کمالو مجید
به اعتقاد فروید که در پزشکی آموزش دیده بود انگیزش توسط نیروهای فیزیولوژیکی تنظیم میشود. از نظر وی بدن انسان یک سیستم انرژی پیچیده است که برای افزایش و کاهش دادن انرژیاش در رفتار سازمان یافته است. مثلا با خوردن و نفس کشیدن بدن انرژی جسمانیاش را افزایش میدهد، با کار کردن و بازی آن را کاهش میدهد. به علاوه بدن انرژی روانی (ذهنی) را نیز تنظیم میکند. ذهن برای انجام کارکردهایش (تفکر ، یادآوری و غیره) به انرژی روانی نیاز دارد و انرژی روانی خود را از انرژی جسمانی بدن بدست میآورد. بنابراین در نظر فروید نیروهای بدنی انرژی جسمانی و روانی هر دو را فراهم میآورد.
غریزه نیروی محرک اصلی برای انرژی جسمانی و روانی در نظریه انگیزش فروید است. غریزه نیرویی با منشا زیستی است که از درون ارگانیزم سرچشمه میگیرد و به ذهن رسوخ میکند. بنابراین کل انگیزش از هسته نیازهای بدنی غریزی ناشی میشود. لازم است دقیقا روشن شود که منظور فروید از اصطلاح غریزه که به زبان آلمانی Trieb است، چیست. شاید یک نیاز اصطلاح بهتری به جای غریزه باشد. بنابراین غریزه صرفا به معنی محرکی با منشا فیزیولوژیکی است، نیرویی است که از کمبود در اندام بدنی ناشی میشود و به صورت بالقوه یک حالت روانی را فعال میسازد.
برای فروید به همان تعداد که نیازهای جسمانی مختلف وجود دارند غرایز متعددی موجود هستند که قادرند بر ذهن تاثیر بگذارند. برخی از نیازهای بدنی آشکارتر نیازهای غذا ، آب و خواب هستند. ولی فروید نیازهای مختلف بسیار زیاد بدنی دیگری را نیز شناسایی کرد. وی به جای اینکه غرایز جسمانی را طبقه بندی نموده و فهرستی از آنها تهیه کند دو طبقه کلی را مورد تاکید قرار داد، غرایز زندگی و غرایز مرگ.
اولین طبقه غرایز یعنی اروس که غرایز زندگی هستند سادهتر از غرایز دیگر توصیف شدهاند. اروس زندگی را حفظ میکند و بقای فردی و اجتماعی را تضمین میکند. بنابراین غرایزی که مربوط به غذا ، آب ، هوا ، خواب ، تنظیم درجه حرارت ، تسکین درد و نظیر آن هستند همگی به زندگی و بقای فرد کمک میکنند. غرایز مربوط به میل جنسی ، مهرورزی و پیوند جویی به زندگی و بقای گونه کمک کرده بر تولید مثل تاکید دارند که فروید آن را از چارلز داروین اقتباس کرد.
غرایز مرگ فرد را به سوی استراحت و صرفه جویی انرژی و به سمت آرامش جسمانی ثابت میکشانند. آرامش کامل و نه عدم تعادل یا اختلال جسمانی فقط میتواند از طریق استراحت کامل بدست آید که همان مرگ است. فروید هنگام بحث درباره غرایز مرگ بیشتر بر پرخاشگری تاکید داشت. پرخاشگری بخصوص فرد را وادار به نابود ساختن و کشتن میکند و در هشیاری به صورت تمایل به انجام چنین کاری نمایان میشود.
این سائقهای غریزی با منشا جسمانی انرژی برانگیزنده رفتار را فراهم میکنند ولی تجربه و نه خود سائقها ساختاری را فراهم میآورد که انرژیهایی چون پرخاشگری را به شیوههای مناسب اجتماعی و سازگارانه هدایت میکند. بنابراین سائقهای غریزی برای رفتار انرژی فر اهم میکنند در حالی که شخصیت به آن جهت میدهد.
تقسیم بندی زندگی روانی به هشیار و ناهشیار فرضی بنیادی است که روانکاوی بر آن قرار دارد. فروید این نظر را که هشیاری اساس زندگی روانی است رد کرد و از این رو شخصیت انسان را به سه بخش تقسیبم نمود: هشیار ، نیمه شیار و ناهشیار. هشیاری تمام افکار ، احساسها ، خاطرهها و تجربههایی را که شخص در هر لحظه معین از آن آگاه است شامل میشود. محتوای هشیاری شامل هر چیزی است که مورد توجه فوری شخص قرار گرفته و از نظر انگیزش نسبتا بیاهمیت است. نیمه هشیار تمام افکار ، احساسها که در لحظه خاص در هشیاری موجود نیستند ولی با تلاش جزئی میتوانند وارد هشیاری شوند انبار میکند.
مثلا شما درباره اسامی افرادی که در اتاق هستند آگاهید ولی فعلا درباره آنها فکر نمیکنید. گستردهترین و مهمترین مولفه انگیزشی شخصیت انسان از دیدگاه فروید ناهشیار است. ناهشیار مخزن غیر قابل مشاهده تکانههای غریزی ، تجربههای سرکوب شده، خاطرات کودکی و امیال نیرومند ولی ارضا نشده است. این مخزن روانی غرایز و تکانهها برای درک نقطه نظر روانکاوی پویایی انگیزش انسان اساسی است. از دیدگاه فروید با تجلیل رویا ، آزمونهای فرافکن ، خطاها و لغزشهای زبانی ، هیپنوتیزم و شوخی میتوان به محتوای ناهشیاری دست یافت.
کمک فروید به مطالعه انگیزش انسان علیرغم جذابیت آْن حداقل در معرض چند انتقاد اساسی قرار گرفته است. مهمترین انتقاد از فروید آن است که بسیاری از مفاهیم نظری وی از نظر علل آزمون پذیر نیستند. مثلا امکان اینکه بتوان به صورت تجربی وجود غرایز مرگ و زندگی را در انسانها آزمایش کرد وجود ندارد. دومین انتقاد از فروید آن است که بسیاری از مفاهیم انگیزشی او از مورد پژوهی افراد بیمار بدست آمدهاند. فرض کردن اینکه پویایی انگیزشی تعداد اندکی از افراد بالغ اروپایی که در اولین سال های 1900 روان درمانی شدهاند بیانگر پویایی انگیزشی انسان در کل است دشوار به نظر میرسد.
سومین انتقاد این است که فروید تاکید زیادی بر استعداد زیستی ، تجربههای کودکی، امیال غریزی و جنبههای بدبینانه شخصیت فرد داشت. منتقدان فرویدی اغلب خاطرنشان میسازند که تجربههای بزرگسالی به اندازه تجربه کودکی بااهمیت هستند و تاثیرات اجتماعی و فرهنگی به اندازه زیست شناسی انگیزههای ما را شکل میدهند و نظر خوش بینانه درباره شخصیت به اندازه نظر بدبینانه معایب زیادی برای عرضه دارد. به علاوه در حالی که میل جنسی و پرخاشگری انگیزههای مهم انسان هستند انگیزههای مهم دیگری نظیر کنجکاوی وجود دارند که نمیتوان صرفا آنها را به این دو کاهش داد.