سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
[ و فرمود : ] تنگ چشمى همه بدیها را فراهم گرداند و مهارى است که به سوى هر بدى کشاند . [نهج البلاغه]
 
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 15

1ـ دوراندیشی بد فهمیده شده است. یک لحظه در ذهنتان به تصویری که در ذهنشان از یک فرد دوراندیش و محتاط دارید، بیندیشید. دوراندیشی را چگونه تعریف می‌کنید؟ اکنون این تصویر را با تعریفی که سلیگمن و پترسون از دوراندیشی ارائه کرده‌اند مقایسه کنید:
«دوراندیشی یک جهت‌گیری شناختی برای آینده، یک نوع عقلانیت عملی و خودکنترلی است که به دستیابی به اهداف بلندمدت فرد کمک می‌کند.» افراد دوراندیش آینده‌نگری قابل ملاحظه‌ای را برای پیامدهای اعمال و تصمیماتشان نشان می‌دهند، در برابر تکانه‌ها و انتخاب‌هایی که به زبان اهداف بلندمدتشان هستند و تنها اهداف کوتاه‌مدتشان را ارضا می‌کنند، یک دیدگاه منعطف و معتدل به زندگی دارند و سعی می‌کنند تا بین اهدافشان تعادلی را برقرار سازند.
2ـ دوراندیشی برای افراد ضعیف نیست. یک دلیل مهم اعتبار کم دوراندیشی این است که این توانمندی با رکود تداعی شده است. ما شخص دوراندیش را به عنوان فردی می‌شناسیم که به این علت که از جهش و خطر کردن می‌ترسد زندگی را به طور روزمره می‌گذراند. هر چند، سلیگمن و پترسون این نکته را یادآوری کرده‌اند که «اینکه سعی کنیم انتخاب‌های آسانی در زندگی داشته باشیم یا اینکه خود را وقف هدفی کنیم که به ما آسیب می‌رساند یا جلوی پاداش‌دهنده‌های بسیار زیادی را می‌گیرد، دقیقاً به همان اندازه بی‌احتیاطی ما را در دام تکانه‌های آنی قرار می‌دهد. افراد دوراندیش به اهداف و آرزوهای بلندمدتشان احترام می‌گذارند و هر وقت که لازم باشد برای دستیابی به این اهداف خطر می‌کنند.»
3ـ دوراندیشی به زندگی متعادل نیاز دارد. به دلایلی، افراد تمایل دارند تا دوراندیشی را با چند بعد محدود زندگی همچون کار و مسائل مالی ارتباط دهند. اما باید دانست که دوراندیشی مالی ارتباط دهند. اما باید دانست که دوراندیشی با کل زندگی ارتباط دارد و افراد دوراندیش برای برقراری تعادل بین اهدافشان در حوزه‌های مختلف زندگی تلاش می‌کنند، برای مثال، به طور منظم صبح زود بیدا شدن و رفتن به محل کار حتی در روزهای تعطیل اگر به معنای غفلت کردن از خانواده و ارزش‌ها و اهداف معنوی باشد، دوراندیشی نیست.

4ـ افراد دوراندیش مسیر خودشان را در زندگی ترسیم می‌کنند. یک شخص دوراندیش آگاهانه و با هدف زندگی دوراندیش آگاهانه و با هدف زندگی می‌کند. او صرفاً به آنچه که در جریان زندگی پیش می‌آید واکنش نشان نمی‌دهد؛ بلکه بر طبق درک اهداف و آرزوهایش تصمیم می‌گیرد و عمل می‌کند.
5ـ دوراندیشی تنها برای افراد زاهد نیست. اجازه دهید تا برای همیشه زاهدمآبی را جدای از دوراندیشی بدانیم. دوراندیشی با خودانگیختگی یا شور و اشتیاق فراوان ناسازگار است. برای مثال، یک زن دوراندیش تصمیم می‌گیرد تا بعد از یک روز طولانی کاری از رفتن به میهمانی پرهیز کند (زیرا او تمایل ندارد که به تنهایی در نیمه‌شب به خانه برگردد)، یک شخص دوراندیش تصمیم می‌گیرد تا از غذاهای عجیب و غریب و جذاب را در هنگام گذراندن تعطیلات امتحان کند (اما او تمایل ندارد تا مثلاً یک نوع غذای ژاپنی را که چند روز بیرون مانده است را بخورد).

6ـ قهرمانان می‌توانند درواندیش باشند. بر خلاف‌، دوراندیشی، شجاعت توانمندی شخصی‌ای است که نیاز به تبلیغات یا اصلاح تصویر ندارد. شنیدن یک عمل شجاعانه مو را بر تنمان سیخ می‌کند. شجاعت توانمندی شخصی‌ای است که برای آن انگیزه ایجاد می‌شود و به داستان‌های متعددی در مورد آن گفته شده است. شجاعت استحقاق این توجه را دارد اما تمایل دارم به این نکته اشاره کنم که قهرمانان شجاع می‌توانند دوراندیش نیز باشند. هیچ آتش‌نشان شجاعی نسنجیده و قبل از اینکه یک استراتژی منطقی برای خروج از ساختمان داشته باشد، به درون یک ساختمان آتش گرفته نمی‌رود. شجاعت بدون دوراندیشی، بی‌توجهی و شتاب‌زدگی است.
7ـ افراد دوراندیش جایزه داروین را نمی‌برند. پترسون و سلیگمن به عنوان نمونه متضاد رفتار دوراندیشانه به جایزه داروین اشاره کرده‌اند. به گفته پایه‌گذاران این جایزه، جایزه داروین با تقدیر آنهایی که با انجام رفتارهای احمقانه خودشان را به کشتن می‌دهند، پیشرفت در ژنوم انسانی را تحسین می‌کند.
8ـ افراد دوراندیش بدن‌هایی سالم و قوی و زندگی سالمی دارند. در اینجا به طور سریع به چند متغیر که با دوراندیشی همبستگی دارند، می‌پردازیم. تحقیقات نشان داده‌اند که افراد دوراندیش از لحاظ فیزیکی قوی‌تر هستند، به خصوص موقعی که تکالیفی را انجام می‌دهند که نیاز به استقامت دارد. افرادی که اهداف مناسبی در زندگی‌شان دارند سالم‌تر و شادتر هستند (به خاطر داشته باشید که دوراندیشی دال بر زندگی متعادل و هماهنگ است.) همچنین، صفت شخصیتی وظیفه‌شناسی (که به طور قابل ملاحظه‌ای با دوراندیشی همپوشی دارد) پیامدهای مثبت زیادی همچون بهره‌وری فزاینده، موفقیت بیشتر در آموزش، ابقای کاری طولانی‌تر و حقوق بالاتر را در کار ایجاد می‌کند. شگفت‌انگیز نیست که دانش‌آموزانئ دوراندیش وظیفه‌شناس موفقیت تحصیلی بیشتری را نشان می‌دهند و نسبت به همکلاسی‌های‌شان مشکلات کمتری دارند.

9ـ هیچ‌کس تمایل ندارد در هنگامی که زمستان فرار می‌رسد یک ملخ باشد. احتمالاً اکثر شما داستان مورچه و ملخ را شنیده‌اند. اما بهتر است ابتدا مروری کوتاه بر این داستان داشته باشیم.
«در یکی از روزهای تابستانی یک ملخ که بسیار شادمان بود در حال تفریح کردن و آواز خواندن بود. مورچه‌ای از آنجا می‌گذشت و تکه غذایی را با مشت فراوان به سمت لانه‌اش حمل می‌کرد. ملخ به مورچه گفت: چرا به جای اینگونه کار کردن و رنج کشیدن نمی‌ایستی و با من صحبت نمی‌کنی؟ مورچه پاسخ داد: من دارم برای زمستان غذا ذخیره می‌کنم و به تو هم نصیحت می‌کنم که همین کار را بکنی. اما ملخ جواب داد: چرا باید برای زمستان ناراحت باشم، در حال حاضر غذای فراوانی دارم تا بخورم.
موقعی که زمستان آمد، ملخ غذایی برای خوردن نداشت و از گرسنگی در حال جان دادن بود. در این هنگام او به نزد مورچه رفت و از او درخواست کرد که غذاهای ذخیره شده را با او تقسیم کند و به مورچه گفت که فهمیده است باید برای روزهای نیاز مهیا باشد.»
البته این داستان به تصور قالبی ما از یک فرد دوراندیش به عنوان فردی خود ارضاکننده، خودخواه و بی‌اعتنا به بهزیستی دیگران کمک می‌کند. به یاد بیاورید که یک شخص دوراندیش اهداف خود را در جنبه‌های اهداف و زندگی در نظر دارد و بسیاری از این اهداف و علایق در بردارنده رابطه با دیگران است.

 نوشته شده توسط مجید کمالو در سه شنبه 91/5/10 و ساعت 12:28 عصر | نظرات دیگران()

ایستاده ام

بربلندای عمیق معناها

پرواز عقابی در اوج را می اندیشم

کوه محکم است و ستبر

زمین زیر پایش محکوم است

اما عقاب

در قله

حاکم است

و “زندگی” معنا می گیرد

نگاهم روی برگی زرد و نارنجی می نشیند

کسی روی دلش پا می گذارد

می شکند اما

صدایش شور انگیز است

قصه پرداز است

و “عشق” معنا می شود

در اعماق شفاف اقیانوس

غوطه ورم

خرده سنگی بی رمق

در آغوش صدف

خواب مروارید می بیند

و ارزش رویای چیزی خرد

با “حقیقت” معنا می شود

گوشم آزرده است

از صدای سائید ن دندانه ها

به روی تن بی آزار درخت

می ساید و می درد

تا به مویی برسد

ضعیف است و کهن

اما

باز هم ایستاده

نفس می کشد

و سر آخر با زور

برزمین می افتد

و “استقامت  ”

به معنایی بس شگرف دست می یابد

****

و تو

نگاهت را حکم کن

تا آینه وار بنگرد

بر تمامی معناها

و آنگاه

زندگی کن


 نوشته شده توسط مجید کمالو در شنبه 91/5/7 و ساعت 7:29 صبح | نظرات دیگران()

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :
- چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !
از جانب خداى متعال ندا آمد که :
- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم روى اقیانوس آرام را آسفالت کنند ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت :
- اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود به من بفهمانى که زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 91/4/12 و ساعت 3:17 عصر | نظرات دیگران()

شخصیت یا کاراکتر الگوی نسبتاً پایدار و ثابت اندیشه، هیجان ها ورفتار یک فرد است. به عبارت دیگر شخصیت شامل ویژگی‌ های نسبتاً با ثبات و پایدار است که صفت نامیده می‌شوند (مانند "زودرنج"، "مضطرب" و "پر حرف").

شخصیت یعنی « مجموعه‌ای از رفتار وشیوه‌های تفکر شخص در زندگی روزمره که با ویژگی های بی همتا بودن، ثبات (پایداری) و قابلیت پیش بینی» مشخص می‌شود. از این تعریف چندین نکته قابل استنباط است.

بر پایه تعاریف بالا نکاتی درباره اصطلاح شخصیت روشن می شود:

•بی همتایی و تفاوت : شخصیت یک فرد بی‌همتاست و در عین بعضی مشابهت‌ها، هیچ دو شخصیت یکسان و همسان وجود ندارد.
•ثبات داشتن (پایداری) : اگر چه افراد در شرایط و محیطهای گوناگون در ظاهر رفتار متضاد و مختلفی دارند، ولی در طول زمان (مثلا چندین دهه) رفتار و واکنش و همچنین شیوه تفکر آنها دارای یک در ثبات نسبی دائمی است.
•قابلیت پیش بینی : با توجه کردن و مطالعه رفتار و نوع تفکر اشخاص می‌توان سبک رفتاری و تفکری افراد را با احتمال زیاد پیش بینی کرد. قابلیت پیش بینی رفتار با «ثبات در رفتار» رابطه متقابل دارد.
شخصیت می‌تواند سازگار و یا ناسازگارانه باشد. «ناسازگاری» زمانی مطرح می‌شود که افراد قادر نباشند تفکر و رفتار خود را با محیط و تغییرات آن تطبیق دهند. سازگاری یا عدم سازگاری ارتباط نزدیکی با «انعطاف پذیری» دارد. یک شخصیت سالم با وجود ثبات و پایداری به میزانی از انعطاف‌پذیری بهره می‌برد. اما افراد ناسازگار در برخورد با موقعیت‌هایی که واکنش به آنها مستلزم تغییرات و تصمیمات جدید است، تفکر و رفتار انعطاف ناپذیری از خود بروز می‌دهند. بنابراین، اختلال شخصیت یعنی «رفتارهای ناسازگار و انعطاف ناپذیر در برخورد با محیط و موقعیت ها»

عوامل به وجود آورنده شخصیت [ویرایش]

شخصیت ساخته? وراثت و محیط است. انسان با ویژگی‌ها ی ژنتیکی خاصی به دنیا می‌آید، و از آن پس سر و کار او با محیط اطراف خود خواهد بود. محیط نقش مهمی در شکل دهی شخصیت دارد. نمونه‌های روشن برای تاًثیر محیط بر شخصیت، کودکانی هستند که به تصادف در جنگل‌ها یا در انزوا رشد کرده‌اند. برای مثال یک کشیش هندی به نام سینگ در جنگل‌های هندوستان دو دختر را یافت و آن‌ها را با خود به خانه برد. بر اساس گزارشِ سینگ این دو کودک در هنگام یافته شدن هیچگونه از رفتارهای انسانی را نداشتند. چهار دست و پا راه می‌رفتند، زوزه می‌کشیدند، از اجتماع گریزان بودند، تحریک پذیری آن‌ها زیاد بود و روی هم رفته رفتار آن‌ها مانند محیط شان بود.

ارزیابی شخصیت [ویرایش]

شخصیت اغلب از طریق آزمون‌های عینی مانند MMPI-2 اندازه گیری می‌شود که طی آن از آزمودنی خواسته می‌شود به پرسشنامه‌ ها و سیاهه‌های مداد- کاغذی پاسخ دهند. آزمون MMPI شامل بیش از پانصد عبارت است که آزمودنی‌ها با انتخاب یکی از گزینه‌های «درست»، «نادرست» یا «نمی دانم» به آن پاسخ می‌دهند. مثال‌هایی از چند عبارت‌ آزمون MMPI عبارتند از هستند:

من دشمنانی دارم که واقعاً می‌خواهند مرا اذیت کنند.

من هرگز در فعالیت‌های جنسی نامعمول زیاده روی نکرده‌ام.

این آزمون‌ها اطلاعات عینی میزان شده‌ای در مورد تعداد زیادی از صفت‌های شخصیت به دست می‌دهند. ولی این آزمون‌ها از نظر احتمال سو گیری، فریب کاری عمومی و مشکلات تشخیص و کاربرد نامناسب مورد انتقاد واقع شده‌اند.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در پنج شنبه 91/4/8 و ساعت 8:53 صبح | نظرات دیگران()

عشق، دوست داشتن، دلبستگی، وابستگی عاطفی. این‌ها واژه‌های اند که زیاد می‌شنویم. هم‌چنان این‌ها  تجاربی اند که در دوره‌های مختلف زندگی از سر می‌گذرانیم، با شدت بیشتر یا کمتر. بصورت خلاصه، ما در باره‌ی عشق کنجکاویم. گاهی فکر می‌کنیم که راجع به آن زیاد می‌دانیم و گاه حس می‌کنیم که چیز زیادی نمی‌دانیم.

 ادبیات ما غنی از اشعار و داستان‌های مربوط به عشق و عاشقی و دلدادگی است. دیوان اشعار شعرای نامدار بدون استثنا مملو از اظهار عشق و دلدادگی و دلبری اند. دیوان شمس، حافظ، بیدل، تبریزی، سعدی، و تقریباً هر شاعر نامدار دیگری که به ذهن می‌آید چیزی درین باره سروده یا نوشته. حافظ می‌گوید:

من هماندم که وضو ساختم از چشمه‌ی عشق/ چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست 

 رابطه ما با عشق گاه توام با هیجان و ترس و گاه با تردید و شک و ناباوری همراه است. بعضی عمیقاً به آن باور دارند، بعضی هم به آن اعتنایی نمی‌کنند یا سعی می‌کنند خود را بی اعتنا نشان ‌دهند.

 آنچه واضح است این است که با تمام غنامندی‌ای که ادبیات و فرهنگ ما درین حوزه دارد، امروزه صحبت از عشق و دلبستگی یا تابو به نظر میرسد، یا آنرا فقط در دنیای نوجوانان تصویر می کنند، یا آنرا مساوی به عیاشی می پندارند، و یا برای فرار از توضیح و تبیین، می گویند این یک حس مقدس و آسمانی و فرشته-گونه است. ولی برعکس، این عشق به تعبیر آنها “آسمانی” می‌تواند “زمینی” باشد، “ساده” باشد، و حتی بی  تکلف باشد.

به راستی این چیزی که نامش را عشق گذاشته ایم، چیست؟ آنچه درینجا می خوانید شمه‌ای از تحقیقات و نظریاتی است که درین حوزه ارایه گردیده و پژوهش های بیشتری در جریان است تا این تجربه انسانی را در حوزه های متنوع فرهنگی/اجتماعی بهتر فهم و تبیین و تشریح کنند.

درینجا با چهار نظریه معروف که برای توضیح و توصیف دوست داشتن، عشق و دلبستگی عاطفی ارایه شده آشنا می شویم.

یکم- نظریه زیک رابین: دوست داشتن در مقابل عشق

این روانشناس عشق را متشکل از سه عنصر می‌داند:

-   دلبستگی: شرط محبت کردن و بودن با فردی دیگر.

-   محبت: ارزش گذاری نیازها و خوشی‌های دیگران به مثل نیازها و خوشی‌های خود.

-   تعلق: به اشتراک گذاشتن افکار، احساسات و تمایلات خصوصی خود با فردی دیگر.

رابین در کنار مطرح ساختن دیدگاه فوق، دو پرسشنامه نیز برای اندازه گیری این متغیرها به وجود آورد. او در ابتدا در حدود 80 سوال برای بدست آوردن نگرشی که یک فرد در باره عشق دارد، طراحی کرد. این سوالات بر حسب این که منعکس کننده احساس دوست داشتن یا احساس عشق بودند، ترتیب شده بودند. این دو مجموعه سوال بین 198 محصل دوره لیسانس توزیع شد و تحلیل های آماری بر روی جوابها به عمل آمد. نتیجه به دست آمده به رابین اجازه داد تا 13 سوال برای “دوست داشتن” و 13 سوال برای “عشق” را که معیارهای قابل اطمینانی برای این دو متغیر بودند، تعیین کند.

مثالهای زیر، مشابه برخی از سوالاتی است که در “مقیاس دوست داشتن و عشق” رابین وجود دارند:

 اندازه گیری “دوست داشتن”

1-   من احساس میکنم که….آدم محکم و استواری است.   

2-   من به نظرات و عقاید….اطمینان دارم.

 اندازه گیری “عشق”

1-   در من در یک حس قوی انحصارگری نسبت به ….وجود دارد.

2-    خیلی دوست دارم که…با من محرمانه صحبت کند.

3-   من برای….تقریباً هر کاری خواهم کرد.

عشق یک مفهوم عینی نیست و بدین خاطر اندازه‌گیری آن دشوار است. “مقیاس دوست داشتن و عشق” رابین، روشی را برای اندازه‌گیری احساس پیچیده عشق پیشنهاد می‌کند.

دوم- نظریه الین هاتفیلد: عشق دلسوزانه در مقابل عشق شهوانی

به عقیده هاتفیلد، روانشناس، عشق دو نوع اصلی بیشتر ندارد: عشق دلسوزانه و عشق شهوانی. عشق دلسوزانه، مشخصه اش احترام متقابل، دلبستگی، عاطفه، و اعتماد است. عشق دلسوزانه معمولاً در فضایی از احساس درک متقابل و احترام مشترک برای یکدیگر، رشد می‌یابد.

مشخصه عشق شهوانی، هیجان شدید، جاذبه جنسی، اضطراب و عاطفه است. هنگامی که به این هیجانات شدید از سوی مقابل نیز پاسخ داده شود، فرد احساس خوشحالی و ارضاء میکند. اما عشق یک سویه به احساس یأس و نومیدی و افسردگی می‌انجامد. به باور هاتفیلد، عشق شهوانی، عشق گذرا است و معمولاً بین 6 تا 30 ماه بیشتر دوام نمی‌کند.

به گفته هاتفیلد، عشق شهوانی هنگامی که انتظارات فرهنگی مشوق عاشق شدن باشد، یا هنگامی که فرد با ایده های پیش‌پنداشته شما در مورد معشوق ایده آل مطابقت داشته باشد، و یا هنگامی که حضور فرد دیگری باعث افزایش تحریک فیزیولوجیک شما گردد (افزایش ضربان قلب، تنفس سطحی و سریع، گشاد شدن مردمک چشمها و غیره)، برانگیخته می‌شود.

سوم- نظریه جان لی: مدل رنگهای اصلی

 جان لی در کتاب خود به نام “رنگ های عشق” که در سال 1973 منتشر شد، انواع عشق را با رنگ‌های اصلی مقایسه کرده است. درست همان‌گونه که سه رنگ اصلی وجود دارد، جان لی سه سبک اصلی هم برای عشق قایل شده است. این سه سبک عبارتند از 1) عشق به یک فرد ایده آل، 2) عشق به عنوان یک بازی، و 3) عشق به عنوان دوستی.

جان لی در ادامه تشبیه خود می‌گوید که همان‌گونه که سه رنگ اصلی با یکدیگر ترکیب شده و رنگهای مکمل را به وجود می‌آورند، این سه سبک اصلی عشق نیز می‌توانند با یکدیگر ترکیب شده و 9 سبک متفاوت و ثانویه عشق را به وجود آورند. برای مثال، ترکیبی از سبکهای اول و دوم به عشق شیدایی یا عشق وسواسی می‌انجامد.

شش سبک عشق از دید جان لی

سه سبک اصلی  

1-   عشق به یک فرد ایده‌آل

2-   عشق به عنوان یک بازی

3-   عشق به عنوان دوستی

سه سبک ثانویه

1-   عشق شیدایی-وسواسی (ترکیب 1 و 2 اصلی)

 2-   عشق واقع‌گرایانه و عملی (ترکیب 2 و 3 اصلی)

3-   عشق فداکارانه (ترکیب 1 و 3 اصلی)

چارم- رابرت اشترنبرگ و نظریه مثلثی عشق

رابرت اشترنبرگ، روانشناس، نظریه مثلثی عشق را ارایه کرده است. او سه مولفه را برای عشق در نظر گرفته است: صمیمیت (رابطه نزدیک)، میل جنسی، و تعهد. ترکیبات مختلف از این سه مولفه به انواع مختلفی از عشق می‌انجامد. برای مثال، ترکیب صمیمیت (رابطه نزدیک) و تعهد به عشق دلسوزانه و ترکیب میل جنسی و رابطه نزدیک به عشق شهوانی می‌انجامد.

به گفته اشترنبرگ، رابطه ای که بر مبنای دو یا بیشتر از این عناصر بنا شده باشد، بادوامتر از عشقی است که تنها بر اساس یکی از این مولفه‌ها باشد. اشترنبرگ از واژه “عشق کامل” برای توصیف عشقی که از ترکیب هر سه مولفه، یعنی رابطه نزدیک، میل جنسی و تعهد به وجود آمده باشد، استفاده کرده است. به عقیده اشترنبرگ، هر چند این نوع عشق، قوی‌ترین و بادوام‌ترین نوع عشق است، ولی بسیار نادر میباشد.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در چهارشنبه 91/3/31 و ساعت 8:49 صبح | نظرات دیگران()

ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزایِ دلِ ما می آید ؟
که زمین هر سال از خونِ پرستوها رنگین است …
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست …
… ره چنان بسته که پرواز ِ نگه
در همین یک قدمی، می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 91/3/21 و ساعت 4:47 عصر | نظرات دیگران()

وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی

 

که بس دور است بین ما

که این سو پیرمردی با سپیدی های مو و هزاران بار مردن ، رنج بردن

 با خمی در قامت از این راه دشوار

که این سو دستها خشکیده ، دل مرده

به ظاهر خنده ای بر لب

و گاهی حرفهای پیچ در پیچ و هم پیچ

و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز

وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی

که بس دور است بین ما

که آن سو نازنینی غنچه ای شاداب و صدها آرزو بر دل

،دلی گهواره ی عشقی که چندی بیش نیست شاید

 و از بازیچه بودن ، سخت بیزار است

 وای بر من گر تو آن گم کرده ای باشی

که بس دور است بین ما

و عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است...


 نوشته شده توسط مجید کمالو در چهارشنبه 91/3/17 و ساعت 8:58 صبح | نظرات دیگران()

آیا شما هم از این بعضیها هستید

بعضی‌ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،

بعضی‌ها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،

بعضی‌ها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،

بعضی‌ها یک عمر زندگی می‌کنند برای رسیدن به زندگی،

بعضی‌ها زمین‌ها را از خدا مجانی می‌گیرند و به بندگان خدا گران می‌فروشند.

بعضی‌ها حمال کتابند،

بعضی‌ها بقال کتابند،

بعضی‌ها انباردارکتابند،

بعضی‌ها کلکسیونر کتابند

بعضی‌ها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان،

بعضی‌ها اصلا‏ قیمتی ندارند،

بعضی‌ها به درد آلبوم می‌خورند،

بعضی‌ها را باید قاب گرفت،

بعضی‌ها را باید بایگانی کرد،

بعضی‌ها را باید به آب انداخت،

بعضی‌ها هزار لایه دارند

بعضی‌ها ارزششان به حساب بانکی‌شان است،

بعضی‌ها همرنگ جماعت می‌شوند ولی همفکر جماعت نه،

بعضی‌ها را همیشه در بانک‌ها می‌بینی یا در بنگاه‌ها.

بعضی‌ها در حسرت پول همیشه مریضند،

بعضی‌ها برای حفظ پول همیشه بی‌خوابند،

بعضی‌ها برای دیدن پول همیشه می‌خوابند،

بعضی‌ها برای پول همه کاره می‌شوند.

بعضی‌ها نان نامشان را می‌خورند،

بعضی‌ها نان جوانیشان را میخورند،

بعضی‌ها نان موی سفیدشان را میخورند،

بعضی‌ها نان پدرانشان را میخورند،

بعضی‌ها نان خشک و خالی میخورند،

بعضی‌ها اصلا نان نمیخورند،

بعضی‌ها با گلها صحبت می‌کنند،

بعضی‌ها با ستاره‌ها رابطه دارند.

بعضی ها صدای آب را ترجمه می‌کنند.

بعضی ها صدای ملائک را می‌شنوند.

بعضی ها صدای دل خود را هم نمی‌شنوند.

بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمی‌دهند.

بعضی ها در تلاشند که بی‌تفاوت باشند.

بعضی ها فکر می‌کنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.

بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.

بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود می‌دانند.

بعضی ها فکر میکنند پول مغز می‌آورد و بی پولی بی مغزی.

بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می‌کشند.

بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه می‌گیرند.

بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمی‌کشند.

بعضی ها یک درجه تند زندگی می‌کنند، بعضی‌ها یک درجه کند.

هیچکس بی‌درجه نیست.

بعضی ها حتی در تابستان هم سرما می‌خورند.

بعضی ها در تمام زندگی‌شان نقش بازی می‌کنند.

بعضی از آدمها فاصله پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.

بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر،

بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی.

بعضی ها به پز میگویند پرستیژ

بعضی ها خیلی جورهای مختلف هستند.

شما چطور؟  شما که ازاین بعضی ها  نستید ؟؟؟


 نوشته شده توسط مجید کمالو در سه شنبه 91/3/9 و ساعت 3:45 عصر | نظرات دیگران()

لیلی می‌دانست که مجنون نیامدنی‌ست. اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال. لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد. مجنون نیامد. مجنون نیامدنی‌ست. خدا از پس هزار سال لیلی را می‌نگریست. چراغانی دلش را. چشم به راهی‌ش را. خدا به مجنون می‌گفت نرود. مجنون حرف خدا را گوش می‌گرفت. خدا ثانیه‌ها را می‌شمرد. صبوری لیلی را.

 عشق درخت بود. ریشه می‌خواست. صبوری لیلی ریشه‌اش شد. خدا درخت ریشه‌دار را آب داد ...

  لیلی گفت: بس است. دیگر? بس است و از قصه بیرون آمد. مجنون دور خودش می‌چرخید. مجنون لیلی را نمی‌دید رفتنش را هم. لیلی گفت: کاش مجنون اینهمه خودخواه نبود. کاش لیلی را می‌دید. خدا گفت: لیلی بمان? قصه‌ی بی لیلی را کسی نخواهدخواند. لیلی گفت: این قصه نیست. پایان ندارد. حکایت است. حکایت چرخیدن. خدا گفت: مثل حکایت زمین? مثل حکایت ماه. لیلی? بچرخ. لیلی گفت: کاش مجنون چرخیدنم را می‌دید. مثل زمین که چرخیدن ماه را می‌بیند. خدا گفت: چرخیدنت را من تماشا می‌کنم. لیلی بچرخ. لیلی چرخید? چرخید و چرخید...

 قصه نبود? راه بود? خار بود و خون... لیلی زخم برمی‌داشت? اما شمشیر را نمی‌دید. شمشیرزن را نیز. حریفی نبود. لیلی تنها می‌باخت. زیرا که قصه? قصه‌ی باختن بود. مجنون کلمه بود. ناپیدا و گم. قصه‌ی عشق اما همه از مجنون بود. مجنون نبود. لیلی قصه‌اش را تنها می‌نوشت...

  ... لیلی گریست و گفت: کاش اینگونه نبود. خدا گفت: هیچ کس جز تو قصه‌ات را تغییر نخواهد داد. لیلی! قصه‌ات را عوض کن. لیلی اما می‌ترسید. لیلی به مردن عادت داشت. تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود. خدا گفت: لیلی عشق می‌ورزد تا نمیرد. دنیا لیلی زنده می‌خواهد... لیلی زندگی‌ست. لیلی! زندگی کن. لیلی قصه‌ات را دوباره بنویس.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 91/2/18 و ساعت 9:20 صبح | نظرات دیگران()

مجنون در عشق لیلی می سوخت. دوستان و آشنایان نادان او که از عشق چیزی نمی دانستند گفتند لیلی خیلی زیبا نیست. در شهر ما دختران زیباتر از و زیادند، دخترانی مانند ماه، تو چرا این قدر ناز لیلی را می کشی؟ بیا و از این دختران زیبا یکی را انتخاب کن.

مجنون گفت: صورت و بدن لیلی مانند کوزه است، من از این کوزه شراب زیبایی می نوشم. خدا از این صورت به من شراب مست کننده زیبایی می دهد.شما به ظاهر کوزه دل نگاه می کنید. کوزه مهم نیست، شراب کوزه مهم است که مست کننده است. خداوند از کوزه لیلی به شما سرکه داد، اما به من شراب داد. شما عاشق نیستید. خداوند از یک کوزه به یکی زهر می دهد به دیگری شراب و عسل. شما کوزه صورت را می بینید و آن شراب ناب با چشم ناپاک شما دیده نمی شود. مانند دریا که برای مرغ آبی مثل خانه است اما برای کلاغ باعث مرگ و نابودی است.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 91/2/18 و ساعت 9:15 صبح | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 6
مجموع بازدیدها: 241601
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه