سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هرکه بر برادرانْ بزرگی فروشد، هیچ انسانی با او صمیمی نخواهد شد . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: سه شنبه 103 آذر 6

گریه نکن
جهان پر شده از نمره های بیست
دانش آموزان زرنگتر بمب های بزرگتری خواهند ساخت
اگر قلب های کوچکتری داشته باشند
و هیچکس نمره مهربانی تو را
وقتی به گربه های گرسنه غذا میدهی
در کارنامه ات نخواهد دید
دامن چین دارت را بپوش و بچرخ
زمین به ساز تو میرقصد
من برای معلمت نامه ای خواهم نوشت
و به او خواهم گفت
از مشق های زیادی که انگشت های کوچکت را خسته می کنند
بیزارم ...

 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/4/6 و ساعت 10:42 صبح | نظرات دیگران()

آیا از رابطه دو چشم باهم آگاهی دارید؟
هیچ گاه یکدیگر را نمی بینند
با هم مژه میزنند
با هم حرکت میکنند
با هم اشک میریزنند
باهم می بینند
با هم می خوابند
با ارتباط عمیق با هم شراکت دارند
ولی وقتی یک زن را می بینند یکی چشمک میزنه و دیگری نمیزنه !
.................................
نتیجه اخلاقی قضیه:
زنها توانائی قطع هر ارتباطی را دارند


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/4/6 و ساعت 10:41 صبح | نظرات دیگران()

 این روزها عبارت خالی بندی به معنی دروغ گرفتن و لاف زدن رایج شده است اما پیشینه این واژه به دهها سال پیش یعنی زمان سلطنت رضا شاه بر می گردد ! نقل می کنند که در زمان رضاشاه بدلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار می گیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود. دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف "خالی بسته" و منظورشون این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه خالی بندی رواج پیدا کرد


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/4/6 و ساعت 10:38 صبح | نظرات دیگران()

+

نمی دانم عکس بالا را دیده ای یا نه؟

برای من عکس هایی که از سیاستمداران گرفته می شوند هر چیز را که نشان دهند، زیبایی را بر نمی تابند. اما این عکس یکی از زیباترین شاهکارهای کم یاب سیاسی را ثبت کرده است. در این عکس ویلی برانت (Willy Brandt)، وزیر خارجه وقت آلمان، را نشان می دهد که در برابر مجسمه یادبود کشته شدگان لهستان در ورشو، زانو می زند. خوب است که بدانی لهستان در جنگ جهانی دوم، بالاترین آمار تلفات انسانی را در سطح جهانی داشت. بیش از هفت میلیون نفر با اشغال لهستان در 1939 توسط آلمان نازی جان خود را از دست دادند. و حالا فکرش را بکن که بعد از سه دهه از آن واقعه اسف بار تاریخی، آلمان وزیر خارجه اش، ویلی برانت ، را به ورشو فرستاده تا دست دوستی به سوی لهستان دراز کند. او قرار است در میدان مرکزی ورشو ، کنار مجسمه یادبود کشته شدگان جنگ جهانی دوم لهستان سخنرانی کند.7 دسامبر1970 . نفس ها در سینه حبس است و نه فقط لهستان، که دنیا چشم است و گوش تا ببیند و بشنود او چگونه از کشورش اعاده حیثیت خواهد کرد... و او کلمه ای حرف نزد. به جای رفتن ِ پشت تریبون، با قدم های شمرده و آرام به طرف مجسمه یادبود رفت و در برابر آن زانو زد... و دقایقی بعد، در برابر چشمان حیرت زده خبرنگاران و حاضران، در سکوتی سنگین جایگاه را ترک کرد...

ویلی برانت جایزه نوبل صلح 1971 را به خاطر این حرکت زیبا از آن خود کرد و مرد آن سال شد.

امروزه، یکی از میادین اصلی ِ ورشو به نام ویلی برانت است و نمای یادبودی از او، در حالیکه زانو زده است، در وسط این میدان به چشم می خورد..


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/4/6 و ساعت 10:31 صبح | نظرات دیگران()

 مردی کت و شلواری با کراواتی زیبا ، قصد طلاق دادن زنش رو داشت .
 دوستش علت رو جویا شد و مرد پاسخ داد: این زن از روز اول همیشه می خواست 
. من رو عوض کنه  

 منو وادار کرد سیگار و مشروب رو ترک کنم ... طرز پوشیدن لباسم رو عوض 
 کرد ، و کاری کرد تا دیگه قماربازی نکنم، و همچنین در سهام سرمایه ‌گذاری 
 کنم و حتی منو عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم و الان 
 هر هفته جمعه ها هم با دوستانم که همه آدمهای سرشناسی هستند میرم بازی 
 گلف !

  
 دوستش با تعجب گفت: ولی اینایی که می‌گی چیز بدی نیستند !!!!
 
مرد گفت: خب این رو می دونم ولی حالا حس می‌کنم که دیگه این زن در شان من نیست


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/4/6 و ساعت 10:24 صبح | نظرات دیگران()

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
 ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز
  مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود  فرح  یا نامزد اوستا به فرانسه ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/4/6 و ساعت 9:51 صبح | نظرات دیگران()

فاصله گرفتن از آدمهایی که دوستمان دارن بی فایده است , زمان به ما نشان خواهد داد که جانشینی برای آنها وجود ندارد ... >>> گوته <<<


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/4/6 و ساعت 9:40 صبح | نظرات دیگران()

روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟!
خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟
آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و...

خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی ؟!... بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد .

اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : « کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند » .
و هم او در جایی دیگر می گوید : « آنکه ترانه زاری کشت می کند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت می کند » .

امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم .

 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/4/6 و ساعت 9:25 صبح | نظرات دیگران()

عقاب می تواند 70 سال زندگی کنداما...


به 40 سالگی که می رسد چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند .

نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود .

شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد .

آنگاه عقاب می ماند و یک دو راهی :

اینکه بمیرد و یا اینکه یک روند دردناک تغییرات را برای 150 روز تحمل کند و این روند مستلزم آن است که به قله یک کوه پرواز کرده و آنجا بنشینددر آنجا نوک خود را به صخره یی می کوبد تا آنجا که کنده شودپس از آن منتظر می ماند تا نوک جدیدی به جای آن بروید ، و بعد از آن چنگالهایش را  از جا در می آوردپس از آنکه چنگال جدید رویید ، عقاب شروع به کندن پرهای کهنه اش میکندو پس از گذشت 5 ماه  عقاب پرواز تولد مجدد را انجام میدهد و مدتها زندگی خواهد کرد...

برای 30 سال دیگرچرا تغییر لازم است؟....

بسیار می شود که برای زیستن نیاز است تغییری را ایجاد کنیم...

گاهی اوقات نیاز داریم از شر خاطرات و عادات کهنه و سنتهای گذشته  رها شویمبرای پرواز به آسمانها، منتظر نمان که عقابی نیرومند بیاید و از زمینت برگیرد و در آسمانهایت پرواز دهد.

 بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و بروید و بکوش تا اینهمه گوشت و پیه و استخوان سنگین را که چنین به زمین وفادارت کرده است، سبک کنی و از خویش بزدایی، آنگاه به جای خزیدن، خواهی پرید. در پرنده شدن خویش بکوش و این یعنی بیرون آمدن از زندانهای اسارت


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/4/6 و ساعت 9:15 صبح | نظرات دیگران()

ما معمولاً عادت داریم در توصیف اشخاص زیرک و باهوش
و اکثراً رند و مکاراز اصطلاح "آدم هفت خط" استفاده کنیم! اما چرا؟


روایتی درمورد ریش? تاریخی اصطلاح "هفت خط" وجود دارد. این روایت بر می گردد به آئین شرابخواری در حضور پادشاه در دوران ساسانیان. در آن زمان پیمانه های ظریف و زیبائی از شاخ گاو یا بزکوهی درست می کردند که چون پایه نداشته است کسی نمی توانسته آن را روی زمین یا میز بگذارد و از نوشیدن شرابِ ریخته شده در پیمانه اش طفره برود. از این رو دارند? جام مجبور بوده است محتویات آنرا لاجرعه سربکشد. اما برای اینکه کسی بیش ازانداز? ظرفیت خود باده گساری نکند واز سرِ مستی با حرکت و یا گفتار خود، احترام و شأن مجلس شاهانه را از بین نبرد، هر کدام از مدعوین، پیمانه (شاخ) مخصوص خود را داشته که به جهت تعین میزان توانائی او در باده گساری خطی در داخل آن شاخ کشیده شده بوده که ساقی برای دارنده پیمانه فقط تا حدِ همان خط، شراب در پیمانه اش می ریخته است .به مرور زمان تمامی پیمانه های شراب را با هفت خط، مشخص و درجه بندی کردند. در مجالسی که پادشاه حضور داشته است، میهمانان معمولاً از سه تا شش خط شراب می نوشیده اند. اما بوده اند افرادی که " لوطی" نیز خوانده می شده اند که تا هفت خط را شراب می نوشیدند بدون آنکه حالتی مستانه درآنها ظاهر شود که در پی آن دست به حرکاتی بزنند که موجب هتکِ حرمتِ حضور پادشاه در مجلس بشود.

این قبیل افراد را "هفت خط" می نامیده اند، یعنی که آنها افرادی صاحب ظرفیت و زرنگ بوده و به کلیه رموز و فنون شرابخواری تسلط کامل داشته اند..

این اصطلاح به مرور زمان جنبه عام و مَجازی پیدا کرده و در فرهنگ عامه به افراد باهوش و زیرک و مرد رند "هفت خط" اطلاق گردیده است.

جهت مزید اطلاع اضافه میشود که هر یک از خطوط هفتگانه جام شراب، اسم ویژ? خود را داشته است:

1- خط مزور - کمترین میزان شراب در جام

2- خط فرودینه

3- خط اشک

4- خط ازرق (خط شب، خط سیاه یا خط سبز) این خط کاملاً در وسط پیمانه بوده و خط اعتدال درشرابخواری محسوب می گردیده است.

5- خط بصره

6-خط بغداد

7-خط جور که لب پیمانه بوده و جام بیش از آن جا نداشته؛ به عبارت دیگر جام لبریز از شراب می بوده است.


 نوشته شده توسط مجید کمالو در دوشنبه 90/4/6 و ساعت 9:11 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 437
بازدید دیروز: 136
مجموع بازدیدها: 246088
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه