کمالو مجید
فکر یکى از اعمال ذهنى بشر و شگف انگیزترین آنها است. ذهن، اعمال چندىانجام مىدهد.ما در اینجا فهرست وار آنها را بیان مىکنیم تا عمل فکر کردنروشن شود و تعریف فکر مفهوم مشخصى در ذهن ما بیاید.
1- اول عمل ذهن تصویر پذیرى از دنیاى خارج است. ذهن از راه حواس با اشیاءخارجى ارتباط پیدا مىکند و صورتهائى از آنها نزد خود گرد مىآورد. حالت ذهن از لحاظ این عمل حالت یک دوربین عکاسى است که صورتها را بر روى یک فیلم منعکس مىکند. فرض کنید ما تاکنون به اصفهان نرفته بودیم و براى اولین بار رفیتم و بناهاى تاریخى آنجا را مشاهده کردیم،از مشاهده آنها یک سلسله تصویرها در ذهن ما نقش مىبندد. ذهن ما در این کار خود صرفا«منفعل»است یعنى عمل ذهن از این نظر صرفا «قبول» و «پذیرش» است.
2- پس از آنکه از راه حواس، صورتهائى در حافظ خود گرد آوردیم، ذهن مابیکار نمىنشیند،یعنى کارش صرفا انبار کردن صورتها نیست، بلکه صورتهاى نگهدارى شده را به مناسبت هائى از قرارگاه پنهان ذهن به صحفه آشکار خودظاهر مىنماید نام این عمل یادآورى است،یادآورى بى حساب نیست، گوئى خاطرات ذهن ما مانند حلقههاى زنجیر به یکدیگر بسته شدهاند، یک حلقه که بیرون کشیده مىشود پشتسرش حلقه دیگر، و پشتسر آن، حلقه دیگر ظاهر مىشود و به اصطلاح علماء روانشناسى، معانى یکدیگر را «تداعى» مىکند.شنیدهاید که مىگویند: الکلام یجر الکلام، سخن از سخن بشکافد، این همان تداعى معانى وتسلسل خاطره ها است.
پس ذهن ما علاوه بر صورت گیرى و نقش پذیرى که صرفا «انفعال» است و علاوه بر حفظ وگرد آورى، از «فعالیت» هم برخوردار است، و آن این است که صور جمع شده را طبق یک سلسله قوانین معین که در روانشناسى بیان شده است به یادمىآورم. عمل «تداعى معانى»روى صورتهاى موجود جمع شده صورت مىگیرد بدون آنکه دخل و تصرفى و کم و زیادى صورت گیرد.
3- عمل سوم ذهن تجزیه و ترکیب است. ذهن علاوه بر دو عمل فوق یک کار دیگرهم انجام مىدهد و آن اینکه یک صورت خاص را که از خارج گرفته تجزیه مىکند، یعنى آن را به چندجز تقسیم و تحلیل مىکند، در صورتى که در خارج به هیچ وجه تجزیهاى وجود نداشته است. تجزیههاى ذهن چند گونه است. گاهى یک صورت را به چند صورت تجزیه مىکند،وگاهى یک صورت را به چند معنى تجزیه مىکند. تجزیه یک صورت به چند صورت، ماننداینکه یک اندام که داراى مجموعى از اجزاء است، ذهن در ظرفیتخود آن اجزاء را از یکدیگرجدا مىکند و احیانابا چیز دیگر پیوند مىزند. تجزیه یک صورت به چند معنى مثل آنجا که خط رامىخواهد تعریف کند که به کمیت متصل داراى یک بعد، تعریف مىکند یعنى اهمیتخط را به سه جزء تحلیل مىکند: کمیت، اتصال، بعد واحد. و حال آنکه در خارج سه چیز وجود ندارد، و گاهى هم ترکیب مىکند، آن هم انواعى دارد،یک نوع آن این که چندصورت را با یکدیگر پیوند مىدهد مثل اینکه اسبى باچهره انسان تصویر مىکند. سر و کارفیلسوف با تجزیه و تحلیل و ترکیب معانى است، سر و کار شاعر یا نقاش با تجزیه و ترکیب صورتها است.
4- تجرید و تعمیم. عمل دیگر ذهن این است که صورتهاى ذهنى جزئى را که بوسیله حواس دریافت کرده است، تجرید مىکند یعنى چند چیز را که در خارج همیشه با هم اند، و ذهن هم آنها را با یکدیگر دریافت کرده، از یکدیگر تفکیک مىکند. مثلا عدد را همواره در یک معدود و همراه یک شىء مادى دریافت مىکند، ولى بعد آن را تجرید و تفکیک مىکند.بطورى که اعداد را مجزا از معدود تصور مىنماید. از عمل تجرید بالاتر عمل تعمیم است.
تعمیم یعنى اینکه ذهن صورتهاى دریافتشده جزئى را در داخل خود بصورت مفاهیم کلى در مىآورد مثلا از راه حواس، افرادى از قبیل زید و عمرو و احمد و حسن و محمود را مىبیند ولى بعدا ذهن از اینها همه یک مفهوم کلى وعام مىسازد به نام «انسان».
بدیهى است که ذهن هیچگاه انسان کلى را بوسیله یکى از حواس ادراک نمىکندبلکه پس ازادراک انسانهاى جزئى یعنى حسن و محمود و احمد، یکى صورت عام وکلى از همه آنهابدست مىدهد.
ذهن در عمل تجزیه و ترکیب، و همچنین در عمل تجرید و تعمیم روى فرآوردههاى حواس دخل و تصرف مىکند، گاهى به صورت تجزیه و ترکیب و گاهى بصورت تجرید و تعمیم.
5- عمل پنجم ذهن همان است که مقصود اصلى ما بیان آن است، یعنى تفکر واستدلال که عبارت است از مربوط کردن چند امر معلوم و دانسته براى کشف یک امر مجهول و ندانسته.در حقیقت فکر کردن نوعى ازدواج و تولد و تناسل درمیان اندیشههاست. به عبارت دیگر:تفکر نوعى سرمایه گذارى اندیشه است براى تحصیل سود و اضافه کردن بر سرمایه اصلى،عمل تفکر خود نوعى ترکیب است اماترکیب زاینده و منتج بر خلاف ترکیبهاى شاعرانه وخیال بافانه که عقیم ونازا است.
این مسئله است که باید در بار ارزش قیاس مورد بحث قرار گیرد که آیا واقعا ذهن ما قادر است از طریق ترکیب و مزدوج ساختن معلومات خویش به معلوم جدیدى دست بیابد و مجهولى را از این راه تبدیل به معلوم کند یا خیر، بلکه یگانه راه کسب معلومات و تبدیل مجهول به معلوم آن است که از طریق ارتباط مستقیمبا دنیاى خارج بر سرمایه معلومات خویش بیفزاید، از طریق مربوط کردن معلومات را درون ذهن نمىتوان به معلوم جدیدى دستیافت.
اختلاف نظر تجربیون و حسیون از یک طرف، و عقلیون و قیاسیون از طرف دیگر درهمین نکته است. از نظر تجربیون راه منحصر براى کسب معلومات جدید تماس مستقیم با اشیاء ازطریق حواس است. پس یگانه راه صحیح تحقیق در اشیاء«تجربه» است. ولى عقلیون وقیاسیون مدعى هستند که تجربه یکى از راههاى است. از طریق مربوط کردن معلومات قبلى نیز مىتوان به یک سلسله معلومات جدید دستیافت، مربوط کردن معلومات براى دست یافتن به معلومات دیگر هماناست که از آنها به «حد» و «قیاس» یا «برهان» تعبیر مىشود.
منطق ارسطوئى، ضمن اینکه تجربه را معتبر مىداند و آنرا یکى از مبادى ومقدمات شش گانه قیاس مىشمارد، ضوابط و قواعد قیاس را که عبارت است از بکار بردن معلومات براى کشف مجهولات و تبدیل آنها به معلومات، بیان مىکند.بدیهى است که اگر راه تحصیل معلومات منحصر باشد به تماس مستقیم با اشیاءمجهوله و هرگز معلومات نتواند وسیله کشف مجهولات قرار گیرد، منطق ارسطوئى بلا موضوع و بى معنى خواهد بود.
ما در اینجا یک مثال سادهاى را که معمولا براى ذهن دانش آموزان به صورتیک «معما»مىآورند از نظر منطقى تجزیه و تحلیل مىکنیم تا معلوم گرددچگونه گاهى ذهن از طریق پله قرار دادن معلومات خود به مجهولى دست مىیابد.
فرض کنید: پنج کلاه وجود دارد که سه تاى آن سفید است و دو تا قرمز. سه نفربه ترتیب روى پلههاى نردبانى نشستهاند و طبعا آنکه بر پله سوم است دونفر دیگر را مىبیند و آنکه درپله دوم است تنها نفر پله اول را مىبیند ونفر سوم هیچکدام از آن دو را نمىبیند و نفر اول ودوم مجاز نیستند که پشتسر خود نگاه کنند. در حالى که چشمهاى آنها را مىبندند بر سرهر یک ازآنها یکى از آن کلاهها را مىگذارند و دو کلاه دیگر را محفى مىکنند وآنگاه چشم آنها را باز مىکنند و از هر یک از آنها مىپرسند که کلاهى که بر سر تو است چه رنگ است نفرسوم که بر پله سوم است پس از نگاهى که به کلاههاى دو نفر دیگر مىکند فکر مىکند ومىگوید من نمىدانم. نفر پله دوم پس از نگاهى به کلاه نفر اول که در پله اول است کشف مىکند که کلاه خودش چه رنگ است و مىگوید که کلاه من سفید است. نفر اول که بر پله اول است فورا مىگوید: کلاه من قرمز است.
اکنون باید بگویم نفر اول و دوم با چه استدلال ذهنى - که جز از نوع قیاس نمىتواند باشد -بدون آنکه کلاه سر خود را مشاهده کند، رنگ کلاه خود راکشف کردند، و چرا نفر سوم نتوانست رنگ کلاه خود را کشف کند؟
علت اینکه نفر سوم نتوانست رنگ کلاه خود را کشف بکند این است که رنگ کلاههاى نفراول و دوم براى او دلیل هیچ چیز نبود، زیرا یکى سفید بود ودیگرى قرمز پس غیر از آن دوکلاه سه کلاه دیگر وجود دارد که یکى از آنهاقرمز است و دو تا سفید و کلاه او مىتواند سفیدباشد و مىتواند قرمز باشدلهذا او گفت من نمىدانم. تنها در صورتى او مىتوانست رنگ کلاه خود را کش فکند که کلاههاى دو نفر دیگر هر دو قرمز مىبود، در این صورت او مىتوانست فورا بگوید کلاه من سفید است زیرا اگر کلاه آن دو نفر را مىدید که قرمزاست، چون مىدانست که دو کلاه قرمز بیشتر وجود ندارد، حکم مىکرد که کلاهمن سفید است ولى چون کلاه یکى از آن دو نفر قرمز بود و کلاه دیگرى سفیدبود، نتوانست رنگ کلاه خود راکشف کند. ولى نفر دوم همى که از نفر سوم شنیدکه گفت من نمىدانیم، دانست که کلاه خودش و کلاه نفر او هر دو تا قرمزنیست، و الا نفر سوم نمىگفت من نمىدانم. بلکه مىدانست که رنگ کلاه خودش چیست، پس یا باید کلاه او و نفر اول هر دو سفید باشد و یا یکى سفید و یکى قرمز، و چون دید که کلاه نفر اول قرمز است، کشف کرد که کلاه خودش سفیداست. یعنى از علم به اینکه هر دو کلاه قرمز نیست (این علم از گفته نفر سوم پیدا شد)و علم به اینکه کلاه نفر اول قرمز است، کشف کرد که کلاه خودش سفیداست.
و علت اینکه نفر اول توانست کشف کند که رنگ کلاه خودش قرمز است این است که از گفته نفر سوم علم حاصل کرد که کلاه خودش و کلاه نفر دوم هر دو قرمزنیست و از گفته نفر دوم که گفت کلا من سفید است علم حاصل کرد که کلاه خودش سفید نیست، زیرا اگر سفیدمىبود نفر دوم نمىتوانست رنگ کلاه خودش را کشف کند، از این دو علم، برایش کشف شدکه کلاه خودش قرمز است.
این مثال اگر چه یک معماى دانش آموزانه است، ولى مثال خوبى است براى اینکه ذهن درمواردى بدون دخالت مشاهده، صرفا با عمل قیاس و تجزیه و تحلیل ذهنى به کشف مجهولى نائل مىآید. در واقع در این موارد ذهن، قیاس تشکیل مىدهدو به نتیجه مىرسد. انسان اگردقت کند مىبیند در این موارد ذهن تنها یک قیاس تشکیل نمىدهد بلکه قیاسهاى متعدد تشکیل مىدهد، ولى آنچنان سریع تشکیل مىدهد و نتیجه مىگیرد که انسان کمتر متوجه مىشود که ذهن چه اعمالزیادى انجام داده است. دانستین قواعد منطقى قیاس از همین جهت مفید است که راه صحیح قیاس به کار بردن را بداند، و دچار اشتباه که زیاد هم رخ مىدهدنشود.
طرز قیاسهائى که نفر دوم تشکیل مىدهد و رنگ کلاه خود را کشف مىکند این است:
اگر رنک کلاه من و کلاه نفر اول هر دو قرمز مىبود نفر سوم نمىگفت نمىدانم، لکن او گفت من نمىدانم، پس رنگ کلاه من و کلاه نفر اول هر دوقرمز نیست. (قیاسى است استثنائى ونتیجهاش تا اینجا این است که کلاه نفراول و دوم قرمز نیست).
حالا که رنگ کلاه من و رنگ کلاه اول هر دو دو قرمز نیست، یا هر دو سفیداست و یا یکى سفید است و دیگرى قرمز، اما هر دو سفید نیست، زیرا مىبینیم که کلاه نفر اول قرمز است،پس یکى سفید است و دیگرى قرمز است.
از طرفى، یا کلاه من سفید است و کلاه نفر اول قرمز است و یا کلاه نفر اول سفید است و کلاه من قرمز است، لکن کلاه نفر اول قرمز است، پس کلاه من سفیداست.
اما قیاسات ذهنى که نفر اول تشکیل مىدهد: اگر کلاه من و کلاه نفر دوم هردو قرمز بودنفر سوم نمىگفت نمىدانم، لکن گفت نمىدانم، پس کلاه من وکلاه نفر دوم هر دو قرمز نیست (قیاس استثنائى).
حالا که هر دو قرمز نیست یا هر دو سفید است و یا یکى سفید است و دیگرى قرمز لکن هر دوسفید نیست. زیرا اگر هر دو سفید بود نفر دوم نمىتوانست کشف کند که کلاه خودش سفیداست، پس یکى قرمز است و یکى سفید (ایضا قیاس استثنائى).
حالا که یکى سفید است و یکى قرمز، یا کلاه من سفید است و کلاه نفر دوم قرمز، و یا کلاه نفر اول قرمز است و کلاه من سفید، لکن اگر کلاه من سفیدمىبود نفر دوم نمىتوانست،کشف کند که کلاه خودش سفید است، پس کلاه من سفید نیست، پس کلاه من قرمز است.
در یکى از سه قیاسى که نفر دوم بکار برده است، مشاهده یکى از مقدمات است، ولى در هیچیک از قیاسات نفر اول مشاهده دخالت ندارد.