کمالو مجید
به دو زلف یار دادم دل بیقرار خود را
چه کنم سیاه کردم همه روزگار خود را
شبی ار بدستم افتد سر زلف یار
همه مو به مو شمارم غم بیشمار خود را
فراق دوستانش باد و یاران
که ما را دور کرد از دوستداران
ندانستم که در پایان صحبت
چنین باشد وفای حقگزاران
بار فراق دوستان بسکه نشسته بردلم
می روم و نمی رود ناقه به زیر محملم
یار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
باردلست همچنان ور به هزار منزلم