کمالو مجید
محیط زیست در اسلام
در دین اسلام نیز خداوند در قرآن کریم برای یادآوری فلسفه هستی به انسان از مظاهر بیشمار طبیعت استفاده میکند، در آیه 16 سوره انبیا میخوانیم: «و ما آسمان و زمین و آنچه بین زمین و آسمان است را به بازیچه نیافریدیم» یا در ستایش پروردگار یکتا در آیه نخست سوره انعام میخوانیم: «ستایش خدایی را که آسمانها و زمین را آفرید و تاریکیها و روشنایی را پدید آورد». همچنین آیههای 3 و 4 سوره رعد، 12 تا 14 سوره نحل و آیههای دیگری که برای یادآوری وجود خداوند به انسان از مظاهر طبیعی یاد میکند. و این همان زمینی است که امام علی (ع) در خطبه 91 نهجالبلاغه به تعبیری بسیار زیبا و شاعرانه از آن یاد میکند: «پس زمین به وسیله باغهای زیبا، همگان را به سرور و شادی دعوت کرده، با لباس نازک گلبرگها که بر خود پوشیده هر بینندهای را به شگفتی وا میدارد....» همینطور در وسائل الشیعه جلد سیزدهم حدیثی از امام علی (ع) برای پاسداری از زمین آمدهاست که میفرماید: «رسول خدا مومنین را از ریختن سم حتی در زمین مشرکین نیز نهی فرموده است» آباد کردن زمین و استفاده از آن در جهت درست در اسلام یکی از کارهای نیک شمرده شده و علاوه بر اینکه اسباب مالکیت زمین توسط فرد به حساب آمده موجب ثواب اخروی نیز میشود، در قرآن کریم سوره هود آیه 61 میخوانیم: «خداوند شما را از زمین خلق کرد و شما را مامور آبادانی آن نمود» در احادیث و روایات معصومین نیز به مراتب به این امر توصیه شدهاست، امام صادق (ع) میفرماید: «هر جماعتی که زمینی را زنده کنند و آباد نمایند حق اولویت دارند و آن زمین متعلق به ایشان است.»
این نوشتار به یقین توانایی بیان قطرهای از دریای بیکران باورهای نیک و مقدس را هم نداشتهاست و فقط برآن بوده که تا اندازهای به صورت گذرا و مروری بر سرخطها در دین و باورها گذر کرده و ذهنها را به این پرسش برساند که چرا آدمی گذشته درخشان همزیستی خود با طبیعت و مهربانیش با زمین را به فراموشی سپرده و دست به تخریب و نابودی آن میزند؟! و امید که باز هم شکوه این همزیستی را در پی بازگشت و بازنگری به باورهای نیک نیاکان خود تجربه نماید و پیرو بزرگان دینهای انسان ساز پاسدار زمین و همه موجودات زنده آن باشد تا این بار امانت را همانگونه که دریافت کرده به فرزندانش بسپارد. چنین بادا.
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و دویدن که آموختی ، پرواز را
..راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شو
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند
پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت
ملاقات ما انسان ها با خدا
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
« امیلی عزیز،
عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»
امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: « من، که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »
امیلی جواب داد:آ« متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. »
مرد گفت:آ« بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: آ« آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید. » وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت. مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
آ« امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم،
با عشق، خدا
شعر بچه آفریقایی
این شعر توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره :
وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...
و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی، و وقتی می میری، خاکستری ای... و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟
روزی ، گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف از آن عبور می کنند گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد که اگر در مقابل غار کمین کند، می تواند حیوانات مختلف را صید کند. بدین سبب، در مقابل خروجی غار کمین کرد تا حیوانات را شکار کند .
روز اول، یک گوسفند آمد. گرگ به دنبال گوسفند رفت. اما گوسفند بسرعت پا به فرار گذاشت و راه گریزی پیدا کرد و از معرکه گریخت. گرگ بسیار دستپاچه و عصبانی شد و سوراخ را بست. گرگ گمان می کرد که دیگر شکست نخواهد خورد .
روز دوم، یک خرگوش آمد. گرگ با تمام نیرو به دنبال خرگوش دوید اما خرگوش از سوراخ کوچک تری در کنار سوراخ قبلی فرار کرد. گرگ سوراخ های دیگر را بست و گفت که دیگر حیوانات نمی توانند از چنگ من بگریزند.
روز سوم، یک سنجاب کوچک آمد. گرگ بسیار تلاش کرد تا سنجاب را صید کند. اما سرانجام سنجاب نیز از یک سوراخ بسیار کوچک فرار کرد. گرگ بسیار عصبانی شد و کلیه سوراخ های غار را مسدود کرد. گرگ از تدبیر خود بسیار راضی بود.
اما روز چهارم، یک ببر آمد. گرگ که بسیار ترسیده بود بلافاصله به سوی غار پا به فرار گذاشت. ببر گرگ را تعقیب کرد. گرگ در داخل غار به هر سویی می دوید اما راهی برای فرار نداشت و سرانجام طعمه ببر شد.
نتیجه: هیچ گاه روزنه های کوچک زندگیت را به طمع آینده نبند.
قدرت فکر
به این موضوع فکر کنید. میتواند فرضی یا واقعی باشد.
فرض کنید ما این توانایی را میداشتیم که میتوانستیم در محدوده ای تعیین شده خالق دنیای خود باشیم و با فکر کردن به هر چیزی آن چیز را بیافرینیم.
در این صورت دنیایی که ما در آن زندگی میکردیم مجموعهای متجلی شده از افکار ما میبود. به اندازه ای که زیبا می اندیشیدیم در دنیای مان زیبایی می داشتیم، به اندازه ای که به محبت و رحمت می اندیشیدیم در دنیای مان محبت بود، به اندازه ای که خیر و نیکی دیگران را میخواستیم و نیکخواه میبودیم، در دنیای مان خیر و نیکی یافت میشد.
مهم نیست قدرت ذهن و فکر در چه حد است، اگر سعی کنیم همیشه افکار ما زیبا و نیکخواه باشد ، حتماً در دنیای زیباتری زندگی خواهیم کرد
من تنها یک چیز میدانم و آن اینکه هیچ نمیدانم. (سقراط)
??- دانستن کافی نیست،باید به دانسته ی خود عمل کنید. (ناپلئون هیل)
??- تپهای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد! (ضربالمثل ولزی)
??- خداوند،روی خطوط کج و معوج، راست و مستقیم مینویسد. (برزیلی)
??- تو ارباب سخنانی هستی که نگفتهای،ولی حرفهایی که زدهای ارباب تو هستند. (ضربالمثل تازی)
??- تا زمانیکه امروز مبدل به فردا شود انسانها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود. (ضربالمثل چینی)
??- بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. (جانسون)
??- اگر میبینی کسی به روی تو لبند نمیزند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن. (دیل کارنگی)
??- شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست میارزد. (سقراط)
??- ضعیفالاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود. (ادگار آلنپو)
??- به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی یک شمع روشن کن. (ضربالمثل چینی)
??- مانند علما بنویس و مانند توده مردم حرف بزن. (ضربالمثل هندی)
??- برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک باش. (ضربالمثل هندی)
??- به کارهای زشت عادت مکن زیرا ترک آن دشوار است. (ضربالمثل فارسی)
??- برای اینکه پیش روی قاضی نایستی، پشت سر قانون راه برو. (ضربالمثل انگلیسی)
??- بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بیوفاست.(حضرت علی علیهالسلام)
داستان بسیار زیبای" نجار پیر "
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت .
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد .
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد .
نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود . پذیرفتن ساخت این خانه را برخلاف میل باتنی او صورت گرفته بود . برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد .
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد . صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد .
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد .
در واقع اگر او میدانستکه خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد . یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد .
این داستان ماست .
ما زندگیمان را میسازیم . هر روز میگذرد . گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم . اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم . فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست .
شما نجار زندگی خود هستید و روزها ، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود . یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود .
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید
- آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همهی انسانها برابرند. (مارتین لوترکینگ)
-2 بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانوهایت زندگی کنی. (رودی)
?- قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ)
?- بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و درانسان چیزی بزرگتر از فکر او. (همیلتون)
?- عمر آنقدر کوتاه است که نمیارزد آدم حقیر و کوچک بماند. (دیزرائیلی)
?- چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. (امرسون)
?- به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. (چاردینی)
?- آنکه خود را به امور کوچک سرگرم میکند چه بسا که توانای کارهای بزرگ را ندارد. (لاروشفوکو)
?- اگر طالب زندگی سالم و بالندگیرو می باشیم باید به حقیقت عشق بورزیم. (اسکات پک)
??- زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)
??- دوست داشتن انسانها به معنای دوست داشتن خود به اندازه ی دیگری است. (اسکات پک)
??- عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. (اسکات پک)
??- ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیمودهایم میتوانیم هدایت کنیم. (اسکات پک)
??- جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. (محمد حجازی)
??- هنر کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله)
??- تغییر دهنرگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا میکنند. (والترنیس)
??- اگر زیبایی را آواز سر دهی ، حتی در تنهایی بیابان ، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران)
??- روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. (اسکات پک)
??- در جستجوی نور باش، نور را مییابی. (آرنت)
??- برای آنکه کاری امکانپذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. (یونک)
??- شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. (دوروستان)
??- آدمی ساختهی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز میاندیشیده است. (مترلینگ)
??- اگر دریچه های ادراک شسته بودند،انسان همه چیز را همان گونه که هست میدید:بیانتها. (بلیک)
??- برده یک ارباب دارد اما جاهطلب به تعداد افرادی که به او کمک میکنند. (بردیر فرانسوی)
??- هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. (فرانکلین)
??- نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. (هیلزهام)
??- هر قدر به طبیعت نزدیک شوی ، زندگانی شایسته تری را پیدا میکنی. (نیما یوشیج)
??- اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر میاندازند. (نیچه)
??- زیبائی در فرا رفتن از روزمرهگیهاست. (ورنر هفته)
??- برای کسی که شگفتزدهی خود نیست معجزهای وجود ندارد. (اشنباخ)
??- تفکر در باب خوشبختی ، عشق ، آزادی ، عدالت ، خوبی و بدی، تفکر دربارهی پرسشهایی که بنیاد هستی ما را دگرگون میکند. (ادگارمون)
??- «عقلانیت باز» آن عقلانیتی است که فراموش نمیکند که «یکی» در «چند» است و «چند» در «یکی». (ادگارمون)
??- آرامش،زن دلانگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. (اپیکارموس)
??- هیچ چیزدر زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید نیست. (باخ من)
??- تنها آرامش و سکوت سرچشمهی نیروی لایزال است. (داستایوفسکی)
??- با عشق،زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق.
??- علت هر شکستی،عمل کردن بدون فکر است. (الکسمکنزی)
??-
شاید وقت دیگر
شاید همه ما تا به حال بیمار شده باشیم. در لحظه بیماری چیزی که بیشتر از همه برای ما مهم میباشد این است که زودتر بهبود یابیم و به وضعیت سلامتی سابق برگردیم. اما اگر در طول عمر همیشه سالم باشیم، آیا سالم بودن مهمترین چیز در زندگی ما بوده است؟
ما چند دهه در این زمین زندگی میکنیم و بعد روزی باید اینجا را ترک گوییم. اگر پول دار باشیم یا فقیر در لحظه مرگ فرقی نمیکند، باید همه را اینجا بگذاریم و برویم. اگر دوستان و نزدیکان و خویشان زیادی داشته باشیم باید آنها را نیز ترک گوییم و برویم. هنگام رفتن از این دنیا تمام ثروت و دوستان و روابط به یکباره انگار به پایان میرسند.
برخی از افراد لحظهای پس از مرگ دوباره حیات خود را بدست میآورند و زنده میشوند که به این "تجربه آستانه مرگ" میگویند. افرادی که این تجربه را درک کرده اند در گزارش خود مینویسند که در لحظه مرگ تمامی زندگی فرد پیش چشم او نمایان میشود. هر کار خوب یا بدی را که فرد انجام داده است خواهد دید.
اگر میشد که ما هماکنون این تجربه را آزمایش کنیم، چه چیزی زیباترین و بهترین تجربه ما در این زندگی میبود؟ بهترین چیزی که میتوانستیم با خود ببریم چه بود؟