کمالو مجید
سه قطعه معیوب در هر 10000 قطعه
درباره کیفیت محصولات و استانداردهای کیفیت در ژاپن بسیار شنیده اید. این داستان هم که در مورد شرکت آی بی ام اتفاق افتاده در نوع خود شنیدنی است. چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد. در مشخصات تولید محصول نوشته بود: سه قطعه معیوب در هر 10000 قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است. هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند، نامه ای همراه آنها بود با این مضمون «مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم. برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را هم ساختیم. امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد.»
فرصت
یکی از دلایل عدم موفقیت، استفاده نکردن از فرصت هاست.
مدیران موفق به محیط خارجی سازمان خود توجه دقیق دارند، در جستجوی فرصت ها هستند، فرصت ها را شناسایی می کنند و به شکل مناسب از فرصت ها بهره برداری می کنند و باعث پیشرفت و تعالی سازمان خود می گردند.
فرصت یا تهدید ؟ مسئله این است
فرصت و تهدید مفاهیم، شرایط و موقعیت هایی نسبی هستند. یک فرصت برای یک سازمان در زمان حال، ممکن است در آینده برای آن سازمان تهدید باشد. یک فرصت / تهدید برای بخشی از سازمان ممکن است تهدید / فرصت برای بخش دیگری از سازمان باشد. یک فرصت / تهدید ممکن است همزمان تهدید / فرصت هم برای سازمان باشد. اینکه یک پدیده یا اتفاق برای سازمان فرصت یا تهدید باشد بستگی به فرد تحلیل کننده، موقعیت او، طرز تلقی او از سازمان و رویکرد استراتژیک او از سازمان دارد.
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»
زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.»
پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.»
مرد کور
جور دیگر باید دید
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است ....
همه ما به کرات شاهد استراتژی هایی بودهایم که هیچگاه پیاده نشده و یا در رویارویی با موانع تحقق پیدا نکرده اند. مطالعات انجام گرفته در این راستا مشخص ساخته کـــــه بیش از 70 درصد علت شکست استراتژیها در مرحله پیادهسازی آنها نهفته است. چرا سازمانهــا در پیاده سازی استراتژی خود ناتوانند؟ دو دلیل عمده در پاسخ به این سوال اساسی وجود دارد: اول اینکه سازمانها معمولاً با قابلیتهای مدیریتی اداره می شوند. حال آنکه پیاده سازی استراتژی بیش از آنکه نیازمند مدیریت باشد نیازمند راهبری است. ما هیچگاه درصدد توسعه شایستگیهای راهبری در سازمان نبوده ایم، مراکز علمی و آکادمیک نیز بیش از آنکه به شکوفایی استعداد راهبری مدیران متوجه باشند به توسعه قابلیتهای مدیریتی آنان می پردازند، نتیجه این است که در بسیاری از موارد سازمانهای ما در خلاء راهبری مناسب به سر می برند.
دلیل دوم این امر شکافی است که بین لایه استراتژیک (راهبری) و لایه عملیاتی (مدیریتی) سازمانها وجود دارد. در بسیاری از مواردی که ما از نزدیک شاهد آن بوده ایم، در حالی که استراتژی های ارزشمندی بر روی کاغذ باقی مانده اند، تصمیمات و برنامه های اجرایی بدون توجه به استراتژی ها و سیاستها به اجرا گذاشته می شود. هرچند این دو عامل تا اندازه زیادی با هم مرتبط است ولی فقدان یک سازوکار مناسب برای تبدیل استراتژی به برنامه و اهداف عملیاتی و روزمره نیز یک علت اصلی در ایجاد این شرایط به شمار می آید.
. باید عمیقاً توجه داشت کـــــه استفاده از تکنیک ها و متدولوژی های تدوین و پیاده سازی استراتژی در فقدان قابلیتهـــای راهبری نمی تواند به تحول سازمانی منجر شود. راهبری و استراتژی در عمل دو رویکرد به هم تنیده هستند، هرچند ممکن است در ارائه مباحث نظری از دو منظر به موضوع تحول پرداخته باشند.
بیش از 90 درصد از استراتژی ها با شکست مواجه می شوند و از دستیابی به اهداف اساسی خود باز می مانند (1). در بسیاری از موارد علت این امر ضعیف بودن استراتژی و ایده های نهفته در آن نیست. استراتژی های ارزشمند بی شماری در مرحله پیاده سازی با مشکل و شکست روبــــــرو می شوند. اصولاً چالشهای اساسی مدیریت استراتژیک بیش از مرحله تدوین در اجرای استراتژی ها نهفته است. اجرای استراتژی مرحله تبدیل حرف به عمل است و این امر به لحاظ گستردگی ابعاد کار و تعدد عوامل بازدارنده، از پیچیده ترین و ارزشمندترین قابلیتهای سازمانی به شمار می آید. در فقدان چنین مهارتی، فرآیندهای متنوع و جذاب برنامه ریزی استراتژیک در حد یک بازی فکری تنزل خواهد یافت، چرا که استراتژی بدون پیاده شدن قادر به تغییر وضع سازمان نیست.
برای توضیح چرایی شکست استـــراتژی ها، مطالعات زیادی انجام گرفته و علل متعددی نیز برای آن ذکر شده است. از دیدگاه سیستمی یک دلیل اصلی برای این مسئله شکاف بین لایه استراتژیک و لایه عملیاتی در سازمانهاست. در اثر این شکاف اقدامات عملی و تصمیم گیریهای روزمره از جهت گیری استراتژیک سازمان منفک شده و در مسیر متفاوتی (و بعضاً متضادی) جریان می یابد
راز انسانهای شاد
ازدواج می کنیم و خانواده ای تشکیل می دهیم.سپس سر خورده و نا امید می شویم چرا که بچه های ما کوچک هستند و به توجه دائمی نیاز دارند، پس به امید آینده بهتری هستیم تا آنها بزرگ شوند بعد که به سن نوجوانی رسیدند وما درگیر مشکلات آنها هستیم آرزوی گذشتن آنها از سن بحران و فردای شادتری را داریم . خودمان را متقاعد می کنیم به این که زندگی بهتر خواهد شد پیوسته .....به خودمان وعده می دهیم زندگی بهتری را.............. در وقتی دیگر باید من و همسرم با هم تلاش کنیم،تا ماشین بهتری تهیه کنیم، ، حالا باید بیشتر کار کنیم تا خانه را عوض کنیم و همینطور دائم در حال دویدنیم تا......بالاخره بازنشسته شویم.تازه باید نگران حفظ آبروی خود در برابر عروس وداماد ونوه و.... باشیم و باز باید بدویم.
حقیقت این است که هیچ زمانی برای شاد بودن بهتر از زمان حال نیست.زندگی همیشه پر از درگیری و سعی و تلاش است.
چه بهتر قدرت رویارویی با آنها را داشته باشیم و علیرغم تمام مشکلات تصمیم بگیریم شاد زندگی کنیم.
مدت مدیدی به نظر هر کسی می رسد که زندگی واقعی را باید از جائی شروع کرد ،ولی همیشه موانعی سر راه وجود دارد-تجربیات سختی که باید از سر گذراند --کارهایی که باید به سرانجام برسد--زمانی که باید صرف انجام کاری شود--قبضی که باید پرداخت شود سپس...........تازه زندگی آغاز خواهد شد.این عقاید کمک کرد تا بفهمم ..هیچ جاده ای تا سعادت و خوشبختی نیست بلکه خوشبختی همان راه ولحظه های زندگی است که طی می کنیم.
پس از تمام لحظات زندگیت لذت ببر......کافیست در انتظار بودن برای اتمام تحصیلات یا شروع آن.به دست آوردن پول یا خرج کردن آن ،برای کاری را شروع کردن،برای ازدواج،برای یک روز تعطیل،خرید ماشین جدید،دادن قرضها،برای بهار،تابستان،پاییز وزمستان،برای اول ماه،پانزدهم ماه،برای آهنگی که قراره از رادیو پخش بشه،برای مردن ،برای دوباره زنده شدن.......قبل از اینکه تصمیم بگیری شاد باشی.
شاد بودن یک سفر طولانی است،نه یک مقصد
هیچ زمانی برای شاد بودن بهتر از زمان حال نیست..
زندگی کن و از تمام لحظاتش لذت ببر.
آیا به خاطر می آوری:نام پنج نفر از ثروتمندترین اشخاص جهان،پنج شخصی که در سالهای اخیر ملکه زیبایی جهان شده اند یا ده نفر از کسانی که جایزه نوبل را برده اند و یا حتی ده هنرپیشه ای که اخیراً اسکار گرفته اند.......نسبتاً مشکل است.نگران نباش هیچکس به خاطر نمی آورد
تشویقها پایان می پذیرد..........مدالها را گردوغبار فرا می گیرد..............و برنده ها خیلی زود فراموش می شوند.............
ولی اکنون ببین آیا به خاطر می آوری :نام سه معلمی که در پیشرفت تحصیلی تو نقش موثری داشته اند،سه نفر از دوستانت که در زمان احتیاج به تو کمک کرده اند ،یا انسانها یی که احساس خاص و زیبایی را در قلب تو به وجود آورده اند،یا اسم پنج نفر از کسانی که مایل هستی اوقات فراغت خود را با آنها بگذرانی.
جواب دادن خیلی بی دردسر و راحت است ،..نیست؟
کسانی که به زندگی تو معنا بخشیده اند ،جزو مشهورترین و بالا ترین افراد دنیا نیستند؛ آنها ثروت زیادی ندارند یا مدال و جایزهً مهمی به دست نیاورده اند؛ولی...........آنها کسانی هستند که نگران تواند واز تو مراقبت می کنند؛کسانی که مهم نیست چگونه؛ ولی در کنار تو می ما نند...
مدتی دربارهً آن فکر کن..........زندگی خیلی کوتاه است........و تو ؛در کدام لیست از کسانی که نام بردم هستی؟آیا می دانی؟ بگذار تو را یاری کنم.
تو جزو مشهورترین های جهان نیستی ولی در میان کسانی هستی که من به یاد دارم این ای-میل را برایشان بفرستم********
مدتی پیش در المپیک معلولان در شهر سیاتل؛نـُه دونده در خط شروع برای مسابقه صـد متر ایستاده بودند؛تیر شروع مسابقه شلیک شد؛دونده ها سعی می کردند بدوند و برنده شوند.ناگهان پای یکی از آنها پیچ خورد و افتاد و شروع به گریه کرد.هشت دونده دیگر پس از شنیدن صدای گریه او دست از مسابقه کشیدند و باز گشتند.یک دختر عقب مانده ذهنی کنار او نشست او را در آغوش گرفت وبه او دلداری داد .سپس همهً دونده ها در کنار هم راه رفتند تا به خط پایان رسیدند..تمامی جمعیت حاضر در استادیوم ایستاده بودند و برای آنها دست می زدند...تشویقی که مدتی بسیار طولانی ادامه پیدا کرد. کسانی که نظاره گر این صحنه بودند هنوز دربارهً آن حرف می زنند.مـی دانید چــرا؟
زیرا این حادثه عمیقاً در قلب ما تاثیر گذاشت و ما همه می دانیم چیزهای مهم تری از برنده شدن یک نفر در دنیا وجود دارد.
کمک کردن به دیگران، برای این که آنها هم موفقیت را تجربه کنند *******حتی اگر به این معنی باشد که قدم های خود راآهسته تر کنیم و در شیوهً زندگی خود تغییراتی ایجاد کنیم
.افراد شاد کنترل زندگیشان را در دست دارند آنها خود انتخاب می کنند که در کجا زندگی کنند .
· انسانهای شاد از رابطه بین جسم و روحشان آگاهند و می دانند که می بایست به هر دوی آنها توجه کرد و از آنها مراقبت نمود .
· افراد شاد به زندگی به عنوان یک بازی که در آن برد و باخت تعیین کننده راه است نمی نگرند بلکه معتقدند زندگی کسب یک تجربه است تجربه بد یا خوب .
· افراد شاد می دانند چگونه در زمان حال زندگی کنند .
· افراد شاد می دانند که بعضی از اتفاقات خارج از کنترل انسان است. اگر منتظر بهترین ها باشید در حالی که خود را برای بدترین ها آماده کرده باشید همیشه در آینده آماده و موفق خواهید بود.
· آدمهای شاد برنامه ریزی و نقشه هایشان قدم به قدم است. آنها منتظر نمی مانند تا اتفاقات خوب به سراغشان بیاید و اهمیت قدمهای کوچک را با تمام وجود درک می کنند.
· انسانهای شاد می دانند چگونه با نگاهی به آینده از اشتباهاتشان درس بگیرند و از آنها عبور کنند.
و کلام آخر
استفاده از رنگ سبز و آبی را در زندگی روزمره فراموش نکنید. سلام و لبخند جزء ارزانترین و در عین حال گرانبهاترین هدایا ست ،از بخشش آن دریغ نکنید. کمک به همنوع را سرلوحه امور اعتقادی و اجتماعی خود قرار دهید. به خاطر داشته باشید که فرصت زندگی کوتاه است غم در آن جایز نیست.
حسن تدبیر و خیرخواهی، موفقیت می آورد و متاسفانه حسادت!................؟ کسی چه می داند؟
طی صعود شما از نردبان ترقی در شرکت، مطمئناً دوستان بسیار و تعدادی هم دشمن پیدا خواهید کرد. این دشمنان، که همیشه با آنها برخورد خواهید داشت، همیشه سعی بر این خواهند داشت تا شما، کارها و دستاوردهایتان را پایین آورده و تحقیر کنند. این دشمنان، یا به اصطلاح مهربانانه تر آن، همکاران حسود، اگر به حال خود رها شوند، ممکن است مانعی بر سر راه پیشرفت شما شوند و یا تله هایی برای در دام افتادن شما ترتیب دهند.
مشخص ترین همکاران حسود به راحتی قابل شناسایی هستند، از آنجا که در هر تلاشی که می کنید، به رقابت با شما برمی خیزند. زیرک ترین این دشمنان معمولاً پی فرصت مناسبی برای تحقیر شما به خاطر شکست ها و اشتباهاتتان هستند.
نظر به کار مفیدم نمی نماید کس هزار چشم به دنبال خطای من است
(1) خنثی کردن حسادت دشمنان
آیا رفتار شما شایسته ی سرزنش و عیب جویی است؟ آیا کاری کرده اید که باعث شعله ور شدن هر چه بیشتر حسادت آنها شده است؟ آیا دیگران را تحقیر می کنید و موفقیت های خودتان را به رخ می کشید؟
اینها سوالاتی است که باید از خودتان بپرسید، چون قصد ندارید که خودتان اسباب تنفر دیگران را فراهم کنید. اگر متوجه شدید که خودتان رفتارها و برخوردهایی ناشایست و منفی داشته اید، باید هر چه سریعتر آنها را تغییر دهید. در واقع، تا می توانید صمیمی و فروتن باشید و ارزش دیگران را بالا ببرید. با تقسیم موفقیت هایتان با همکارانتان، اعتماد به نفس آنها را بالا ببرید و به آنها نیز درس موفقیت بدهید.
اگر در گذشته بیش از حد متکبر و مغرور بوده اید، خود را تغییر دهید و سعی کنید با دشمنانتان صلح برقرار کنید. به خاطر کار، اعتبار، و سلامت روانیتان، باید تا می توانید از هرگونه مجادله یا احساس بد و منفی دوری کنید. اگر اینکار را به خاطر ترس از عکس العمل دشمنانتان انجام دهید، مطمئن باشید که آنها متوجه این مسئله خواهند شد. پس باید این تغییر از ته قلب و مخلصانه باشد.
جلب احترام همکاران
آیا تا به حال سعی می کردید که خود را نفر اول و از همه کس بالاتر نشان دهید؟ بدانید که هیچوقت برای جبران اشتباهات گذشته دیر نیست. سعی کنید از این به بعد، همکاران و سایر افراد گروه را مقدم بر خود بدانید. مطمئن باشید اگر بتوانید حمایت، پشتیبانی و احترام اطرافیان خود را جلب کنید، با نیروی بیشتری می توانید در برابر کارشکنان مقاومت کنید. اگر فرد حسود را از سایرین جدا کنید، ممکن است آتش حسادت او نیز کم کم فروکش کند.
بر حسادت آنها پیشدستی کنید
اگر بتوانید همکار ناراضی و ناخشنود خود را زود شناسایی کنید، خواهید توانست بر حسادت او پیشدستی کنید. هرجا که لازم باشد امتیاز بدهید. فروتن باشید، اما نه به آن اندازه که شایستگی هایتان ناشناخته بماند. نکته اینجاست که باید قبل از شعله ور شدن آن حس حسادت، از آن جلوگیری کنید.
همکارانتان را به خاطر موفقیت هایشان تشویق کنید. سعی کنید خودتان حسود نباشید، چون این نوع احساسات خیلی زود برملا می شوند. اگر در خودتان نیز حس حسادت و رفتارها و عملکردهای منفی مشاهده می کنید، باید انتظار برخورد مشابه نیز از دیگران داشته باشید.
(2) تلافی کارهای حسودان
اگر نتوانستید حسادت همکارانتان را خنثی کنید، باید برای حفظ اعتبار و شهرت خود در محل کار، واکنش نشان دهید. باید هرطور شده تلاشهای همکارن حسود خود را برای بی اعتبار کردن خود نابود کنید.
اگر عملیاتی افترا آمیز و بدگویانه برعلیه شما از جانب یکی از همکاران حسود آغاز شد، وظیفه ی شما این است که کاری کنید تا خلاف آن حرف ها ثابت شود. سعی نکنید شما نیز کاری مشابه با او انجام دهید، چون این فقط شدت توهین های او را افزایش خواهد داد. همیشه سعی کنید لبخند زده و سرحال نشان دهید (اما نه بیش از حد)، سخت کار کنید، و سعی کنید از هرگونه غیبت و بدگویی از طرف مقابل نزد سایرین اجتناب کنید و تاکتیک های زیر را به کار گیرید.
بین همکاران و افراد شرکت، حامی پیدا کنید
یکی از اولین کارهایی که برای دفاع از خودتان باید انجام دهید، این است که به دنبال حامی و پشتیبان باشید. با تجربه ی من، هرچه این حامیان را از افراد رده بالاتر محل کارتان انتخاب کنید، موفقیت آمیزتر خواهد بود. چون اگر پای یکی از مدیران رده بالا هم در میان باشد، دشمنان تمایل کمتری به در افتادن با شما پیدا خواهند کرد.
به هیچ وجه سعی نکنید خود را ضعیف و شکننده نشان دهید. خیلی راحت پشت درهای بسته با او بنشینید و مشکلاتتان را با او درمان بگذارید، و او را از همه ی ماجرا بااطلاع کنید.
از همه تخلفات آگاه باشید
کلیه مواجهات و مباحثات خود را با فرد حسود در خاطر خود نگاه دارید، و سعی کنید از آن واقعه مدرک جمع کنید. حرفه ای عمل کنید. اگر او زشت و ناشایست رفتار کرد، شما مثل او رفتار نکنید. ممکن است او نیز وقایع را ثبت و ضبط کند. اگر یک ایمیل تند و زننده دریافت کردید، آن را نگاه داشته و به هیچ وجه پاسخ ندهید. اطمینان حاصل کنید که هیج یک از حرفهایتان را به صورت نوشته نداشته باشد. اگر لازم می بینید که آن توهین ها و حرف های زشت را پاسخ دهید، آن را به صورت شفاهی انجام دهید.
به آنها فرصت دهید تا از ادعای خود صرفنظر کنند
نباید دشمنان خود را به حالت دفاعی، تهدید شده و بیچاره ببرید. به خاطر داشته باشید: شما می خواهید این مجادله را به پایان برسانید، پس به آنها فرصت تغییر عقیده و برگشتن از ادعای خود را بدهید. برای نگاهداشتن رابطه تان، گهگاه به او امتیاز بدهید. مثلاً اگر دشمنتان معمولاً خوش برخورد است، به آن رفتار اعتماد کنید، اما نه کورکورانه. ممکن است او به طریقی بخواهد عذر خواهی کند، بدون اینکه غرورش جریحه دار شود. اما هیچوقت شما با شدیدتر کردن آزار و اذیتتان، ن را قربانی نکنید، بخشنده و رئوف باشید.
بهترین نتیجه را بگیرید!
برخورد با همکاران حسود موقعیت دشواری است که همه از آن فراری هستند. اما شما می توانید با فرونشاندن حسادت آنها قبل از اینکه مشکل ساز شود، همه چیز را به خوبی برطرف کنید. اما اگر با این روش راه به جایی نبردید، باید درصدد تلافی برآیید، شاید از این طریق پی به اشتباه خود ببرند. در هر حال باید هوشیار باشید و حرفه ای . قابلیت انعطاف داشته باشید. تنها همین یک خصوصیت، که بتوانید شیوه کار و رفتار بد خود را تغییر دهید، موفقیت شما را تضمین می کند.
درخت سیب تنومندی بود و پسر بچه ای کوچک پسر دوست داشت با درخت بازی کند از تنه اش بالا برود از سیب هایش بچیند و بخورد و در سایه اش بخوابد ... زمان گذشت پسر بچه بزرگتر شد و به درخت بی اعتنا دیگر دوست نداشت با او بازی کند ... اما روزی دوباره به سراغ درخت آمد درخت سیب به پسر گفت بیا بازی کنیم پسر جواب داد من که دیگر بچه نیستم که بخواهم با درخت سیب بازی کنم به دنبال سرگرمی های بهترم و برای خرید آنها پول لازم دارم درخت گفت پول ندارم اما تو می توانی سیب های مرا بچینی و بفروشی و پول بدست آوری پسر تمام سیب های درخت را چید و رفت سیب ها را فروخت و آنچه نیاز داشت خرید و... درخت را باز فراموش کرد پیشش نیامد و درخت دوباره غمگین شد مدتها گذشت پسر تبدیل به مرد جوانی شده بود با اضطراب سراغ درخت آمد درخت گفت چرا غمگینی ؟ بیا و در سایه ام بنشین بدون تو خیلی احساس تنهایی می کنم. پسر جواب داد وقت کافی ندارم باید برای خانوادهام تلاش کنم باید برایشان خانه ای بسازم نیاز به سرمایه دارم درخت گفت سرمایه ای ندارم تا کمکت کنم اما تو می توانی با شاخه هایم و تنه ام برای خودت خانه درست کنی پسر خوشحال شد تمام شاخه ها و تنه درخت را برید و با آنها برای خود ش خانه ای ساخت دوباره درخت تنها ماند و پسر برنگشت ... زمان طولانی به سر آمد پس از سالیان دراز در حالی برگشت که پیر بود و غمگین و خسته و تنها ... درخت از او پرسید چرا غمگینی ای کاش می توانستم کمکت کنم اما دیگر نه سیب دارم نه شاخه و تنه و نه حتی سایه برای پناه دادن به تو هیچ چیز برای بخشیدن ندارم پسر (پیرمرد)در جواب گفت خسته ام از این زندگی و تنها نیازمند بودن با توام آیا می توانم کنارت بنشینم ؟ پسر کنار درخت نشست با هم بودند به سالیان سال در لحظه های شادی و اندوه ...آیا آن پسر بی رحم و خود خواه بود نه ما همه شبیه او هستیم و با والدین خود چنین کاری می کنیم درخت همان والدین ماست تا کوچکتریم با آنها بازی می کنیم بعد تنهایشان می گذاریم بعد زمانی پیششان می آییم که نیازمندیم و گرفتار برای والدین خود وقت نمی گذاریم به این مهم توجه نمی کنیم که پدر و مادر همه تلاشی می کنند که ما شاد باشیم و تنها چیزی که در عوض می خواهند این است که تنهایشان نگذاریم به والدین خود عشق بورزید فراموششان نکنید برایشان زمان اختصاص دهید همراهی شان کنید گرامی بداریدشان و ترکشان نکنید هر کس می تواند هر زمان و به هر تعداد فرزند داشته باشد اما پدر و مادر را فقط یک بار.
به کسی عزیز برخوردم که می گفت ارزش سیاهه به این است که نتوانی به آن آتش بزنی هر چند نیک می دانیم که در مقام درک کردن حرف باد هواست با کلمه چیزی محکم می شود ثابت می شود از حرکت باز می ایستد حکمی صادر می گردد استدلال درست می کنی و قیدو بند ها می سازی شاید با نگاهی زیرکانه متوجه شوی در واقع با کلمه حقیقت را به اندازه فهم خودت کوچک می کنی برای اینکه ذهن تشنه ات را قانع کنی و از موقعیت درک مفاهیم بیرون بیایی و به زندگی روز مره بپردازی درست مثل کد دادن به چیزی . اما می توانستی حرکت در سطح و عمق را بیاموزی رشته های پیوندت انعطاف پذیرتر بود تا بدون فوت وقت در همه جا باشی تا در آرامش همه چیز را به خاطر داشته باشی و قاعده فراموشی رانیز نیک بیاموزی کلمه ها را می سازیم برای توصیف فضای پیوندگاه ؛ تا همدیگر را در آن فضا قرار دهیم اما گاهی کلمه ها نیز با آن همه ابهت ارزش چندانی برای پیوندگاه ندارند.و در خور نیستند.
بعضی وقتها لازمه که به کسی کمک کنی بعضی وقتها لازمه که برای کمک کردن چیز هایی رو از دست بدی چیز هایی که برای بدست آوردنشان دل مشغولی ها داشته ای بعض وقتها باید دوست داشتن رو خراب کرد و انکار کرد برای کمک به فراموشی بهترین ها دیروز دوست داشتن امروز دلتنگی همه عمر به همین سادگی گذشت.
در مقام نظر دادن به یک مساله می بایست حب و بغض را به کناری گذاشت و مساله حق و باطل را در نظر گرفت اشخاص را باید کنار گذاشت و ذات دوست را توجه کرد به یک مساله از منظر حب حکم کردن یا از منظر بغض حکم کردن یا بی طرف بودن نمی توتند نظر و حکم سالمی باشد اگر جایی حق را مد نظر گرفتن باعث ضایع شدن منفعتی از شخص شود نیز حکم به سر سپردگی است به دوست و چون قادر به نیک دیدن باشی در واقع منفعتی نیز ضایع نمی گردد مشکل فقط محدودیت های نگریستن است. می بایست ارزش چیزی که جلوی چشمان است را با ارزش چیزی که ما ورای آن است را مقایسه کنی باید عظمت در نگاهت باشد باید به چیزی که می نگری ارزش نظر انداختن را داشته باشد آنجا که دوست هست اگر در محضرش نباشی هر کجا که می خواهی باش چه ایستاده در نماز چه نشسته در بزم شراب هردو یکی است امید که همیشه بنگریم در چشمان زیبای دوست .
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه سیاه نبود
لب همان لب بود آما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود
در دل بیزار خود جز دین رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از اتش سودا نبود
دیدم ان چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می خواستم پیدا نبود
در لب لرزان من غوغای دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم و آن عشق جان فرسا نبود