سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هر دانشمندی، بیمناک است . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: سه شنبه 103 آذر 6


قیمت هر انسان
   

 
چه کسی می گوید، که گرانی شده است؟  
دوره ی ارزانیست 
دل ربودن ارزان 
دل شکستن ارزان 
دوستی ارزان است 
دشمنی ها ارزان 
چه شرافت، ارزان 
تن عریان، ارزان 
آبرو، قیمت یک تکه نان 
و دروغ از همه چیز ارزان تر 
 
قیمت عشق چقدر کم شده است 
کمتر از آب روان 

و چه تخفیف بزرگی خورده، قیمت هر انسان


 نوشته شده توسط مجید کمالو در پنج شنبه 90/3/19 و ساعت 11:21 صبح | نظرات دیگران()

 

تفاوت مایکروسافت و جنرال موتورز

بیل گیتس: اگرفنّاوری جنرال موتـــورز با سرعتی همســــان فنّاوری کامپیوتر پیشرفت کرده بود، امروز اتومبیلهایی سوار می‌شدیم که:

سرعتشان 22000 مایل بر ساعت بود!

مصرف بنزین آنها 4 لیتر درهر 1000 مایل بود!!

بهای آنها 25 دلار بود!!!

  پاسخ جنرال موتورز

1- بدون هیچ دلیلی ماشین شما در روز دوبار تصادف می‌کرد!

2- هردفعه که خطهای وســط خیابان را ازنو نقاشی می‌کردند شما باید یک ماشین جدید می‌خریدید!

3- گاه وبیگاه ماشین شما درخیابانها از حرکت باز می‌ایستــــاد وشما چاره‌ای جز استارت   (Restart)   مجدد نداشتید!

4- هربار که جنــــرال موتورز مدل جدیدی را به بازار عرضه می‌کرد خریداران ماشین باید راننــــدگی را از اول یاد می‌گرفتند چون هیچ یک از عملکردها و کنترلهای ماشین مانند مدل قبلی نبود!

 5- برای خاموش‌کردن ماشین باید دکمه استارت را می‌زدند!

  6- جنرال موتورز خریداران ماشینهایش را مجبور به خرید نقشه‌های راههایی می‌کرد که ممکــــن بود اصلاً به درد راننـــدگان نخورد.

7- کیسة هــــــوا قبل از بازشدن در هنگام تصادف از شما می‌پرسید:

Are You Sure?!


 نوشته شده توسط مجید کمالو در پنج شنبه 90/3/19 و ساعت 11:20 صبح | نظرات دیگران()

 یه دوست معمولی، یه دوست واقعی

یه دوست معمولی وقتی میاد خونت، مثل مهمون رفتار می کنه
یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز می کنه و از خودش پذیرایی می کنه
یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده
یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه
یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه
یه دوست واقعی اسم و شماره تلفن اونها رو تو دفترش داره
یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت میاره
یه دوست واقعی زودتر میاد تا تو آشپزی بهت کمک کنه و دیرتر می ره تا به کمکت همه جا رو جمع و جور کنه
یه دوست معمولی متنفره از این که وقتی رفته که بخوابه بهش تلفن کنی
یه دوست واقعی می پرسه چرا یه مدته طولانیه که زنگ نمی زنی؟
یه دوست معمولی ازت می خواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی
یه دوست واقعی می خواد مشکلاتت رو حل کنه
یه دوست معمولی وقتی بینتون بحثی می شه دوستی رو تموم شده می دونه
یه دوست واقعی بعد از یه دعوا هم بهت زنگ می زنه
یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره
یه دوست واقعی می خواد که تو همیشه رو کمکش حساب کنی و بالاخره
یه دوست معمولی این حرف های منو می خونه و فراموش می کنه
یه دوست واقعی اونو واسه همه و دوباره واسه خودم می فرسته


 نوشته شده توسط مجید کمالو در پنج شنبه 90/3/19 و ساعت 11:20 صبح | نظرات دیگران()

ای یگانه ترین بعد از خدای!



مادر تو را چه بنامم که هیچ چیز یارای برابری با تو را ندارد

کوهت ننامم که کوه پایداری و استقامت از تو آموخته



رودت نخوانم که رود صداقت و پاکدامنی تو را به ارمغان برده

آسمانت نخوانم که بسی بلندتر و رفیع تری و آسمان زیر گامهای توست



ماه و خورشیدت ننامم که آن دو نور تو را به عاریت گرفته اند

ستاره ات ندانم که آنان بی شمارند و تو بی همتا



تو را نسترن و یاس و یاسمن نمی دانم که گل نیز عطر و بویش را از تو دارد

آبشاران خروشان از مهر توست و دشت وسعت خویش را از قلبت گرفته



مادر تو را با کدامین شعر و غزل بسرایم که در مقابل نامت شعر و غزل نیز عاجزند

تو خود یک دنیا کلامی و یک عمر واژه ای ...



مادر ای طراوت بهاران و ای هستی بخش زندگانیم

تو را چه بنامم و وصفت چه بخوانم که بیکران آسمانها و دریاها

و هرچه در اوست در پیش نام تو کوچکند و عزیز


و اکنون تو را ای بزرگ، ای بی همتا

با تمام عظمتت در قلب کوچک خود می یابم و یزدان پاک را سپاس می گویم

که این نهال عشق و محبت را به قلب من ارزانی داشت



باشد که به جبران نیکیهایت و به پاس دلواپسیهایت

همواره تو را عزیز بدارم و محترم

و همواره آواز من این باشد که

مادر... دوستت دارم ... دوستت دارم



عمرت مستدام؛ نامت جاودان


 نوشته شده توسط مجید کمالو در پنج شنبه 90/3/19 و ساعت 11:19 صبح | نظرات دیگران()

آیا می دانستید که گاهی به هم می رسیم و می گوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟ برای چه نمی گوییم 150 یا 100 سال یا ... 
 
 
در ایران قدیم، سال کبیسه را به این صورت محاسبه می کردند که به جای اینکه هر 4 سال یک روز اضافه کنند و آن سال را سال کبیسه بنامند (حتما خوانندگان می دانند که تقویم فعلی که بنام تقویم جلالی نامیده می شود حاصل زحمات خیام و سایر دانشمندان قرن پنجم هجری است) هر 120 سال، یک ماه را جشن می گرفتند و در کل ایران، این جشن برپا بود و برای این که بعضی ها ممکن بود یک بار این جشن را ببینند و عمرشان جواب نمی داد تا این جشن ها را دوباره ببینند (و بعضی ها هم اصلا این جشن را نمی دیدند) به همین دلیل، دیدن این جشن را به عنوان بزرگترین آرزو برای یکدیگر خواستار بودند و هر کسی برای طرف مقابل آرزو می کرد تا آنقدر زنده باشی که این جشن باشکوه را ببینی، و این، به صورت یک تعارف و سنتی بی نهایت زیبا درآمد که وقتی به هم می رسیدند بگویند 120 سال زنده باشی.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در پنج شنبه 90/3/19 و ساعت 11:18 صبح | نظرات دیگران()

روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.
پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.
دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن می فشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم.
یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیک می شود و می گوید: هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید. می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیر!
دو ونسزو می پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟
بله کاملا همینطور است.
دو ونسزو می گوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در پنج شنبه 90/3/19 و ساعت 11:17 صبح | نظرات دیگران()

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. و اما خبر بد

این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...

..................... حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟


 نوشته شده توسط مجید کمالو در پنج شنبه 90/3/19 و ساعت 11:16 صبح | نظرات دیگران()

محیط زیست در اسلام
در  دین اسلام نیز خداوند در قرآن کریم برای یاد‌آوری فلسفه هستی به انسان از مظاهر بی‌شمار طبیعت استفاده می‌کند، در آیه 16 سوره انبیا می‌خوانیم: «و ما آسمان و زمین و آنچه بین زمین و آسمان است را به بازیچه نیافریدیم» یا در ستایش پروردگار یکتا در آیه نخست سوره انعام می‌خوانیم: «ستایش خدایی را که آسمان‌ها و زمین را آفرید و تاریکی‌ها و روشنایی را پدید آورد». هم‌چنین آیه‌های 3 و 4 سوره رعد، 12 تا 14 سوره نحل و آیه‌های دیگری که برای یادآوری وجود خداوند به انسان از مظاهر طبیعی یاد می‌کند. و این همان زمینی است که امام علی (ع) در خطبه 91 نهج‌البلاغه به تعبیری بسیار زیبا و شاعرانه از آن یاد می‌کند: «پس زمین به وسیله باغ‌های زیبا، همگان را به سرور و شادی دعوت کرده، با لباس نازک گلبرگ‌ها که بر خود پوشیده هر بیننده‌ای را به شگفتی وا می‌دارد....» همین‌طور در وسائل الشیعه جلد سیزدهم حدیثی از امام علی (ع) برای پاسداری از زمین آمده‌است که می‌فرماید: «رسول خدا مومنین را از ریختن سم حتی در زمین مشرکین نیز نهی فرموده است» آباد کردن زمین و استفاده از آن در جهت درست در اسلام یکی از کارهای نیک شمرده شده و علاوه بر اینکه اسباب مالکیت زمین توسط فرد به حساب آمده موجب ثواب اخروی نیز می‌شود، در قرآن کریم سوره هود آیه 61 می‌خوانیم: «خداوند شما را از زمین خلق کرد و شما را مامور آبادانی آن نمود» در احادیث و روایات معصومین نیز به مراتب به این امر توصیه شده‌است‌، امام صادق (ع) می‌فرماید: «هر جماعتی که زمینی را زنده کنند و آباد نمایند حق اولویت دارند و آن زمین متعلق به ایشان است.»
این نوشتار به یقین توانایی بیان قطره‌ای از دریای بیکران باورهای نیک و مقدس را هم نداشته‌است و فقط برآن بوده که تا اندازه‌ای به صورت گذرا و مروری بر سرخط‌ها در دین و باورها گذر کرده و ذهن‌ها را به این پرسش برساند که چرا آدمی گذشته درخشان همزیستی خود با طبیعت و مهربانیش با زمین را به فراموشی سپرده و دست به تخریب و نابودی آن می‌زند؟! و امید که باز هم شکوه این همزیستی را در پی بازگشت و بازنگری به باورهای نیک نیاکان خود تجربه نماید و پیرو بزرگان دین‌های انسان ساز پاسدار زمین و همه موجودات زنده آن باشد تا این بار امانت را همان‌گونه که دریافت کرده به فرزندانش بسپارد. چنین بادا.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در چهارشنبه 90/3/18 و ساعت 5:36 عصر | نظرات دیگران()

 

 

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و دویدن که آموختی ، پرواز را

..راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند   

دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر

و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شو

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند

پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت
  کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت


 نوشته شده توسط مجید کمالو در چهارشنبه 90/3/18 و ساعت 5:35 عصر | نظرات دیگران()

ملاقات ما انسان ها با   خدا

ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
« امیلی عزیز،
عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»

امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: « من، که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »
امیلی جواب داد:آ« متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. »
مرد گفت:آ« بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: آ« آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید. » وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت. مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
آ« امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم،
با عشق، خدا


 نوشته شده توسط مجید کمالو در چهارشنبه 90/3/18 و ساعت 5:35 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 159
بازدید دیروز: 136
مجموع بازدیدها: 245810
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه