کمالو مجید
عقاب وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند در لبه یک صخره به انتظار یک اتفاق می نشیند !
میدانید اتفاق چیست ؟!
گردبادی که از رو به رو بیاید !
عقاب به محض اینکه این آمدن گردباد را حس کرد بالهای خود را میگشاید و اجازه می دهد تا باد او را با خود بلند کند .
به محض اینکه طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد ، این پرنده بلند پرواز سر خود را به سوی آسمان بلند میکند و عمود بر طوفان می ایستد و مانند گلوله توپی به سمت بالا پرتاب می شود .
او آنقدر با کمک باد مخالف اوج میگیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قله مورد نظر در بالاترین نقطه کوهستان ماوا میگزیند
خوب به شیوه عقاب برای بالا رفتن دقت کنید . او منتظر حادثه می ماند . حادثه ای که برای مرغهای زمینی یک مصیبت و بلاست .
او منتظر طوفان مینشیند تا از انرژی پنهان در گردباد به نفع خود استفاده کند.
وقتی طوفان از راه میرسد عقاب به جای زانوی غم در گرفتن و در کنج سنگها پناه گرفتن ، جشن میگیرد و خود را به بالاترین نقطه وزش باد میرساند و از آنجا سنگین ترین ضربات گردباد را به نفع خود به کار میگیرد .
عقاب از نیروی مهاجم به نفع خویش استفاده میکند.
او نه تنها از نیروی مخالف نمی هراسد ، بلکه منتظر آن نیز مینشیند ، چرا که میداند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که می تواند او را به فضای بالاتر پرتاب کند .
انرژی اوج ، به رایگان به کسی داده نمیشود.اساساً در قانون بقای طبیعت تقلای بقای نیروهای منفی ایجاب میکند که تعداد نیروهای مخالف در زندگی همیشه بیشتر از جریان موافق شما باشد .
پس اگر قرار است نیروی کمکی برای صعود شما نیروی کمکی برای صعود شما حاصل گردد ، قاعدتاً باید این نیرو از سوی مخالفین شما تامین شود
بنابراین وقتی اتفاقی خلاف میل شما رخ میدهد ، به جای عقب نشینی و سرخوردگی و واگذار کردن میدان ، بلافاصله عقاب گونه جشن بگیرید و این رخداد نا خوشایند را به فال نیک گرفته و سعی کنید تا در لابه لای این حادثه به ظاهر نا مطلوب ، خواسته و طلب مورد نظر خود را پیدا کنید و با استفاده از نیروی مخالف ، خود را به خواسته خویش نزدیک سازید
نیروئی که قرار است باعث صعود شما در زندگی شود توسط همان کسانی فراهم می شود که الان مخالف جدی شما هستند و قصد نابودی شما را دارند
این شما هستید که باید منتظر فرصت باشید و با تامل و آمادگی و صبر و تدبیر به موقع از این نیرو برای بالا رفتن و اوج گرفتن استفاده کنید .
پس هرگز از وجود سختی و زحمت و نیروی مخالف در زندگی و کار و تحصیل و.. خود گله مند نباشید .
اینها مخازن انرژی پرواز شما هستند و اگر نباشند شاید هرگز صعودی در زندگی شما حاصل نگردد .
به جای دست روی دست گذاشتن و از وجود مشکلات و مخالفت ها گله کردن ، کمی چشم دل خود را باز کنید و به حکمت پنهان در مصیبت ها و سختی های زندگی بیاندیشید
خالق هستی با هیچ موجودی حتی بدترین مخلوقات عالم هم دشمنی ندارد و اگر اتفاقی رخ میدهد که به ظاهر آزار دهنده و نا خوشایند است ،
شک نکنید که او در هر چه رقم میزند خیر و برکت و سعادت پنهان است
این ما هستیم که باید شجاعت رویارویی با جریانهای مخالف را داشته باشیم و در وقت صحیح بالهای خود را بگشائیم و چرخش صعود خود به سمت بالا را تجربه کنیم
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
.
.
.
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند.
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
.
.
.
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود
در پشت چار چرخه فرسوده ای، کسی
خطی نوشته بود:
«من گشته ام، نبود!
تو دیگر نگرد، نـیـسـت!»
این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش
تا عرصه بگوی و مگو می کشاندمش،
- در جستجوی آب حیاتی؛ در بیکران این ظلمت آیا؟
در آرزوی رحم، عدالت، دنبال عـشـق؟
دوسـت ؟ ...
ما نیز گشته ایم
«و آن شیخ با چراغ همی گشت... »
آیا تو نیز چون او «انسانت آرزوست؟»
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
«نگرد! نیست»
سزاوار مرد نیست ...
یک مرکز خرید شوهر وجود داشت که زنان می توانستند به انجا بروند
ومردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد این مرکز پنج طبقه داشت وهرچه به طبقات با لا تر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر می شد.اما اگر در طبقه ای دری را باز کنند یا باید ان مرد را انتخاب کنند یا اگه طبقه بالاتر رفتند دیگه حق برگشت ندارن وهر شخص فقط یک بار می تواند از این مرکز استفاده کند.
روزی دو تا دختر به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را انتخاب کنند .
در اولین طبقه بر روی در نوشته شده بود :این مردان شغل و بچه های دوست داشتنی خواهند داشت دختر که تابلو را خوانده بود گفت خوب بهتر از بیکار بودن وبچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینم بالاتری ها چگونه هستند ؟پس رفتند.
در طبقه دوم بر روی در نوشته بود این مردان شغلی با حقوق زیاد بچه های دوست داشتنی وچهره زیبا دارند دختر گفت هوم م م طبقه بالا چه جوریه ...؟
طبقه سوم :این مردان شغلی با حقوق زیاد بچه های دوست داشتنی وچهره زیبا دارند ودر کار خانه هم کمک می کنند دختر :وای ... چقدر وسوسه انگیز ولی بریم بالاتر و دوباره رفتند.
طبقه چهارم :این مردان شغلی با حقوق زیاد وبچه های دوست داشتنی دارند دارای چهره زیبا می باشند همچنین در کار خانه هم کمک می کنندوهدف های مالی در زندگی دارند دختر ها بوجد آمدند دختر :وای چقدر خوب پس چه چیزی ممکنه در طبقه آخر باشد.....؟
پس به طبقه آخر رفتتند آنجا نوشته شده بود :این طبقه برای این است که به شما دخترها ثابت کنند که هیچ چیز شما را راضی نمی کند دختر ها راضی شدنی نیستند
وحق استفاده از این مرکز را ندارید.
بعد آسمون را آفرید گفت : این هم قشنگه
بعد از اون مرد را آفرید و گفت : تو هم قشنگی
در آخر زن را آفرید و گفت : مشکلی نیست آرایش می کنه
دخترجوانی ازمکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل می شود.پس از دوماه، نامه ای ازنامزدمکزیکی خوددریافت می کند به این مضمون:
«لورای عزیز، متأسفانه دیگرنمی توانم به این رابطه ازراه دورادامه بدهم وباید بگویم که دراین مدت ده بار به توخیانت کرده ام ومی دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من راببخش وعکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست.»
باعشق:روبرت
دخترجوان رنجیـده خاطرازرفتارمرد، ازهمه همکاران ودوستانش می خواهدکه عکسی ازنامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به اوقرض بدهند وهمه آن عکس ها راکه 56 تا بودند باعکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون:
«روبرت عزیز، مراببخش، اماهرچه فکرکردم قیافه تورا به یادنیاوردم، لطفاً عکس خودت راازمیان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان
|
|
تفاوت آقا و خانم ها
آینده:
یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است. یک مردتا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود
موفقیت:
یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش خرج میکند درآمد داشته باشد. یک زن موفق کسی است که بتواند چنین مردی را پیدا کند.
ازدواج:
یک زن به امید اینکه شوهرش تغییر کند با او ازدواج میکند، ولی تغییر نمیکند. یک مــرد به این امید با همسرش ازدواج میکند که تغییر نکند، ولی تغییر میکند
فرزند:
یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، قرارهای رمانتیک، غذاهای مورد علاقه، اسرار، آرزوها و رویاها. یک مرد بطور سربسته و مبهم فقط میداند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی میکنند
حمام:
یک مرد حداکثر 6 قلم جنس در حمام خود داد - مسواک، خمیر دندان، خمیر اصلاح، خود تراش، یک قالب صابون و یک حوله. در حمام متعلق به یک زن معمولی بطور متوسط 437 قلم جنس وجود دارد. یک مرد قادر نخواهد بود اغلب این اقلام را شناسایی کند.
خواروبار:
یک زن لیستی از جنسهای مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه میرود. یک مرد آنقدر صبر میکند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند. آنگاه بسراغ خرید میرود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسد می خرد.
بیرون رفتن:
وقتی مردی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است.
وقتی زنی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی 4 ساعت بعد وقتی آرایشش تمام شد، آماده خواهد بود
بگو مگوها:
حرف آخر را در جر و بحث ها زنان میزنند. هر چیزی که یک مرد بعد از آن بگوید، شروع یک بگو مگوی دیگر خواهد
"به آرامی آغاز به مردن میکنی..."
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحتاندیشی بروی. ! امروززندگی را آغاز کن
! امروز مخاطره کن
!امروز کاری کن
!نگذار که به آرامی بمیری
!شادی را فراموش نکن
پابلو نرودا
مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت.
«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم»
«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»
«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد». . . «خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»
«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟ »
«چی می خوای بپرسی پسرم؟ » . . . . .
«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟ »