کمالو مجید
سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»
تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!! بین خودمون و چند نفر از عزیزامون حصار کشیدم؟
روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم
درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم . با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد . او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند
بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم
صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند
در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود _ این را وارستگی میگویند
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :
- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !
گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم . چون ایمانمان کم است .
ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم ، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز ، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم .
به یاد داشته باش :
به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ،
به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است .
پمپی شهری که ناپدید شد و مردمی که سنگ شدند
این مَرد وحشتزده آخرین نفسهایش را کشیده، شاید چشمانش
را گرفته تا شاهد لحظات وحشتبار آخرین نباشد؟ اما چرا ؟
شهر پمپی، شهری در ایتالیای اِمروزی یا روم باستان در روز ?? اوت سال ?? میلادی در پی فعالیت آتشفشانی کوه وزوو که ?? ساعت ادامه داشت به زیر ? متر کوهی از مواد مذاب و خاکستر آتشفشانی رفت. حادثه آنقدر ناگهانی روی داد که همه چیز در شهر به همان حالت که در اثنای زندگی روزمره بود دست نخورده ماند و امروز دقیقا به همان گونه که دو هزار سال پیش بودند باقی است. گویی زمان منجمد شده است .
این شهر به وسیله انفجارهای آتشفشانی کوه «وزوو» نابود شد. آتشفشان وزوو سمبل کشور ایتالیا و قبل از آن نشانه شهر ناپل است.
کوه آتشفشانی وزوو اگرچه طی دو هزار سال گذشته آرام بوده است اما نام آن را کوه اخطار گذارده اند. چنین نامی به دلیل فجایع و حوادثی بوده است که در تاریخ از این کوه به ثبت رسیده است. فاجعه ای که برای «سدوم و عمورا» روی داد شباهت زیادی به حوادث تخریب گر شهر پمپی داشته است. در سمت راست وزوو شهر ناپل و سمت شرق آن شهر پمپی قرار دارد. مذاب و خاکستر ناشی از فوران آتشفشانی که دو هزار سال پیش روی داد حیات را از این شهر برچید.
لب ها، چشمانش و پوست بدنش ذوب شده است، بجز جمجمه اَش تمامه سنگ شده است.
گویا آتشفشان در نهایت سکوت جان مردم را کنده است
به نظر می رسد این مرد در حال فرار بوده است
از ??هزار نفر جمعیت پمپی دو هزار نفر ناپدید شدند و مابقی آرام آرام مذاب و به تلی از مجسمه های سنگی تبدیل شدند
جمعی از کودکان و بزرگسالان، منتظر قایقی بودند که هیچوقت نیامد
یکی جمع شده، یکی به پشت آرامیده – اما یکی بیدار شده و تا تکانی بخورد! جانش کنده شده است
متوجه هیچ نشده است، گویا ناگهان مواد بر رویش ریخته است که حتی نتوانسته است دستی تکان دهد
اعضای خانواده ای که در کنار هم مردندمواد مذاب کوه وزوو به آنی تمامی شهر را از نقشه منطقه جاروب کرد. جالب ترین جنبه این حادثه آن است که هیچ کس نتوانسته است در مقابل فوران آتشفشان وحشتناک وزوو بگریزد. یک خانواده در حال صرف غذا در یک لحظه تبدیل به سنگ شده اند. صورت برخی از اجساد انسانهای سنگ شده که از داخل زمین کشف شده اند همچنان سالم و صحیح باقی مانده است. صورت آنها حالت گیج و منگ دارد
پدر – فرزند – مادر
مرگ مردم پمپی در یک لحظه رخ داد، فاجعه هرچه بود، همه چیز به همان حالت اولیه و بدون تغییر باقیمانده است. در سال ???? نیمی از این شهر از زیر خاکستر بیرون کشیده شد. هر ساله جمعیت زیادی از موزه طبیعی پمپی دیدن می کنند و این شهر به یکی از جاذبه های گردشگری ایتالیا تبدیل شده است
سگی که بیرون خانه ای زنجیر شده بود
همه خوابیده اند، همه سنگ شده اند، حتی کودکان شیر خوار
به نظر می رسد مرد بیدار شده و بویی برده، اما …
اسـرار بـرقـراری یک رابـطـه مـؤثـر چـیـست؟ چـگونـه یک زن آنچیزی را که میخواهد بدست می آورد در حالیـکه شـریـک زنـدگیش را نیز به خواسته اش میرساند؟ بگذارید نگاهـی داشته باشیم به سه مشکل اصلی که اکثر زوج هـا بـا آن دست به گریبان میباشند و ببینید چگونه میتوان آنها راحل نمود
اشتباه 1: ایجادارتباط برای زیر نفوذ خود قرار دادن و زرنگی
گاهی اوقات ما یک رابطه را برای بدست آورن خواسته هایمان آغاز می کنیم خواه طرف مـقابـل تـوانایی برآوردن آن را داشته باشد و خواه نداشته باشد. قـهـر مـی کنـیم، اخــم می کنیم، تهدید میـکنیم، چاپلوسی میکنیم و آنچه در تـوان داریم برای ایجاد احساس ناراحتی در طرف مقابلمان انجام می دهیم. این نـوع رفـتـار، گـرچـه مـمـکن اسـت بطور موقتی مؤثر باشد، اثر بسیار ناگواری در طولانی مدت بر سلامـت رابـطه خـواهـد گذارد. آن را رها کنید، برای خواسته و پیشنهادات نفر دیگر احترام قائل گردید. اگر او نمی تـواند خواسته شما را برآورده کند، ببینید میتوانید خودتان آن را به خود بدهید
اشتباه 2: ایجادارتباط برای فریب دادن
با اینکه نیازی به گفتن ندارد، این یکی از خطرناکترین انواع رفتـار اسـت کـه بـسیـاری از رابطه ها را نابود می کنـد. دروغ هـا، گـزافه گـویـی ها، بازی دادن ها و نیرنگهای متداول همگی باعث پریشانی و رنجش میــگردند. آنها بنیان رابطه را به لرزه درآورده و در نهایت شکافی عمیق در اعتماد بوجود می آورند. نسبت بـه خـطر آن هـوشیـار بـوده و پیش از اینکه آغاز شود متوقفش سازید. اگر این چیزی است که برای شما آشنا بنظر میـرسـد، ابتدا آنرا در رفتارهای خودتان مورد سنجش قرار دهید. اگر صادق و رک باشید، دیگر مایل به پذیرش فریب دیگران نخواهید بود. در روابط خود راستی و درستی را پیشه کنید
اشتباه 3: ایجاد ارتباط باپیغامهای متناقض
پـیـامـهای متناقض -- چیزی را گفتن و چیز دیگری را انجام دادن -- یک فـرم بـسیـار رایــج فریب و نیرنگ می بـاشد. همچنـین ایـن مـی تواند بـصورت قـول دادن لفـظی یـا عـملی و انجام ندادن آن دربیاید. پیغامهای متناقض باعث پریشانی بسیار میگردند. همیشه به اعمال فرد توجه نمایید. معـمولا اعمال نـسبت بـه گـفتـار هـمتـرازی بیـشتری با حقیقت دارنـد. اگـر گـفتـارشـان بـا اعـمالـشان در تناقض بود، آنچه که گفته می شـود را نـادیـده پـنـداریـد. درک کنید که شخص دارای تعارض بـوده و اجازه ندهـیـد شـمـا را نـیـز دچــار آن احساس نماید
راه حلهای دو مشکل اصلی در روابط
هیچ رابطه ای بدون برقراری ارتباطات مؤثر دوام زیادی نخـواهـد آورد. مـا در سـراســر روز صحبت میکنیم (و گوش می دهیم )، اما تنها بخش کوچکی از ارتباط ما بصورت گفتاری رخ میدهد. بیشتر اوقات تصور می کنـیم کـه دیـگران گفته های ما را گوش داده و متوجه می شوند، اما عمدتا این موضوع صــحت ندارد. اغلب شخص دیگر در حال اندیشیدن به آنچیزی ایست که میخواهد در جواب صحبتهای شما بگوید، و نوعی خیالپردازی که هیچ ارتباطی به موضوع مورد بحث ندارد را در ذهن خود می پروراند. هنگامیکه نزاع میکنیم، می خـواهـیـم بیـش از پـیش فـهمیده شویم و واژگان همانند تیر به جلو و عقب به پرواز درمی آیند. در این شرایط، تجزیه و تحلیل مسئله میتواند دور از ذهن گردد
بنابراین اسرار ارتباط مؤثر چیست؟ بـه دو مشکل اساسی در ارتـباطـات و نحوه حل آنها توجه نمایید. بعد از این مرحله خواهید توانست پایه های بهتـرین نـوع رابـطـه ای کـه تــا بحال تصورش را میکردید را بنیان نهید
مشکل اول: می خـواهید حـق را بـخود داده و ثـابت کنید که دیگری در اشتباه است پیش از آنکه بتوانید یک ارتباط مؤثر را آغاز کنید، باید نگاهی موشکافانه بـه قصد و غرض خـود بـیندازید. آیا برای اینکه توسط دیگران فهمیده شوید ارتباط برقرار می کـنـیـد، بـرای بدست آوردن خواسته ها، یا هدف دیگری را فرا سوی سخـنـانـی کـه در حـال بـیـان آنها هستید دنبال میکنید؟ بسیاری از زوج ها به مرحله ای میرسند که فقط میخواهند ثابت کننده حق با آنها بوده و نـفــر دیـگر در اشـتـباه است (و همیشه اینطور بوده است). این نـوع رابطه همانند نبرد می ماند. این سخنان مملو از خشـم و سـرزنش بـوده و سـبــب میگردند نفر دیگر احساس کوچکی نـمـایـد. حرف های رد و بدل شده در چنین رابطه ای هرگز گوش داده نمیشوند. هرچند که آنچه با صدای واضح و بلند خوانده میشود خشم و عدالت موجود در فراسوی مراودات است. جهت رفع این مشـکل، تصمیم بگیرید همدیگر را سرزنش نکنید و به صحبتهای یکدیـگر بـا خـلوص نـیـت گـوش دهید. تصمیم بگیرید که درصدد ثابت کردن چیزی برنیامده و در عوض راهی برای ایجاد یک پـل بـرای درک مـتـقابل پیدا نمایید. این تصمیمات در موفقیت یک رابطه بسیار مفید واقع خواهند شد.
مشکل دوم: قادر نیستید به حرفهای طرف مقابل گوش دهید
بیاد داشته باشید که یک ارتباط فقط از صحبت کردن تشکیل نشده بلکه شـامل شنیدن و گوش دادن به آنچه که
در حال بیان است نیز میباشد. ما میتوانیم کارهای زیـادی برای آموختن هنر گوش دادن انجام دهیم، امـا بـرای آغـاز، بـسیار مـهـم اســت که بدانیم اگر فـردی بخـواهـد نـقطه نـظرات خـود را کــنار گذاشته و حقیقتا آماده دانستن درون و افکار دیگران گردد، آنگاه از روی صداقت آنچه کـه در حال گفتن است را فقط باید "بشنود." این کار خیلی هم آسان نیست. بسیاری از ما آنچه که میشنویم را بسرعت تعبیر و تفسیر کرده و آنرا در یک شکاف آماده قرار می دهیم. برخی صحبتها را تحریف می کـنند. برخی تظاهر به گوش دادن میکنند درحالیکه سرگرم افکار خود هستند. یک راه حل بــرای ایــن مشکل آن است که برداشت خود را از صحبتهای دیگران بــرای آنـها تکرار نمایید. بگذارید بدانند که ارتباطات آنها چگونه درون ذهن شما تفسیر می گـردند. اجـازه دهـیـد دیــگران پـیغامـهای خــود را با استنباط شما منـطق سازند. و در نهایت، راغب حقیقی شنـیـدن منظور آنها باشید.
می گویند هر کاری که انجام می دهی، سعی کن در آن بهترین باشی، همه جوانب کار دستت بیاید و به قولی در آن حرفه ای شوی. گفتن این جملات خیلی آسان است اما وقتی زمان عمل می رسد یا فراموش می کنیم چه هدفی داشته ایم یا تصمیم می گیریم راه آسان تر یعنی سطحی کار کردن را انتخاب کنیم. تسلط و احاطه همه جانبه بر شغل، هر چند ناشی از دغدغه مندی، تجربه فراوان و کسب دانش و خردمندی لازم است اما هیچ ربطی به درخواست کارفرما ندارد. حرفه ای شدن، فراتر از مسئولیت خواسته شده است و در حقیقت، به نوعی، در مشت گرفتن کار به شمار می رود. شاید برایتان جالب باشد که با برخی از اصول حرفه ای بودن آشنا شوید.
*داشتن دغدغه: قبل از هر چیز، باید کارتان به نوعی برایتان دغدغه باشد؛ یعنی به هر دلیلی از جمله نیاز مالی، علاقه و... شروع به کار کرده باشید و بخواهید واقعا کارتان را همه جوره به دست بگیرید، به طوری که بتوانید پاسخگوی هر سوالی در زمینه شغل تان باشد.
*جدیت: دومین رمز حرفه ای شدن، جدیت است؛ یعنی نباید از سر تفریح و وقت گذرانی آغاز به کار کرده باشید بلکه مصمم و جدی و با نظم و وقت گذاشتن کافی، به شغل تان توجه کنید.
*دانش و خردمندی: به حوزه کاری خود اشراف فکری داشته باشید؛ یعنی بدانید که در کارتان چه چیز مهم است، چه چیز مهم نیست، کجا و کی اهمیت بیشتر یا کمتری وجود دارد و در یک کلام، خلاقانه و آینده نگرانه به ارتقای وضعیت اندیشیده و راهکارهای آن را ابداع کنید.
*تجربه فراوان: سعی کنید تجربه هایتان را - چه تلخ و چه شیرین - به خاطر بسپارید چرا که در راه حرفه ای شدن، به آنها نیاز دارید تا تمامی راه و چاه موضوع را بشناسید. به این ترتیب قادر خواهید بود که خودتان را با هر محیط کاری وفق دهید و فرهنگ سازمانی آنجا را درک کرده و در صورت امکان، ارتقا دهید.
*لذت بردن: شاید لذت بردن از کار، برای خیلی ها حسی غریبه باشد و صرفا کارمان را از سر رفع حاجت و گذران امور با بی میلی و به صورت انفعالی انجام بدهیم اما چاره ای نیست و برای حرفه ای شدن، باید از کار لذت برد و آن را با شوق وذوق وافر دنبال کرد.
*رعایت احترام : احترام گذاشتن، موارد متعددی را شامل می شود؛ از جمله احترام به همکاران، مشتریان، کارفرمایان، سازمانی که در آن کار می کنیم، شئونات محیط کار، رعایت اصول اخلاقی و غیره. مطمئن باشید که تکیه بر این اصل معجزه وار، رشد حرفه ای شما را تضمین می کند.
*یادگیری مستمر: یعنی اینکه نگوییم ای بابا! کار ما همین است و بیشتر از این به دردمان نمی خورد بلکه دائما بیاموزیم و به هیچ قیمتی یادگیری مان را در حوزه فعالیت مان متوقف نکنیم.
*پشتکار: این کلمه را هم که همه مان زیاد شنیده ایم اما برای داشتنش باید سعی کنیم ناامیدی بر ما مستولی نشود و به راحتی از میدان بیرون نرویم. به این ترتیب، به راحتی می توانید با بحران های سازمانی تان کنار بیایید و با دلگرمی به کار خود ادامه داده و از شکست نترسید.
*دلسوزی و تعهد: کارهای خود را با دلسوزی و متعهدانه انجام دهید؛ طوری که نشان دهید واقعا به سازمان تان تعلق خاطر دارید و کار را از آن خود می دانید، جوش کارتان را می زنید و به هیچ وجه بی تفاوت یا کم توجه نیستید.
*بهره وری: و این نتیجه ای است که بعد از رعایت همه موارد گفته شده به دست می آید. به این ترتیب، بازده کار شما بالا می رود، اثربخشی و کارایی تان زیاد می شود، از سرعت و دقت کافی برخوردار خواهید بود، در کارهایتان خلاقیت و نوآوری به خرج می دهید و در نهایت با هزینه کمتر، ارزش افزوده بیشتری برای خود و سازمان تان ایجاد می کنید و صد البته از درآمد مناسب و شایسته ای نیز برخوردار خواهید شد.
از همین امروز بکوشیم تا در زندگی خود حرفه ای باشیم و با مسائل کاری خود حرفه ای برخورد کنیم تا برای خود و جامعه مان ثمربخش تر بوده و نقش جدی تر و اثرگذارتری ایفا کنیم. زندگی و کار در یک محیط حرفه ای، واقعا لذت بخش است.
به نکاتی درباره ی سندرم تونل کارپال ) فشار به عصب میانی دست ) توجه کنید :
1 ) خواب رفتن و گزگز انگشتان دست که اکثرا با درد همراه است، از علائم اصلی این بیماری است .
2 ) میزان بروز این بیماری در خانمها بیشتر از آقایان است ( حدود 6 درصد در خانمها و حدود 6/0 درصد در آقایان ) و خانمها در سنین 30 تا 60 سال بیشتر با این مشکل مواجهاند.
3 ) در اوایل بیماری و یا در صورت خفیف بودن آن، این علایم فقط در هنگام استراحت یا خواب ایجاد میشوند، اما وقتی بیماری شدیدتر شد، علایم ذکر شده دایمی میشوند.
علائمی همچون افتادن اجسام از دست بیمار، از دست دادن مهارت انگشتان، ضعف و لاغری در برخی عضلات دست، به مرور با شدت یافتن بیماری ظاهر میشوند.
4 ) عوامل زمینهساز این سندرم متفاوتاند. شکل و ساختار ( آناتومی ) مچ دست در برخی افراد آنها را مستعد ابتلا به این مشکل میکند.
انجام کارهای تکراری ( مانند : تایپ کردن ) ، دیابت، کمکاری تیروئید ، برخی بیماریهای متابولیک و حتی بارداری میتوانند از عوامل زمینهساز باشند.
5 ) اگر علایم فوق را دارید، حتما برای تشخیص و درمان به پزشک مراجعه کنید.
با گرفتن یک نوار عصب و عضله و انجام چند معاینه ی ساده، این مشکل تشخیص داده میشود و اگر در مراحل اولیه درگیری عصب میانی دست باشید، تنها با بستن مچ بند و استفاده از فیزیوتراپی یا لیزر و گاهی با تزریق موضعی، مشکل شما حل خواهد شد.
6 ) درمانهای دارویی و تکنیک های خاص ورزشی نیز برای درمان کمک کنندهاند. در موارد شدیدتر که بیمار به درمان طبی جواب نمیدهد، نیاز به عمل جراحی است که این عمل نسبتاً ساده، برای باز کردن تونل و آزادسازی عصب انجام میشود.
7 ) ) خانمهای بارداری که علایم یاد شده را دارند، با اینکه معمولا پس از بارداری مشکلشان کاهش پیدا میکند، ولی گاهی اوقات، این مساله ادامه دار خواهد شد. لذا خانمهای باردار نیز مانند دیگر خانمها، نیازمند پیگیری و درمان هستند. حتی در طول بارداری میتوان با درمان به موقع و تزریق موضعی، به بیمار کمک کرد.
8 ) گمان نکنید هر کسی که دستش خواب میرود، لزوما به این بیماری مبتلاست، زیرا خواب رفتن دست علل دیگری نیز دارد، مثلا آسیب عصبهای دیگر دست یا درگیری عصب در ناحیه ساعد، بازو، شانه و یا حتی گردن میتواند چنین علایمی را بروز دهد. گاهی وجود مشکلاتی در مغز و نخاع، علایمی این گونه را ایجاد میکند.
بنابراین مراجعه به پزشک برای تشخیص دقیق بیماری الزامی است.
دکتر داریوش الیاسپور - متخصص طب فیزیکی و توانبخشی
عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد. پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: "اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم". مرد بسیار متأثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گران قیمتش شد و به راهش ادامه داد.
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنیم که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه ما پاره آجر به طرفمان پرتاب کنند! خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف میزند. اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجر به سمتمان پرتاب کند. این انتخاب خودمان است که گوش بکنیم یا نکنیم!
WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت
“STUPID RAIN”
باران احمق
THAT’S MOM!!!
این است مادر
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.
او برروی یک صندلی دستهدارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند .وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمیداشت ، آن مرد هم همین کار را میکرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنش نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بیادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی میخواست! او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلیاش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد … یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.