏توان به یک سلسله معلومات جدید دست‏یافت، مربوط کردن معلومات براى دست ‏یافتن به معلومات دیگر هماناست که از آنها به «حد» و «قیاس‏» یا «برهان‏» تعبیر مى‏شود.
منطق ارسطوئى، ضمن اینکه تجربه را معتبر مى‏داند و آنرا یکى از مبادى ومقدمات شش گانه قیاس مى‏شمارد، ضوابط و قواعد قیاس را که عبارت است از بکار بردن معلومات براى کشف مجهولات و تبدیل آنها به معلومات، بیان مى‏کند.بدیهى است که اگر راه تحصیل معلومات منحصر باشد به تماس مستقیم با اشیاءمجهوله و هرگز معلومات نتواند وسیله کشف مجهولات قرار گیرد، منطق ارسطوئى بلا موضوع و بى معنى خواهد بود.
ما در اینجا یک مثال ساده‏اى را که معمولا براى ذهن دانش آموزان به صورتیک «معما»مى‏آورند از نظر منطقى تجزیه و تحلیل مى‏کنیم تا معلوم گرددچگونه گاهى ذهن از طریق پله قرار دادن معلومات خود به مجهولى دست مى‏یابد.
فرض کنید: پنج کلاه وجود دارد که سه تاى آن سفید است و دو تا قرمز. سه نفربه ترتیب روى پله‏هاى نردبانى نشسته‏اند و طبعا آنکه بر پله سوم است دونفر دیگر را مى‏بیند و آنکه درپله دوم است تنها نفر پله اول را مى‏بیند ونفر سوم هیچکدام از آن دو را نمى‏بیند و نفر اول ودوم مجاز نیستند که پشت‏سر خود نگاه کنند. در حالى که چشمهاى آنها را مى‏بندند بر سرهر یک ازآنها یکى از آن کلاهها را مى‏گذارند و دو کلاه دیگر را محفى مى‏کنند وآنگاه چشم آنها را باز مى‏کنند و از هر یک از آنها مى‏پرسند که کلاهى که بر سر تو است چه رنگ است نفرسوم که بر پله سوم است پس از نگاهى که به کلاههاى دو نفر دیگر مى‏کند فکر مى‏کند ومى‏گوید من نمى‏دانم. نفر پله دوم پس از نگاهى به کلاه نفر اول که در پله اول است کشف مى‏کند که کلاه خودش چه رنگ است و مى‏گوید که کلاه من سفید است. نفر اول که بر پله اول است فورا مى‏گوید: کلاه من قرمز است.
اکنون باید بگویم نفر اول و دوم با چه استدلال ذهنى - که جز از نوع قیاس نمى‏تواند باشد -بدون آنکه کلاه سر خود را مشاهده کند، رنگ کلاه خود راکشف کردند، و چرا نفر سوم نتوانست رنگ کلاه خود را کشف کند؟
علت اینکه نفر سوم نتوانست رنگ کلاه خود را کشف بکند این است که رنگ کلاههاى نفراول و دوم براى او دلیل هیچ چیز نبود، زیرا یکى سفید بود ودیگرى قرمز پس غیر از آن دوکلاه سه کلاه دیگر وجود دارد که یکى از آنهاقرمز است و دو تا سفید و کلاه او مى‏تواند سفیدباشد و مى‏تواند قرمز باشدلهذا او گفت من نمى‏دانم. تنها در صورتى او مى‏توانست رنگ کلاه خود را کش فکند که کلاههاى دو نفر دیگر هر دو قرمز مى‏بود، در این صورت او مى‏توانست فورا بگوید کلاه من سفید است زیرا اگر کلاه آن دو نفر را مى‏دید که قرمزاست، چون مى‏دانست که دو کلاه قرمز بیشتر وجود ندارد، حکم مى‏کرد که کلاهمن سفید است ولى چون کلاه یکى از آن دو نفر قرمز بود و کلاه دیگرى سفیدبود، نتوانست رنگ کلاه خود راکشف کند. ولى نفر دوم همى که از نفر سوم شنیدکه گفت من نمى‏دانیم، دانست که کلاه خودش و کلاه نفر او هر دو تا قرمزنیست، و الا نفر سوم نمى‏گفت من نمى‏دانم. بلکه مى‏دانست که رنگ کلاه خودش چیست، پس یا باید کلاه او و نفر اول هر دو سفید باشد و یا یکى سفید و یکى قرمز، و چون دید که کلاه نفر اول قرمز است، کشف کرد که کلاه خودش سفیداست. یعنى از علم به اینکه هر دو کلاه قرمز نیست (این علم از گفته نفر سوم پیدا شد)و علم به اینکه کلاه نفر اول قرمز است، کشف کرد که کلاه خودش سفیداست.
و علت اینکه نفر اول توانست کشف کند که رنگ کلاه خودش قرمز است این است که از گفته نفر سوم علم حاصل کرد که کلاه خودش و کلاه نفر دوم هر دو قرمزنیست و از گفته نفر دوم که گفت کلا من سفید است علم حاصل کرد که کلاه خودش سفید نیست، زیرا اگر سفیدمى‏بود نفر دوم نمى‏توانست رنگ کلاه خودش را کشف کند، از این دو علم، برایش کشف شدکه کلاه خودش قرمز است.
این مثال اگر چه یک معماى دانش آموزانه است، ولى مثال خوبى است براى اینکه ذهن درمواردى بدون دخالت مشاهده، صرفا با عمل قیاس و تجزیه و تحلیل ذهنى به کشف مجهولى نائل مى‏آید. در واقع در این موارد ذهن، قیاس تشکیل مى‏دهدو به نتیجه مى‏رسد. انسان اگردقت کند مى‏بیند در این موارد ذهن تنها یک قیاس تشکیل نمى‏دهد بلکه قیاسهاى متعدد تشکیل مى‏دهد، ولى آنچنان سریع تشکیل مى‏دهد و نتیجه مى‏گیرد که انسان کمتر متوجه مى‏شود که ذهن چه اعمالزیادى انجام داده است. دانستین قواعد منطقى قیاس از همین جهت مفید است که راه صحیح قیاس به کار بردن را بداند، و دچار اشتباه که زیاد هم رخ مى‏دهدنشود.
طرز قیاسهائى که نفر دوم تشکیل مى‏دهد و رنگ کلاه خود را کشف مى‏کند این است:
اگر رنک کلاه من و کلاه نفر اول هر دو قرمز مى‏بود نفر سوم نمى‏گفت نمى‏دانم، لکن او گفت من نمى‏دانم، پس رنگ کلاه من و کلاه نفر اول هر دوقرمز نیست. (قیاسى است استثنائى ونتیجه‏اش تا اینجا این است که کلاه نفراول و دوم قرمز نیست).
حالا که رنگ کلاه من و رنگ کلاه اول هر دو دو قرمز نیست، یا هر دو سفیداست و یا یکى سفید است و دیگرى قرمز، اما هر دو سفید نیست، زیرا مى‏بینیم که کلاه نفر اول قرمز است،پس یکى سفید است و دیگرى قرمز است.
از طرفى، یا کلاه من سفید است و کلاه نفر اول قرمز است و یا کلاه نفر اول سفید است و کلاه من قرمز است، لکن کلاه نفر اول قرمز است، پس کلاه من سفیداست.
اما قیاسات ذهنى که نفر اول تشکیل مى‏دهد: اگر کلاه من و کلاه نفر دوم هردو قرمز بودنفر سوم نمى‏گفت نمى‏دانم، لکن گفت نمى‏دانم، پس کلاه من وکلاه نفر دوم هر دو قرمز نیست (قیاس استثنائى).
حالا که هر دو قرمز نیست ‏یا هر دو سفید است و یا یکى سفید است و دیگرى قرمز لکن هر دوسفید نیست. زیرا اگر هر دو سفید بود نفر دوم نمى‏توانست کشف کند که کلاه خودش سفیداست، پس یکى قرمز است و یکى سفید (ایضا قیاس استثنائى).
حالا که یکى سفید است و یکى قرمز، یا کلاه من سفید است و کلاه نفر دوم قرمز، و یا کلاه نفر اول قرمز است و کلاه من سفید، لکن اگر کلاه من سفیدمى‏بود نفر دوم نمى‏توانست،کشف کند که کلاه خودش سفید است، پس کلاه من سفید نیست، پس کلاه من قرمز است.
در یکى از سه قیاسى که نفر دوم بکار برده است، مشاهده یکى از مقدمات است، ولى در هیچیک از قیاسات نفر اول مشاهده دخالت ندارد.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/9/21 و ساعت 6:4 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 382
بازدید دیروز: 136
مجموع بازدیدها: 246033
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه