کمالو مجید
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که این سو پیرمردی با سپیدی های مو و هزاران بار مردن ، رنج بردن
با خمی در قامت از این راه دشوار
که این سو دستها خشکیده ، دل مرده
به ظاهر خنده ای بر لب
و گاهی حرفهای پیچ در پیچ و هم پیچ
و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که آن سو نازنینی غنچه ای شاداب و صدها آرزو بر دل
،دلی گهواره ی عشقی که چندی بیش نیست شاید
و از بازیچه بودن ، سخت بیزار است
وای بر من گر تو آن گم کرده ای باشی
که بس دور است بین ما
و عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است...